زمان : 23 Farvardin 1391 - 00:03
شناسه : 49164
بازدید : 1868
سالمندان قربانی جدال نادرها و سیمین ها سالمندان قربانی جدال نادرها و سیمین ها

سمنان - همه نشسته اند و نگاه می كنند چطور 'نادر' پدر پیرش را در حمام می شوید و بر دستان او بوسه می زند، وقتی دختر كوچك خانواده بغض آلود می پرسد: الان بابا بزرگ كجاست؟ سكوت بزرگترها از یك جدایی حكایت دارد جدایی سالمند از خانواده.
 

سالمندی یك پدیده جهانی در حال گسترش است. در ایران نیز با اقدامات مناسب بهداشتی میزان امید به زندگی به 72 سال افزایش یافته و پیش‌بینی می‌شود تا سال 1400 تعداد سالمندان كشور به 10 میلیون نفر یعنی حدود 10 درصد جمعیت كشور برسد.

ارزش های اجتماعی می گوید: سالمندان محور محبت و مهربانی هستند، تجربیات مفید و گسترده ای دارند، می توانند درانتقال فرهنگ و ارزش ها در جامعه تاثیرگذار باشند، اصول دینی می گوید سالمندان باید در كنار دیگر اعضای خانواده با عزت و سربلندی زندگی كنند.

آمارها می گوید: نگهداری بین 10 تا 12 هزار سالمند در آسایشگاه ها در مقایسه با آمار پنج میلیون و 100 هزار نفری سالمندان كشور ناچیز است اما واقعیت این است كه بسیاری از كهنسالان كه هم اكنون در خانه هایی گذران عمر می كنند كه فقط اسم خانه را یدك می كشند نیازمند توجه هستند. نیازمند به اینكه كسی به آنها به عنوان انسان های قابل ترحم و به چشم حقارت نگاه نكند.

فرقی نمی كند كه این خانه دولتی باشد یا خصوصی، چند اتاق دارد، سالن ورزش داشته باشد یا نه، مهم این است كه او را به اینجا آورده اند، پیرزنی است 71 ساله، اسمش 'مریم' است، می گوید سه دختر دارد و بچه هایش در تهران زندگی می كنند.

مریم خانم دیابت دارد و انگشتان پایش زخم شده، این را خودش می گوید ولی زخم را نشان من نمی دهد شاید بخاطر غروری كه دارد، همان غرور است كه وقتی علت آمدنش به خانه سالمندان را توضیح می دهد در صدایش موج می زند: 'خودم خواستم مرا به اینجا بیاورند تا هم خودشان راحت باشند هم من'.

هم اتاقی 74 ساله اش 'شمسی' نام دارد، می پرد وسط حرفمان و می گوید: چرا نمی گویی دخترها و دامادهایت سر اینكه تو را نگه دارند یا نه دعوا می كردند؟

بانوی 71 ساله در حالیكه عصا زنان از ما دور می شود می گوید: دعوا نمك زندگی است، حالا كه من آمدم اینجا و آنها راحت شدند.

شمسی خانم سری تكان می دهد و در حالیكه صورت مرا به سمت خودش برمی گرداند می گوید: می بینی؟ اصلا قبول نمی كند كه دخترهایش برای حفظ زندگی خودشان او را رها كرده اند، حالا هفته ای یك بار زنگ می زنند حالش را می پرسند وظیفه شان است.

وقتی از شمسی خانم می پرسم خودش برای چه اینجاست گفت: خانه ای كه با شوهر خدا بیامرزم در آن زندگی می كردیم را فروختم تا خرج جهیزیه دو دختر و ازدواج دو پسرم را بدهم، وقتی آنها سر و سامان گرفتند خودم به یك خانه اجاره ای رفتم و با حقوق بازنشستگی شوهر مرحومم گذران زندگی كردم، بعد از مدتی پچ پچ بچه ها بلند شد كه هزینه اجاره خانه مادر بالاست، او را به خانه خودمان بیاوریم، با رفتن من به خانه آنها نق نق نوه ها شروع شد كه مادر بزرگ در اتاق ما نخوابد، عروس هایم كارمند هستند می گفتند نمی توانند مرخصی بگیرند و در خانه بمانند و مرا تر و خشك كنند، دخترهایم جلوی فامیل شوهرشان سر افكنده بودند كه از من مواظبت می كنند، خلاصه سر اینكه مرا هفته ای نگه دارند یا ماهانه دعوایشان شد و یك روز دیدم مرا به این خانه سالمندان آورده اند.

