زمان : 12 Mordad 1386 - 16:34
شناسه : 6906
بازدید : 1165
اعتکاف اعتکاف

 

 
اعتکاف
داشتم عــزم فـــراز کوه ِ قاف .... قسمتم شد گنج و فیض اعتکاف
چند روز ی جذب عرفان من شدم ... بال شوقم داد و پـرّان من شدم
چون فضا عـرفانی یکدست بود .... هرکه آنجا دیده ام سرمست بود
مرشد آنجا بود و پیر میفروش .... خم پرازمی بود و می آمد به جوش
گرچه مدت بــزم را کوتاه بود .      ... لیک با سعی و صفا همراه بود
بود خرمن ای عجب درفصل کاشت! .... هرکسی سهمی به استحقاق داشت
عشق بود و ساقی وشوق و طلب .... می گساران برده ساغر ها به لب
حال بود و فارغی از قیل و قال .... لحظه باخود داشت حظِّ ماه وسال
خــلق را دیدم پر از راز و نیاز .... روزه دارش در دعا یا در نماز
نور و حرمت مسجد و محراب داشت .... معتکف برنامه و آداب داشت
من شدم سرشار از درد و دوا .... بـر زبانم ذکر بود و ای خدا...!
موسم پیری و عاشق می شدم! .... شـکر، شاید بنده لایق می شدم!
جمله ای آنجا کبابم کرده بود .... مست و مدهوش و خرابم کرده بود
«سوختن پروانه سان ودرطواف» .... « در حریم دوست یعنی اعتکاف»
(بیگی) اینجا دَم مزن پـروانه باش .... طالب عـــرفان این میخانه باش!
---------------------------------------------
اکبر علی بیکی، یزد ، مرداد86
يزدفردا