خوانندگان عزيزتر از جانم امروز بر سر قصه كلان شهرشدن و فوايدي كه مردم آن خطه شريفه از اين رهگذر خواهند برد توضيحاتي خواهم داد و البته خودمان از اين حكايت به نفع خود و براي اثبات كلام به شرح زير استفاده خواهيم كرد.
در گذشتههاي دور درحومه شهر چند قصبه كوچك با مردماني سختكوش ومومن ساده دل و خوش باور وجود داشت. اهالي آن آبادي قبل از بليه شهر شدن و چشيدن عطاياي آن با خوبي و خوشي زندگي ميكردند. كوپن ارزاقشان روستايي با عكس تراكتور و مزرعه بود و داراي مزيتهاي زياد از جمله افزوني قند و نبات. متوليان نهاد جهاد بي قرطاس بازي و جلسه و نامه نگاري و امروز برو فردا بيا و بدون پرداخت عوارض و بي منت و آني و البته جهادي « بنازم به سجع خودم » كوچهها آسفالت، جويها سيمانكاري، آب و برق ارزان قيمت، كود و كمكهاي كشاورزي به آنها ميدادند بهترين كارمندان و معلمان هم به واسطه گرفتن امتياز و حق روستا به ميل و رغبت خودشان به آن جاها ميرفتند. مردم راضي، خدا هم راضي.
از خوش شانسي آنها هم نداشتن بعضي ادارات و مخصوصاً ادارهاي به نام بلديه، نه از ورود پيمانكاران خبري بود و نه پروانه ساختمان لازم بود. ولي به قول ما يزديها «خوشي آزارشان ميداد» هوس كردند «كلان» شوند يعني از ده به شهر كلان تبديل شوند.
به هر طريق دنبال كردند، رفتند و تجمع خودجوش با شعارهاي فيالبداهه و بي برنامه ريزي شده سردادند و كوشيدند طومار جمع كرده و شدند شهر. حالا تبريك پشت تبريك، نامههاي فدايت شوم و دست مريزادها پشت نامه و سي تا توپ پارچه و بيست تا حلب رنگ مصرف شد و از همه تشكر و صحنه گردانان بي توقع هم نان براي خود پختند حالا به كام «قادر» و به نام «نادر». جهاد به آنها گفت ماشاءا... مثل شهرهايي شديد كه شوراي شهر دارند و مهمتر اينكه ميتوانيد مثل شهرها عوارض بدهيد شوراي شهر انتخاب كنيد اما آب و ساختمان سازي مفتكي و آسفالت مجاني، قند و شكر دوبله روستايي پر كشيد و... مدتي گذشت ديديم مردم باز هم چيزهايي زير لب ميگفتند كه فكر نميكنم دعا و ثنا بود تو مايههاي...
بالاخره كلان شهر شدند عدهاي هم گفتند كه البته بايد حقوق بعضي از ما بهتران به خاطر كلان شهر شدن كلان شود قدم نورسيده مبارك. برويد جلو آيينه به خودتان افتخار كنيد.
اولين اثراتش هم همين حالا هويداست شهر شد، پيشگام و بالاترين درصد گران شدن نان...
ضمن تبريك قدم نو رسيده اميدواريم اگر براي مردم آب نميشود براي بعضي نان بشود.
راستي عموجان شوفرما وقتي «فولوكس» را فروخت و «كلان اتومبيل» را خريد گفت: نه قد و هيكل ما، نه تصديق ما به اين ماشين نميخوره.
خدا عمر مسوولان كلان شهر شده را كلان كند !
بر تصديق و قد و قامتشان بيفزايد. مباركه!
بنده زبان دراز فراموش نشوم !