یزدفردا:رضا سلطان زاده مدير مسئول آیینه یزد :در سال 1337 پس از گذراندن كلاس سوم دبيرستان– سيكل اول– از دبيرستان ركنيه يزد به مديريت و معاونت روانشادان آن فرهنگيان فرزانه و خوشنام، محمدحسين بامشاد و سيدابوالقاسم وثوق به تهران رفتم.
سال 1338 همانند تابستانهاي چند سال قبل از آن همراه مرحوم پدرم به كار بنايي پرداختم و در مهرماه سال 1339 بعد از طي دوره يكساله تربيت معلم به سمت آموزگار با حقوق ماهيانه 2730 ريال در شهرستان ورامين به استخدام آموزش و پرورش در آمدم پس از اخذ ليسانس در رشته زبان و ادبيات عرب از دانشكده ادبيات دانشگاه تهران به صورت متفرقه و شبانه و بعدازظهرها ضمن شركت در كلاسهاي دانشگاه و استفاده از درس استاداني دانشمند، محقق و متعهد از جمله دكتر سيدجعفر شهيدي، بديع الزماني، محمدجعفر محجوب، باستاني پاريزي، آل آقا و دكتر خوانساري... در سال 1348 به يزد منتقل شدم و در رشتههاي علوم انساني و عربي در دبيرستانهاي پسرانه يزد به تدريس پرداختم. داستاني كه ذيلاً تعريف ميكنم نميدانم دقيقاً وقوع آن مربوط به چند سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران ميباشد.
هر روز براي رفتن به محل كار و منزل ميبايست از كوچه سابق دادگستري يزد به طرف سيدگلسرخ كه تا آن زمان خياباني در آن محدوده احداث نشده بود از ميدان بعثت كنوني عبور كنم جالب آنكه معمولاًآن كوچه همانند خيابان فعلي جلو دادگستري مملو از مراجعه كننده نبود و از جمعيت موج نميزد كوچه و محل اداره معمولاًخلوت بود.
روزي در ساعت تفريح معلمان به بيان داستاني از دادستان وقت يزد اختصاص پيدا كرد. همكاري گفت: رفقا نام دادستان يزد« حيات داودي» است ميگويند يكي از مراجعاني كه از دوستان و از آشنايان وي بوده كه شبها با ديگر رفقا دور هم مينشستند و روزگار ميگذراندند، روزي در دادگستري بدون اجازه وارد اتاق ميشود و از سرباز يا مامور جلو درب ورودي اجازه نميگيرد ناگهان با اعتراض قاضي روبرو ميگردد و در نهايت وي را به بيرون اتاق راهنمايي ميكنند و ميگويند بنشين تا تو را صدا بزنند.
دقايقي بعد وقتي وارد ميشود و با دادستان روبرو ميگردد و ماجراي پرونده و كار خود را تعريف ميكند ميبيند «حيات داودي» هيچ گونه آشنايي بروز نميدهد.
در يك لحظه خاطرات گذشته و احياناً شبنشينيها در ذهنش خطور ميكند و متاثر و ناراحت ميشود ناگهان «حيات داودي» را با اسم كوچك صدا ميزند كه با اعتراض شديد وي مواجه ميشود، مراجعه كننده به قاضي ميگويد: فلاني! مگر من را نميشناسي؟ من همان آدمي هستم كه بعضي از شبها دور هم مينشينيم و...
دادستان پاسخ ميدهد قانون وظيفهاي براي من تعيين نموده است كه نبايد بين تو و ديگر مراجعهكنندگان تفاوتي قائل باشم. سالها اين داستان نقل مجلس كساني بود كه از عدم پارتيبازي و توصيهناپذيري مسئولان سخن ميگفتند. هنوز هم عدهاي كه هم سن و سال نگارندهاند و يا در دادگستري شاغل بودهاند اين ماجرا و موضوع را ديده يا شنيده و يا براي آنها نقل نمودهاند. اينك به اصل ماجرا بايد پرداخت.