شمسی خانم ادامه داد: با اینكه این دعواها سه سال ادامه داشت و من هر بار كه دخترها، دامادها، پسرها و عروس هایم برای نگهداری من دعوایشان می شد احساس شرمساری می كردم باز دلم خوش بود كه در كنار بچه هایم هستم اما این جدال بزرگترها باعث شده بود نوه هایم كه نوجوان هستند هم برای من احترام قائل نباشند.

در قسمت نگهداری مردان دو مددكار در حال تعویض لباس یكی از سالمندان هستند، پیرمرد 88 ساله ای است كه می گویند استاد دانشگاه بوده ولی به بیماری افسردگی مبتلاست، وقتی كنار تختش می نشینم اولین جمله اش این است: 'دیگر كسی حرمت موی سپید را ندارد'.

مددكاری كه لباس او را مرتب می كند می گوید: 'استاد' بچه های شما كه هر هفته به شما سر می زنند؛ پیرمرد سری تكان می دهد و در حالی كه عینكش را از دست مددكار می گیرد می گوید: آنها فكر می كنند من یك آدم از كار افتاده هستم، آنها حوصله نگهداری مرا ندارند، آنها حاضرند این همه برای نگهداری من در این خانه سالمندان هزینه كنند ولی به من برای رفتن به دستشویی كمك نكنند!

مددكار سری تكان می دهد و می رود، پیرمرد با رفتن او رو به من كرد و ادامه داد: دختر و دامادم كه خارج از كشور هستند و سال تا سال آنها را نمی بینم، عروسم در دانشگاه شاگرد خودم بود، شاگردم! همین آدم كه مثلا تحصیلات عالیه دارد به من گفت 'آقاجون من نمی توانم در یك وعده دو جور غذا درست كنم آخه رژیم غذایی شما به ما و بچه ها نمی خورد'، نوه ام كه 17 ساله است مرا پشت كامپیوترش برد و گفت 'آقاجون نگاه كن این عكس یكی از بهترین خانه های سالمندان است شما آنجا با هم سن و سالهایتان راحت تر خواهید بود و مطمئن باشید اگر به آنجا بروید بخاطر بی مهری ما نیست بلكه چون ما خیلی دوستتان داریم می خواهیم شما در بهترین شرایط باشید' پسرم را كه من او را روی تخم چشم هایم بزرگ كردم به من می گفت: 'آقاجون قبول كن كه برای ما سخت است شما را همراه خودمان به مسافرت ببریم و نمی توانیم شما را در خانه تنها بگذاریم'

استاد 88 ساله كه به قول خودش هزاران دانشجو زیر دستش تعلیم دیده اند منتظر پنج شنبه هاست خودش می گوید دختر، داماد و فرزندانشان را كه خارج از كشور زندگی می كند پنج سال است ندیده، منتظر پنجشنبه هاست تا لااقل پسر، عروس و نوه هایش را ببیند حتی اگر در چشم آنها اجبار برای این حضور هفتگی را احساس كند، می گوید نمی خواهم احساس زندگی را فراموش كنم.

موقع رفتن از خانه ای است كه اسم خانه را یدك می كشد، پیرمرد از من می خواهد اسمش را ننویسم چون ممكن است دانشجویانش او را بشناسند، مریم خانم روی نیمكتی نشسته و با زخم انگشتان پایش ور می رود و شمسی خانم از اتاقش برایم دست تكان می دهد.

اما آنجا در خانه ای كه واقعا خانه است جدال 'نادر' و 'سیمین' تمام شده، اعضای خانواده نشسته اند و در مورد فیلم، بازیگرها، فیلمنامه، كارگردانی، تصویر برداری، صدابرداری و جایزه های این جدایی بحث می كنند، برنده جایزه اسكار دیدن این فیلم در جمع صمیمی خانواده، دختر كوچك است، زمانی كه حوله حمام پدر بزرگ را در دست می گیرد و می گوید: مگر نگفتید بابا بزرگ به یك خانه دیگر رفته، شاید او دلش بخواهد حمام كند برویم مثل آن وقت ها كمكش كنیم...

پنج شنبه آخرین روز هفته سلامت به عنوان روز سالمندی و كرامت اجتماعی نامگذاری شده است