آنقدر ساده و بی پیرایه و مردمی بود که اگر او را در جمع می دیدی و نمی شناختی، باور نمی کردی که او نماینده مجلس است. حتی در ضمیرت نمی گنجید که با این سادگی عضو شورای شهر باشد. اما هر کس او را می شناخت و با او هم صحبت می شد، او را باور کرده و دوست می داشت. سید بشاش و خنده رو، درداش در دلش «پنهان» بود و خنده اش بر لب «آشکار».
سید ساده زیست، همچنان که ساده وارد مجلس شد، همچنان هم ساده و بی هیچ توشه و قرض و وام از مجلس رفت. نه موتورسیکلت کهنه اش را تبدیل به تویوتا کمری کرد. نه به بابا و دایی و عمو و عمه نازید. نه دنبال مدرک دکتری رفت و اون را توی سر مخالفان زد. نه باند و دسته راه انداخت. نه نوچه پروری کرد. نه دنبال اسب و اسب سواری رفت و نه خانه اش را گشاد و گشاد و گشادتر کرد. سید ساده زیست دیار ما، که یادآور شهید سید رضا پاک نژاد بود، ساده زیست و ساده مرد و اما یادش تا سالهای سال در یادها باقی خواهد ماند. همچون که یاد شهید سید رضا پاک نژاد ماند. شاید روزگاری مادران میبدی برای کودکان خود قصه ای باور نکردنی بگویند. قصه ای که کسی باور نکند. قصه مردی که نماینده مردم در مجلس بود و خیلی چیزهایی که خیلی ها داشتند نداشت و خیلی چیزها داشت که خیلی ها نداشتند. قصه سیدی که دوست و دشمن او را ساده زیست نامیدند و بسیاری در اوج اشرافیت و اشرافیت زدگی نخواستند باور کنند، که بزرگترین ثروت و سرمایه بخصوص برای مدیران و مسئولان، ساده زیست بودن و چون مردمان زندگانی کردن است. روحش شاد.