زباندراز زاده كه دير فهمي و آسمان به ريسمان پيوند دادن را از پدر به ارث برده، جلوي آيينه ايستاده بود و پس از دست كشيدن به موهايش، هر دو دست را به آسمان بالا برد و گويا خدا را شكر ميكرد.
حقير زبان دراز، او را مورد خطاب قرار دادم و گفتم: جوان دلبندم !! درست است كه گفتهاند در هر نفسي شكري واجب ولي ديدن اين زلفهاي ژل زده هم شكر ميخواهد در جواب، پدروار همه چيز را به همه چيز ربط داد و با استمداد از عقل ناقص خود گفت:
پدرجان چرا شكرگزاري نداره؟ يادتان است رييسالوزرا در اثناي سخنرانيهاي انتخاباتي فرمودند كه مگر مشكل مملكت ما موهاي جوانان ماست ما بايد برويم اقتصادشان را درست كنيم.
گفتم: بلي.
گفت: بنابراين جاي بسي شكر است چون ارادهشان بر اين تعلق گرفت كه اقتصادمان را درست كنند اما چنان كاري در اقتصاد كردند كه اگر به فكر اصلاح موهاي جوانان هم بودند و همان كار را درباره موهاي ما ميكردند آيا امروز من ميتوانستم در انظار عموم ظاهر شوم!!؟؟
ديدم بيراهه نميگويد راستي شاخ شمشاد نشان از پدر دارد!
گفتم: زلف هايت را قربون، راستي خدا را هزار مرتبه شكر !!