به نظر من یکی از بزرگترین مشکلات جامعه امروز ما بی هدفی است. وقتی بچه هستیم هدفی جز بازی نداریم، جوان که می شویم همه هدفمان می شود خوشگذرانی و در سنین کهنسالی هدفمان نشستن در صف اول نماز جماعت!
تمام دوران بچگی، نوجوانی و جوانی خود را فقط صرف درس خواندن می نماییم و تمام هدف ما می شود درس خواندن. در ادامه، این درس خواندن به ما مدرک می دهد و بر اساس این مدرک به دنبال کار می گردیم. اما این درس خواندن، مدرک و این کار هیچ هدف خاصی به زندگی ما نمی دهد. این مدرک و کار در جسم و ذهن و روح ما نقش محرک و الهام بخشی بوجود نمی آورد. به همین دلیل است که مدام بی حوصله می شویم، به دنبال روزهای تعطیل هستیم و چهارشنبه ها را به امید اینکه تعطیلی نزدیک است از خواب بر می خیزیم.
جامعه امروز ما روز به روز افسرده تر و پرخاشگر تر می شود. در اکثر چهره های مردم تنفر و کسالت خاصی نقش بسته است. تمامی این رفتارها شاید به علت مبتلا شدن به بی هدفی باشد. این بی هدفی است که تعداد مشاجره های خیابانی، خانوادگی و ملی ما را به بالاترین حد خود رسانده است و همین است که جامعه ما را در مصرف داروهای گوناگون داخلی و خارجی پیشتاز دیگر جوامع نموده است. از هر 3 نفر ایرانی 1 نفر به نوعی قرص و شربت آمپول معتاد است و اکثر ما قبل از سنمان پیر می شویم.
اگر همین امروز هدفی برای زندگی خود بیابیم (هر چند که آن هدف نگهداری از گیاهی باشد، تمیز نمودن محیط زیست باشد و یا نشاندن خنده ای بر روی لب کودکی معصوم) ایمان دارم فردا تغییرات محسوسی در زندگی خود خواهیم یافت، دیگر آن همه دارو استفاده نمی کنیم، سنمان زودتر از ما پیر می شود و در زندگی خود زندگی خواهیم کرد.
در یکی از خانه های سالمندان کشور آمریکا آزمایشی انجام شد که نشان داد اگر زندگی دارای هدف باشد هم طول و هم عرضش زیاد می شود. در این خانه ی سالمندان، پیرمردها و پیرزن هایی زندگی می کردند که اکثرا دچار بیماری های گوناگونی بودند و تنها برای چند ماه نقش میهمان را در این خانه بازی می کردند. تمام میهمانان این خانه می دانستند که دیگر مدت زیادی زرق و برق دنیا را نخواهند دید و کارکنان این خانه یا همان میزبانان نیز از این موضوع با خبر بودند لذا تمام تلاش خود را می نمودند تا این چند صباح باقی مانده آنها در آرامش سپری گردد.
سالمندان را به دو گروه تقسیم کردند. به گروه اول تعدادی گل و گلدان دادند و از آنها خواستند تا مسئولیت نگهداری آنها را بپذیرند. به آنها آموزش دادند تا به گل ها آب بدهند، چه ساعاتی در معرض آفتاب قرار دهند، چه موقعی به آنها گرما برسانند، چگونه به آنها کود و سموم ضد آفت بزنند و چگونه از آنها مراقبت کنند. از آنها خواستند تا مسئولیت پذیر بوده و با هم در نگهداری بهتر گل ها به رقابت بپردازند. گروه دوم را نیز به اتاق های خود برده و در کنار پنجره هر کدام یک گل و گلدان قرار داد و به آنها گفتند: اگر مایل بودید می توانید مسئولیت مراقبت از آنها را بپذیرید و اگر هم تمایلی نداشتید اهمیتی ندارد. بعد از چند ماه مشاهده شد که گروه اول در طول مدت مراقبت از گل ها وضعیت جسمی بهتری را نشان می دهند و چون روزهای قبل تمام روز را در تختخواب خود به انتظار مرگ نمی نشینند. رفتارهای آنان نیز نسبت به قبل بهتر گردیده بود و همانند سابق بهانه گیری و پرخاش نمی کردند. تغذیه شان هم تغییر محسوسی داشت و نسبت به قبل غذای بیشتری می خوردند و حتی مصرف داروهای آنان نیز کاهش یافته بود. در حالیکه در گروه دوم تغییر خاصی مشاهده نگردید. بعد از 6 ماه پرونده های دو گروه را با هم مقایسه کردند و متوجه شدند که آمار مرگ و میر گروه دوم 30 درصد بیشتر از گروه اول بوده و گروه اول از نظر روحی انسان هایی به مراتب شادتر و امیدوارتر از گروه دوم بوده اند.
در پایان آزمایشنتیجه گرفتند که : به علت اینکه در زندگی گروه اول هدفی به وجود آمد طول عمر و شادابی آنها نیز بیشتر گردید و نبود هدف در گروه دوم هیچگونه تغییری در روند زندگیشان بو جود نیاورد. هنگامی که یک زندگی، مسئولیت و بار یک زندگی دیگر را به دوش می کشد، قدرت، صبر، همت و امید آن چند برابر می گردد. زندگی شیرین تر می شود و هم استوار تر....
اگر شما هم زندگی خود را در این آزمایش قرار دهید و با دقت نتایج آن را بررسی نمایید، جواب تمام کمبودها، شکست ها، افسردگی ها و خستگی های خود را خواهید یافت. هنگامی که هدفی در زندگی ما پدیدار می گردد، قدرت، صبر و امید ما افزایش می یابد، جسم ما توان بیشتری پیدا می کند و روح ما نیز آرامش و شادابی دو چندانی در خود حس می کند.
اما اگر دچار بی هدفی شویم، آرام آرام به این نتیجه خواهیم رسید که وزن ما بر روی زمین سنگینی می کند و این نتیجه گیری ما را در تختخواب مرگ می خواباند. کمبود هدف ، در روح ، جسم و ذهن ما خلاء ایجاد می کند. این خلاء به تدریج زمان ما را از درون پوچ می کند و این محل پوچ و خالی پر می شود از انواع مریضی ها و مرض ها !
شاید شما هم بسیاری از مدیران ارشد لشکری و کشوری، افسران پلیس و دیگر افراد فعال جامعه را دیده باشید که بعد از بازنشستگی به سرعت شکسته می شوند. این افراد تا آخرین روز کاری خود بسیار خندان و شادند، ورزش می کنند و به شب نشینی می روند. اما کافی است تنها 1 سال بعد از بازنشستگی با آنها مواجه شوید، شاید باورتان نگردد که او همان شخص است. 90 درصد آنها دارای امراض گوناگون می شوند. کمرشان خم می گردد. چندین عمل جراحی در کمتر از 1 سال انجام می دهند. کج خلق می گردند و روزی 5 بار یا قرص می خورند یا شربت!