در چند ماه اخير به اصطلاح بنا به مثل معروف: «گذر پوست به دباغ خانه افتاد» 1 و نويسنده نه براي كار شخصي بلكه براي يك كار عمومي بنا به مسئوليتي كه داشتم ميبايست بهعنوان نماينده شركتي با 4600 نفر سهامدار، سند مجتمع آموزشي را به تعاونياي تحت همين نام منتقل نمايم البته خريد و يا فروشي در كار نبود و فقط براي برداشتن گام آخر لازم بود سند به نام شركت آموزشي انتقال يابد كه بخواست پروردگار بعد از فعاليت 18 ساله براي هميشه مجتمع آموزشي حضرت مجتبي (ع) به عنوان مدرسه و مجموعه آموزشي مورد استفاده قرار بگيرد.
متراژ زمين 16290 متر مربع، ساختمان حدود 12000 متر مربع، در احداث مجتمع از ناحيه وقف و خيرين حتي مبلغي اندك هم دريافت نگرديده، طرح و پروژه كاملاً مورد تاييد اداره كل نوسازي استان است و معماري ساختمان برابر با ضوابط، پاركينگ و فضاي باز بيش از حد لازم نيز رعايت شده تنها هنگام ساخت و ساز در گوشهاي از مجتمع محوطهاي به مساحت 6/3 متر مربع به قول معروف «پخي» رعايت نگرديده و تعهد داده شده است هنگام بازسازي رعايت گردد. از اينكه چرا پرونده را به كميسيون فرستادهاند جاي شكوه و گلايه نيست، اجراي قانون است و بايد براي همه يكسان باشد. گرچه به نظر ميرسد كميسيون ماده صد شهرداري مسائل مربوط به ساختمانهاي آموزشي را مسكوت گذاشته است.
پرسش اين است كه چرا تاكنون حدود سه برابر زماني كه قانوناً مسئولان ذي ربط در شهرداري مكلف به پاسخگويي هستند گذشته و اقدامي نشده است. ضمناً يكي از پروندههايي كه نگارنده در جريان آن قرار داشت ساختماني غيرمجاز نزديك يكي از چهار راههاي مرغوب يزد توسط ثروتمندي جلو خانه و محل سكونت كارمندي در چند طبقه برخلاف قانون و ضابطه و پروانه ميساختند و هر وقت مالك كه مورد تعدي قرار گرفته بود شكايت ميكرد يا به مقامات و مراجع ذي ربط مراجعه مينمود فرد يا افرادي دوستانه يا ملتمسانه، خيرخواهانه و گاه هم تحكمآميز به او ميگفتند بيا خانه خود را به آن آقاي پولدار بفروش يعني يك سر بام تابستان، يك سر بام زمستان!!.
روزي كه در يكي از شهرداريهاي يزد كنار عدهاي نشسته بودم تا نوبت فرا رسد و مسئولان لطفي بنمايند و مشكل را حل كنند 8-7 نفري از مراجعان هر يك از بدرفتاري و بداخلاقي عدهاي از كارمندان در آن اداره سخن ميگفتند بعضي كه به آنها گفته بودند بايد ساختمان احداثيشان را تخريب كنند گريه ميكردند. عدهاي هم به زمين و زمان بد ميگفتند و زير لب يا با صداي بلند جملاتي زمزمه ميكردند كه بازگو كردن آنها به مصلحت نيست عدهاي هم نفرين ميكردند تني چند هم به جاي يك ماه معطلي از ماهها دوندگي و نتيجه نگرفتن داد سخن ميدادند. نگارنده براي اينكه بتواند جو را آرام كند و ضمناً واقعيتي را بازگو نمايد به يكي از حاضرين رو كرده و گفتم برادران تحمل كنيد، به خواست پروردگار مشكل حل خواهد شد.
اما با خود ميانديشيدم آن گاه كه شهردار يزد را استيضاح كردند دموكراسي خواهي حكم ميكرد وقتي 5 نفر از 9 نفر اعضاي شوراي شهر مخالف استيضاح هستند شهردار به كارش ادامه دهد اما شايسته و سزاوار بود به تخلفات وي رسيدگي و برابر با قانون با او رفتار ميشد تا حداقل كمتر شاهد چنين ماجراها باشيم.
