قرارمان در این سرویس صحبت از جوانی بود و روزگار جوانی و روزهای تکرار نشدنیاش؛ قرارمان نبود که از چیزی جز جوانی بگوییم. قرارمان نبود از غصه بگوییم و از درد. گاهی اما حرفهایی هست که برای گفتنشان باید اصرار کرد و سماجت. گاهی باید نزدیک گوش بعضیها، بعضی حرفها را فریاد زد. گاهی از غصه هم باید گفت، از غصه آدم هایی که روزگار جوانیشان گذشته و حالا چشمشان به دستها و چشمها و قلبهای جوانهاست. کسانی که روزگاری جوانیشان، برایمان سپر شدند تا زمین نخوریم، تا اشک به چشمهامان نیاید تا غصه در دلمان میهمانی نگیرد و حالا که وقت جبران است و باید پا بیاندازند روی پا و بنشینند و جبران محبتشان کنیم؛ فراموش کردیم و کسی نیست "یادم تو را فراموش را بگوید" و تلنگرمان بزند که آهای! این پیرمرد و پیرزنی که حالا جایی برایش در خانهات نداری، روزگاری عمرش را برای بودن تو گذاشته، نخوابیده تا بخوابی، نخندیده تا بخندی، سختی کشیده تا در آسایش باشی و حالا سهم او هر سال در روزهای مانده به سال جدید، حسرت هفت سین خانهاش است، حسرت سال تحویلهایی که همه عزیزانش دور او بودند و در خانهاش برو بیایی به پا بود. پیرزنانی که روزی کدبانوی خانهای بودند و غصهها را برای اهالی خانه به لبخند انعکاس میدادند؛ با نداریها و سختیها ساختهاند تا خانهای در آرامش و خانوادهای در آسایش باشد. پیرمردهایی که روزگاری بزرگ خانهای بودند و سالهای سال صبحهای زود رفتهاند و شبها آمدهاند، بیانتظار هیچ پاداش یا تشکری.
آسایشگاه سالمندان مهريز پر است از پدر و مادرهای دل شکسته که همهشان به اتفاق روزگاری برای خودشان بر و بیا و خانه و زندگی داشتهاند. برای خودشان کسی بودند. پدر و مادرهایی که بعضیهاشان حداقل 10 نوروز را در آسایشگاه گذراندهاند و چشمشان خشک شده به درها که بچههاشان بیایند و بخواهند که حداقل پدر یا مادر عید را با آنها باشند.
آسایشگاه سالمندان مهريز جای خوبی است برای سراغ گرفتن از پدر بزرگ و مادربزرگهایی که بیشترشان در روزهای مانده به عید چشم انتظار سال تحویل و نوروز نیستند، چشم انتظار بچهها و نوههاشان هستند.
به مناسب فرارسیدن عید نوروز جشن سبزه در مرکز روزانه سالمندان مهریز برگزار کردید. شما ها هم بياييد در اين جشن شركت كنيد بله شما .......
ادرس ما : مهريز سراي سالمندان همه دعوتيد به جشن ما