زمان : 17 Dey 1391 - 20:58
شناسه : 62517
بازدید : 3533
 میرزا کوچک خان و کشتن مرد گدا داستان های کوتاه و خواندنی میرزا کوچک خان و کشتن مرد گدا

یزدفردا:علی سپهری اردکانی:ميرزا كوچك خان جنگلي كه همراه با مشروطه خواهان در فتح تهران شركت داشت، در دوران اقامت در تهران از كارهاي ناهنجار برخي از مجاهدين افسرده شد. با آنكه در نهايت عسرت مي‏زيست از پذيرش كمكهاي مادي سردار محي امتناع مي‏ورزيد.
خودش نقل كرد كه: روزي بسيار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ايران مي‏انديشيدم و رفتار بعضي از كوته نظران را كه مدعي نجات ملت‏اند تحت مطالعه قرار داده بودم كه گدائي به من برخورد و تقاضاي كمك نمود.
من كه در اين حال مفلس‏تر از او بودم و درب جيبم را تار عنكبوت گرفته بود و باصطلاح معروف «بخيه به آب دوغ مي‏زدم»، معذرت خواستم و كمك به وي را به وقت ديگر محول ساختم، اما گداي سمج متقاعد نمي‏شد و پا بپايم مي‏آمد و گريبانم را رها نمي‏كرد.
در جيبم، حتي يك شاهي پول نداشتم و فنافي الله به نحوه گذراندن آينده‏ام مي‏انديشيدم. نه ميل داشتم از كسي تقاضاي اعانت كنم و نه آهي در بساطم بود كه دل را خشنود نگه دارم و گداي پرور دم به دم غوغا مي‏كرد و اصرار زياده از حدش خشمم را عليه خود برانگيخت. هر جا مي‏رفتم از من فاصله نمي‏گرفت و با جملات مكرر و بي‏انقطاع روح آزرده‏ام را سخت‏تر مي‏آزرد. عاقبت به تنگ آمده كشيده‏اي به گوشش خواباندم.
گويي گداي سمج در انتظار همين كشيده بود زيرا فورا به زمين نقش بست و نفسش بند آمد و جابجا مرد.
از مرگ گدا با همه پرروئيهايش متأثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات مي‏دانستم بيدرنگ به شهرباني حاضر و خود را معرفي كردم.
رئيس شهرباني يفرم خان ارمني بود. از اين كه به پاي خود به شهرباني آمده و خود را قاتل معرفي كرده‏ام متعجب شد و مدتهاي مديد براي همين ارتكاب در زندان ماندم تا اينكه اوضاع تغيير كرد و با گذشت مدعيان خصوصي آزاد گرديدم.

    نامه ی: گفتنی های تاریخ - نوشته ی : علی سپهری اردکانی