مهر میهن نوشت:نقل از سوماموس:از پدرم و برخی از پیران معتمد محل شنیدم که رضا شاه برای ایجاد جاده شوسته ساحلی شمال، مدتی را در شمال بود. وی افزون بر این که در رامسر برای خود کاخ و هتلی بزرگ می ساخت، با همکاری آلمانی جاده رامسر به جواهرده (جورده ) را نیز آغاز کرده بود.
رضا شاه همواره برای سرکشی و نظارت بر کارهای ساختمانی و دیگر سازه ها چون سازه های آلمانی بر روی رودخانه صفا رود (اسپی رود سابق) آمد و شد داشت. کارگران که بیش تر ایشان به بیگاری از سوی کدخداهای محلات رامسر و تنکابن و رودسر فرستاده می شدند، غذای خود را از سر دسته می گرفتند.
نانواهای بسیاری در منطقه برای این کار ایجاد و راه اندازی شده بود. مرکز این نانوایی ها در منطقه تنکابن بود که موظف بودند آرد و نان تمامی کارگرانی که در جاده سازی و کاخ و هتل سازی و باغ سازی و مانند آن مشارکت داشتند ، تامین کنند.
روزی رضا شاه بر سر کار در جاده جواهرده رفت. دید کارگران بیکار نشسته اند. وقتی دانست که به سبب نداشتن توشه و نان بی رمق تر از آن هستند که کار کنند، خشمگین شد، چون بدانست مدتی است که نانوایان پخت کاملی نداشته و کار به سبب آنان تعطیل شد.
رضا شاه دستور داد تا سرپرست نانوایان بیاورند. (البته پیران نام و رسم ایشان بگفتند ولی از خاطرم برفت) چون سرپرست را آوردند، از این که در تهیه و تامین نان کارگران کوتاهی کرده بود، دستور داد تا وی را در آتش تنور نانوایی اندازند. مردک بیچاره هر چه عجز و ناله کرد ، تاثیری نداشت و خشم رضا خان فرو کش نکرد.
بزرگی که همراه ایشان بود و نامش را گفتند و ولی فراموش کردم ، وساطت کرد و شفاعت نمود که وی را زن و فرزند است. پس با آن که پایین تنه اش سوخته بود از درون آتش بیرون کشیدند و دارو و درمان کردند ولی همواره ناتوان بماند.
گویند پس از این واقعه نانوایان چنان نان پختند و اندوختند که کناره هر درختی به اندازه قد آدمی نان انبار شده بود و شب ها حتی روباه ها و شغال برای خوردن آن به محل کارگران هجوم می آوردند.