یزدفردا

آن مرد رفت
آن مرد پياده رفت
آن مرد گرد وخاك كرد ورفت
آن مرد در ميان گرد وغبار رفت
آن مرد چاله وچوله ها راديد ورفت
آن مرد ؛شلوغ كه شد ؛رفت
آن مرد رفت
آن مرد بر عكس هميشه ؛با كفش واكس زده رفت
آن مرد با ماشين قديمي اش به محلهاي ديگري هم رفت
آن مرد با اطلاع قبلي خودش رفت
آن مرد بدون اطلاع همسايگانش رفت
آن مرد در ميان سكوت وبهت رفت
آن مرد رفت
آن مرد كمي پول داشت امد؛ولي با قرض رفت
آن مرد پشت سرش را نگاه نكرد ورفت
آن مرد جلويش را ارزو كرد ؛رفت
آن مرد با صدها سوال رفت
آن مرد اصلا گوش نكرد ؛رفت
آن مرد رفت
آن مرد گف و كار داشت؛رفت
آن مرد حرف وحديث نداشت ؛رفت
آن مرد تابلو زنان رفت
آن مرد دلش اينجا نبود يا بود كسي نمي داند؛رفت
آن مرد كه از اولش معلوم بود؛رفت
آن مرد رفت
وآن مرد ديگر با اخم امد

راستي تقاطع چه چيزه

ن-آقا گل

يزدفردا