یزدفردا:محمد علی پورفلاح:اقدام تامل برانگیز مردم بهاباد در بستن لوله های انتقال آب به معدن چادرملو، علامتی از رسیدن به نقطه بی بازگشتی است که نیاز به تحلیل بیشتر و واکاوی عمیق تری دارد. پرسش این است که چه شده که بهاباد به سیم آخر زده و دست از همه ی تعارف ها برداشته و کرده ، آنچه نمی باید می کرده ؟ آیا بهاباد به این رسیده که " آخر الدواء الکی " است ؟ یعنی داغ کردن و آتش زدن آخرین دواست. ( در پرانتز بگویم که در ایام گذشته، دردها و امراض ناعلاجی چون سرطان را با گذاشتن تکه ای فلز داغ شده و حتی ریختن مثلاً سرب مذاب بر عضو سرطانی _ مثل سینه _ و سوختن آن محل _ به عنوان آخرین راه حل _ قصد دوا کردنش را داشته اند. و این ضرب المثل از آن جا آمده). آیا بهاباد هم برای علاج درد ناعلاجش دست به داغ و آتش برده است؟
راقم این سطور در نزدیک به بیست سال گذشته؛ بارها در نوشته ها و گفته های خردمندان و فرهیختگان این دیار دیده که به متولیان و مسئولان استان یزد، هشدارهای لازم داده شده که کم توجهی و نگاه تبعیض آمیز به برخی شهرهای استان؛ آتش زیرخاکستر است و هرآن احتمال بروز و ظهور حوادثی از آن دست که در سال گذشته در بافق و امسال در بهاباد رخ داد، دور از انتظار نیست.
به این نکته معترفم که توسعه ی هر دیاری به مردمان آن جا مربوط و مرتبط است و تا زمانیکه اهالی شهری، نخواهند، توسعه ای صورت نخواهد گرفت. اما نکته ی که ممکن است در این میان مغفول مانده باشد این است که دولت در ایران و در اقتصاد ما، نقش پررنگی دارد. و همین توان دولت است که مردم برخی از شهرها را به این صرافت انداخته که چرا در نگاه دولت که باید فراگیر باشد، به بعضی ها به چشم عزیزدردانه نگاه می شود.
درحال حاضر استان یزد به دو بخش نسبتاً متمایز تقسیم شده است. شهرهای اردکان و میبد و تا حدی تفت. با اقتصادی نسبتاً پویا ( فوراً بیفزایم که این حرف نشانه توسعه عمیق و همه جانبه این شهرها نیست. هر چه نباشد ما همه؛ ساکنان ایرانیم و با مشخصات یکسان) و حضور پررنگ تر بخش خصوصی و البته این امکان برای آنان مهیا نشده؛ مگر با حمایت پنهان و پیدای دولتی ها از آنها. و از همین جاست که اختلاف و بحران سربرآورده است.
سالهاست اهالی بافق و بهاباد و مهریز و خاتم و تا حد کمتری ابرکوه، از نگاه نامتوازن مسئولان دولتی در رنجند. طبس که عملاً و آشکارا بر طبل جدایی از استان می کوبد و این خواست به صورتی کمرنگ در اهالی بافق و بهاباد هم هست. تا اینجا قضیه را می شود زیر سبیلی رد کرد و به روی مبارک نیاورد. مشکل اصلی از وقتی آغاز می شود که مردم به نتیجه ایی برسند که بهاباد رسیده. یعنی ناامیدی از وضع موجود و حرکت به سمت تقابل برای گرفتن آنچه حق خود می دانند و معتقدند از آنان دریغ شده.
بستن آب چاههای بهاباد به روی مجتمع آهن چادرملو _ که حیاتش به آن وابسته است _ مبسوق به سابقه است. اما درحال حاضر نشان از سر باز کردن دملی می دهد که سالها در حال متورم شدن بوده و کسی قصد اصلاحش را نکرده است. بی تردید با تدبیر مردم و مسئولان؛ این روزها می گذرد و قضیه ختم به خیر می شود. اما التیام این زخم به راحتی امکان نخواهد داشت.
پیشنهاد من این است که استان؛ گروهی از دلسوزان شهرها را گرد هم آورد، نقشه ی جامعی از توسعه استان فراهم کند. آنها که تندتر رفته اند و امکانی فراقانونی و به موجب روابط سیاسی به چنگ آورده اند مشخص و در تخصیص اعتبارهای بعدی به شهرهای کمتر توسعه یافته استان؛ با بودجه های بیشتر بکوشند. ( این نکته را هم بگویم که از توسعه ی دولتی ناامیدم).
مسئله بوجود آمده در بهاباد، نشان از خشمی دارد که نگاه ناموزون مرکزنشینان، برخی از شهرها را لوس و برخی را فراموش کرده است. اگر این روند ادامه یابد، می تواند به بحرانی فراگیر بینجامد. درحال حاضر عمده خواسته شهرهای کمتر توسعه یافته، حل مشکلات معیشتی و بیکاری آنهاست. می تواند در آینده این خواسته به مسائل اجتماعی هم تسری یابد و در این صورت بروز کین و کینه در بین اهالی استان، دور از انتظار نیست که می تواند بسیار خطرناک و حادثه آفرین باشد.
اکنون شکاف ایجاد شده در بین شهرهای شمال و جنوب استان یزد، با اندکی تدبیر قابل رفع و رجوع است بیم من از روزی است که مردم احساس کنند آب از سرشان گذشته و به این بیندیشند که آتش و داغ، آخرین دواست.