"چینه" حصاری است گلی که درمناطق کویری براطراف منازل ، باغات ، واملاک خود می کشیدند .وجود خاک به عنوان ارزان ترین ماده قابل دسترس درکویر و ممزوج شدن آن با آب این درگرانبها، ماده اولیه ساخت این حصاربود .
برای کشیدن این حصارگلی ، صبحگاهان کارگران پای درگل می گذاشتند و حوضچه گل که از روز قبل با آب خیس خورده بود را "ورز " می دادند .یک نفرخاک های خیس خورده را زیر و روی می کرد و نفرات حاضر با حرکت "درجا" برروی این گل های نرم ومرطوب وظیفه لگد کردن ملات گل را به عهده داشتند و این کاررا ادامه می دادند تا این آب وگل با هم مخلوط و ممزوج شود که بافت های آن همدیگر را حفظ کنند . حالا ملات گل آماده بود و یک نفر با بیل تیزخود این گلهارا به صورت تکه های قابل حمل می برید و سایر کارگران با گفتن کلمه "الله "این گل را به سوی هم پرت می کردند تا به دست استاد برسد و او آنها را ردیف به روی هم می گذاشت وساخت حصار آغاز می شد .
هرقسمت از گل بریده شده را "گال" می نامیدند و پس از روی هم گذاشتند چندین گال، لازم بود حفره های بین گال ها ترمیم شود به این کار اصطلاحا "پردازش " می گفتند استاد برای پردازش وصاف کردن گل های که برروی هم گذاشته بود از کارگران فرصتی می خواست و این موضوع را با کلمه "الا الله "بیان می کرد ذکر این کلمه به معنای توقف ارسال گال بود وکارگران به "ورز"دادن گل با پاهای خود مشغول می شدند .
این کار ادامه داشت تا وقت چاشت برسد همه با پاهائی پرازگل کنارهم صبحانه را میل می کردند . درآن آفتاب داغ تابستانی آرام گرفتن در سایه دیوار ، با پای نمناک و زمینی که از بوی رطوبت پربود فرصتی لذت بخش را برای کارگران فراهم می کرد تا لختی بیاسایند وگلوئی ترکنند .
آفتاب داغ کویر بردیوار می تابید وبه مرور "چینه "های برروی هم گذاشته شده را خشک می کرد و دیوار روز به روز بلند و بلند تر می شد ، خدای رحمت کند همه بناهای چینه گذار وکارگران زحمتکشی که چینه های سریه فلک کشیده حاصل زحمات آنان است .درادامه دو خاطره مرتبط با این موضوع را برای خوانندگان محترم می آورم
1- فرو ریختن چینه بعد ازاتمام کار
یادم نمی رود قسمتی ازدیوار باغچه مرحوم میرزا حسن آخوند ریخته بود ومرحوم عباس علی تقی دریک شاگردی پسین ( شاگردی پسین دروقت بعدازظهربودودر زمانی بین2الی سه ساعت بود) به مرمت دیوار پرداخت وچند چینه با طولی حدود سه متر برروی هم گذاشت و از کارساخت فارغ شد استاد وعمله ها دست از کارکشیدند ، دست وپای خود شستند ، وعزم رفتن کردند هنوز قدم های دوم وسوم را برنداشته بودند که دیوار هم آنها را دراین حرکت همراهی کرد و همگام با آنها به حرکت درآمد وهمه دیواری که ساخته بودند فروریخت .
2- روزی که استاد حسن شدم
یکی از دوستان به نام محمد حسن مزیدی چنین تعریف کرد روزی از روزهای فصل تابستان بود که مدارس تعطیل بود ومن هم درجرگه کارگران چینه گذاربودم چند روزی را برای ساخت دیوار باغ احمد آقا میرزا حسن واقع درروبروی گنبد باغ جعفررفتیم و خدا بیامرز حاج عباس قاسم استاد چینه گذاربود.
آنروز صبح همه چیز آماده وکارگران گل ها را برای ساخت چینه مهیا کرده بودند ولی هرچه انتظار کشیدند از حاج عباس خبری نشد که نشد کارمعطل مانده بود وهمگی بیکار شده بودند .
دیوار بلند بود و چینه به ردیف های بالائی رسیده بود ومن کوچکترین عضو گروه بودم "مرحوم رضای فلفلی "سرکارگرمان بود به من که نوجوانی دبیرستانی بودم گفت برو بالای دیوار و امروز تو دیوار را بکش. تا آمادم بگویم بلد هستم یانیستم خود را بالای دیواردیدم وازآن روز شدم استاد حسن ...