بهارآماده شده است تا بیاید؛ باشکوفه های رنگارنگ، سبزه ها، با آوازپرندگان، نم نم باران، خنکای نسیم و ... پر سر و صدا ! قرار است بر سرو صورت بعضی ببارد و یا بر خاک گور برخی!
می آید ... فروردین، اردیبهشت وخرداد را قدم می زند، ما را می سپارد به تابستان و می رود تا باز زمستانی دیگر با او پیوند بخورد.
چون ابر به نوروزرخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه تست
فردا همه از خاک تو بر خواهد رست
« خیّام »
چه سود از بهار، وقتی هی ظاهرمان نو شود و خانه و زندگی مان نوشود، امّا اسیر عادت وعادت هایمان باشیم و تارعنکبوت های جهل، خرافات، تعصّب وهزارآفت کوچک وبزرگ، مغزمان را محصور کرده باشند؟!
بهارلالایی نیست، فریاد است، بهارعادت نیست، رسم نیست، تکرارنیست... بهار قاصد جور دیگر دیدن است تا شاید فارغ از هر های و هوی، کمی «خود» مان را به تماشا بنشینیم. حتماً رستاخیز طبیعت، با این همه شور و شیدایی برایمان پیامی دارد که اگر چنین نبود، حضرت دوست بارها و بارها، در کلامش ما را به تفکّر و تدبّر در آفرینش و طبیعت فرا نمی خواند.
اینک بهار! بهار فریاد است !