جحی به عروسی دعوت شد. چون به مجلس وارد شد، از ترس این که کفش هایش را بدزدند آن ها را در زیر لباسش پنهان کرد و در گوشه ای نشست.
بغل دستی اش که برآمدگی در لباس او دید پرسید: این برآمدگی چیست؟ گفت: کتاب. آن مرد گفت: در چه بابی است؟ جحی گفت: در علم اقتصاد. گفت: حتما آن را از کتابفروشی خریده ای گفت: نه از کفاشی خریده ام.
نوادر جحی