يكي از حاضران كه در گوشه راهرو روي دو پاي خود نشسته بود ناگهان از جا پريد و گفت برو بابا، شهردار با فلاني رفيق است و كسي تاكنون نتوانسته بالاي چشمش بگويد ابرو! مختصري تن صدايم را بلند كردم و گفتم آقا ببخشيد قرار است آن ماجرا را در هفتهنامه آيينه يزد بنويسم گفت هرجا ميخواهي بنويس فايدهاي ندارد و به نتيجه هم نميرسي؟!
با خود گفتم اگر اين همشهري راست بگويد و گفتهها همانند نوشتههاي پيش فايده و اثري نداشته باشد حداقل براي ثبت در تاريخ جرايد و يادآوري داستان بخشي از آنچه كه در شهر يزد ميگذرد جهت اطلاع خوانندگان درج نمايم و در آغاز نكتهاي درباره روزنامه نگاران بنويسم.
«پرداختهايي(هدايايي) به روزنامهنگارها معمولاً به شكل سفرهاي مجاني، غذا در رستورانها و بليط تئاتر... (و در يزد، گاه يك كيف معمولي، مبلغي در حدود 30-20 هزار تومان پول– چند عدد لامپ، يك پتو، بن خواربار، يك چادر مسافرتي و...) هستند (تقديم ميشود) اين هدايا معمولاً به منظور تشويق براي نگارش يك مطلب خوب ارائه ميشود و روزنامه نگار ممكن است احساس كند كه بايد در خبر خود مهربان باشد به اين كار تا حد ممكن تن ندهيد اگر اين كار را كرديد با خواننده، شنونده، يا بيننده صادق باشيد و در جايي از مطلب اشاره كنيد كه بليط سفر يا دعوت به رستوان به عنوان دستمزد در اختيار شما قرار گرفته است.
«گاردين» در شيوه نامه سر دبيري خود به كاركنانش هشدار ميدهد كه نبايد از پست خود براي دستيابي به مزاياي شخصي استفاده كنند و هيچ گونه پرداخت هديه يا مزاياي ديگر نبايد دقت، عدالت و استقلال آنها را خدشه دار سازد هر گونه هديهاي را تنها ميتوان پذيرفت كه روزنامه نگاري را كه به او محول شده است طبق آنچه كه درست است انجام دهد»2
حسن ختام مقاله را به ذكر حديثي از رسول اكرم (ص) و مولاي متقيان (ع) اختصاص ميدهم تا اگر اطاله كلام شده باشد حظي و فيضي از خواندن اين دو حديث نصيب خوانندگان آيينه بشود.
«رسول گرامي اسلام حضرت محمد مصطفي (ص) ميفرمايد:
حبّك للشّيء يعمي و يصمّ.
محبتي كه نسبت به چيزي داري كور و كرت ميكند.»3
اميرمومنان علي (ع) طي يكي از سخنان حكمتآميز خود فرمود:
«عين المحب عميه عن معايب المحبوب، و اذنه صماء عن قبح مساويه:
ديده دوست كور است از عيبهاي دوست و گوش او كر است از زشتيها و بديهاي او، يعني دوستي چنان چشم و گوش دوست را ميگيرد كه عيبهاي دوست خود را نميبيند و... پس هر گاه كسي ميخواهد كه بر عيبها و بديهاي خود خوب آگاه شود از كسي استفسار كند كه دوست او نباشد و همچنين اگر ميخواهد كه بر خوبي و بدي كسي مطلع شود استفسار احوال او از غير دوست او كند» 4
آرزوي نويسنده مقاله، وجود و پايداري دوستي و صفا و صميميت بين همه مسئولان اجرايي و روحاني است بدان شرط كه در انجام امور اداري قانون و معيارهاي پذيرفته شده مورد نظر و عمل قرار گيرد فصل الخطاب را قانون مصوب جمهوري اسلامي بدانيم تا علاوه بر انجام وظيفه اداري مردم را نيز راضي نگه داريم.
پي نوشتها:
1 – « امثال و حكم»، علامه دهخدا، جلد اول، صفحه 20
2- «روزنامهنگاري درعمل، چگونه خبر بنويسم»، هلن سيسونز ترجمه محمدتقي زاده مطلق، چاپ 1389، صفحه 322
3- «نهج الفصاحه»، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ جاويدان، كلام 1346، صفحه 284
4- «غررالحكم و درر الكلم»، چاپ سوم سال 1366، جلد 4، كلام 6314