یزدفردا:علی سپهری اردکانی:ميرزا كوچك خان جنگلي كه همراه با مشروطه خواهان در فتح تهران شركت داشت، در دوران اقامت در تهران از كارهاي ناهنجار برخي از مجاهدين افسرده شد. با آنكه در نهايت عسرت ميزيست از پذيرش كمكهاي مادي سردار محي امتناع ميورزيد.
خودش نقل كرد كه: روزي بسيار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ايران ميانديشيدم و رفتار بعضي از كوته نظران را كه مدعي نجات ملتاند تحت مطالعه قرار داده بودم كه گدائي به من برخورد و تقاضاي كمك نمود.
من كه در اين حال مفلستر از او بودم و درب جيبم را تار عنكبوت گرفته بود و باصطلاح معروف «بخيه به آب دوغ ميزدم»، معذرت خواستم و كمك به وي را به وقت ديگر محول ساختم، اما گداي سمج متقاعد نميشد و پا بپايم ميآمد و گريبانم را رها نميكرد.
در جيبم، حتي يك شاهي پول نداشتم و فنافي الله به نحوه گذراندن آيندهام ميانديشيدم. نه ميل داشتم از كسي تقاضاي اعانت كنم و نه آهي در بساطم بود كه دل را خشنود نگه دارم و گداي پرور دم به دم غوغا ميكرد و اصرار زياده از حدش خشمم را عليه خود برانگيخت. هر جا ميرفتم از من فاصله نميگرفت و با جملات مكرر و بيانقطاع روح آزردهام را سختتر ميآزرد. عاقبت به تنگ آمده كشيدهاي به گوشش خواباندم.
گويي گداي سمج در انتظار همين كشيده بود زيرا فورا به زمين نقش بست و نفسش بند آمد و جابجا مرد.
از مرگ گدا با همه پرروئيهايش متأثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات ميدانستم بيدرنگ به شهرباني حاضر و خود را معرفي كردم.
رئيس شهرباني يفرم خان ارمني بود. از اين كه به پاي خود به شهرباني آمده و خود را قاتل معرفي كردهام متعجب شد و مدتهاي مديد براي همين ارتكاب در زندان ماندم تا اينكه اوضاع تغيير كرد و با گذشت مدعيان خصوصي آزاد گرديدم.
نامه ی: گفتنی های تاریخ - نوشته ی : علی سپهری اردکانی