زمان : 20 Esfand 1390 - 00:34
شناسه : 47869
بازدید : 5990
در بهاران کی شود سرسبز سنگ..‎ در بهاران کی شود سرسبز سنگ..‎

در بهاران کی شود سرسبز سنگ..


یزدفردا "دکتر غلامرضا محمدی /کویر"صدای پای گل از کوچه ی بهار به گوش میرسد. ومن چقدر به دیدنش مشتاقم وبه بویش بی تاب.کاش همه جا گل بود وهمه گل بودند وکاش در فصل گل ولبخند ،بر همه ی لبها تبسم بود ودر همه ی دلها شادی وسرور ودر همه ی خانه هابهار خوشبختی .وحسرت نبود وغفلت نبود ومحرومیت ومظلومیت جای نداشت وباران عدالت میبارید وشادیها ازآغاز تقسیم میشد .

راستی چرا اینهمه گل عزیز ودوست داشتنی است ؟ وبهار وباغ وبوستان اینهمه دیدنی !شاید علتش این باشد که گل شاهکار طبیعت است ؛یک جلوه از جمال گل آفرین است یا چه بگویم رازی است دل انگیز از اسرار آنسوی هستی ،شگفت شمایلی تماشایی!یا سوژه ای برای گل کردن ذوق واحساس هنرمندان در  طول تاریخ وبهانه ای برای تغزل ها وسرودن ها.در ادبیات ما گل نماد معشوق ها ومعبودهاست وبلبل نماد عاشقان ودلباختگان .

گل با فطرت آدمی سخن ها دارد، بااو  دوست و آشناست ،عطر وبوی خویشی ها وخودی ها دارد و وجوه مشترک و  ارتباطاتی مرموز .حقیقت هم همین است ما همه بالقوه گل هستیم که در زمین هستی با یست بشکفیم وغافل مانده ایم .

روزی که نقشبند زیبایی ها ،

آن صانع قدیم که بر فرش کاینات           چندین هزار صورت  الوان نگار کرد

رابطه ای عاشقانه بین گل وانسان وزندگی نهاد خواست که با کشف آن زمینه ساز شور وشیدایی ها گردیم والبته این رشته سر دراز دارد .

آفرینش به قول سعدی  همه تسبیح خداوند دل است وگل هم نقشی است عجب بر در ودیوار وجود که هر که در آن فکرت نکند نقشی است بر دیوار .

به نظر من خداوند گل آفرید تا آدمی در طبیعت به طرب خیزد ودرس بگیرد وچون گل طراوت بخش دیگران گردد.گل در خوشبویی وخوشرویی،صفا ویکرنگی ،دل انگیزی ودلربایی ،شور بخشی ونشاط آفرینی وپاکی وزیبایی اسوه ونمونه است و ای کاش می شد گل وجود انسانها نیز بشکفد وآنوقت جامعه همیشه بهار بود وهمیشه در صلح وصفا و میشد مدینه فاضله ای که "گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست"....

راستی خیلی جالب است که اینهمه گل وسبزه وچمن از خاک میروید نه از سنگ .ومولانا میگوید :

دربهاران کی شود سرسبز سنگ             خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ

وصائب تبریزی هم بیتی دارد زیبا :

خواهی عزیز دهر شوی خاکسار باش

در دیده ها زسرمه شدن جاست سنگ را

بیتی هم از حافظ شیرین سخن بیاورم که بی ارتباط با موضوع نیست:

بر آستان جانان گر سر توان نهادن      گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

خانه دل را هم درین نوروز زیباو دوست داشتنی کاش میشد  صفایی بدهیم که:

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز     ور نه هر گز گل ونسرین ندمد زآهن وروی

بیائید گل باشیم وگل دهیم وگل بگوئیم  وگل بشنویم ودر بهارانی که در راه است گل گونه ی خوبیهارا بوسه زنیم ودسته دسته گل شادی هدیه دهیم و........که انسان خاکی اگر گل کند، از همه گلهای هستی برتر است وزیباتر وهمه گلها چون شقایقهای وا ژگون پیش او  سرخمیده دارند وعرق شرم بر جبین.

بیائید کینه ها را از دل برون کنیم وبرای همیشه روی از آنان بگردانیم وبا هر آنچه خوبی وزیبایی است میثاقی جاودانه ببندیم  .

  راستی مورد خطاب این بیت حافظ کیست ؟

روشنی طلعت تو ماه ندارد                     پیش تو گل رونق گیاه ندارد

و این دوبیت شرح حال کدام آدمی است ؟

ای قصه ی بهشت زکویت حکایتی        شرح جمال حور زرویت روایتی

کی عطرسای مجلس روحانیون شدی        گل را اگرنه بوی تو کردی رعایتی  

                                               تاسلامی دیگر بدرود