روزي زبان دراز زاده كه جزو استعدادهاي كم فروغ و در رديف دير فهمهاي طبقه بندي شده است، گفت: پدر بزرگوارم شما چهل – پنجاه سال پيش تو غار زندگي ميكرديد و با الاغ اين طرف و آن طرف ميرفتيد، برق و تلفن هم كه نداشتيد؟
گفتم: نه فرزند عزيزم!
گفت: آقا مربي مان امروز تو نمازخانه از دستآوردها ميگفت! و پيشرفتها و ترقيها را بازگو ميكرد. بلافاصله دست پاچه شدم و ته مانده چاي را تند(فوري) قورت دادم.
ديدم اين نابغه يه چيزي درمدرسه مطرح ميكند بعداً كار دستمان ميدهد!
گفتم: بله عزيزم ما هيچكدام از اين چيزها كه الان غرق در آنيم نداشتيم ولي عزيزكم الان چيزهايي داريم كه در آن دوران نداشتيم چيزهايي هم بود كه حالا نداريم !!
بلافاصله گفت: مثل كاپيتاني كه مرتب و پي درپي وزير، وزراء را بركنار كند و لو به عنوان نماينده به كشور ديگري رفته باشند!!
ديدم اين بچه تاكنون هيچ نفهميده! قرار هم نيست بفهمد!! براي اينكه كار دستمان ندهد، گفتم: آري كمي تا حدودي همانطور كه مربي محترمتان گفته، بهتر است بروي به درس و مشقت برسي!!