زمان : 10 Bahman 1390 - 03:43
شناسه : 45058
بازدید : 4036
شما هم جرات دفاع از باورهایتان را دارید... شما هم جرات دفاع از باورهایتان را دارید...


یزدفردا :محمد حسن نجفی :دیشب رفتم روضه خانه آقای ابوترابی شب آخر ماه صفر بود و وقتی رسیدم مداح در تاریکی داشت داد و بیداد میکرد ! وقتی نشستم ٬ توی همان تاریکی میشد اصغر باقری که درست جلو من نشسته را تشخیص داد ٬ روضه های خانه آقای ابوترابی یک جور اخلاصی دارد ناب ، آنهائی که می آیند برای روضه فارغ از هر سلیقه ای برای همین می آیند٬ آقای ابوترابی مرد وارسته و اهل دلی است ، از آن دسته آدمها که دین خودش را به دنیای هیچ کسی نفروخته ، همانطور خاکی و بی ادعا ٬ مدتی پیش به خاطر بیماری بستری شده بود و حال مناسبی نداشت به قول مداح " که حالا دیگر کارش از داد وبیداد گذشته بود و هی التماس میکرد که همراهیش کنند " عمر امثال ایشان برکتی دارد که علاوه بر خود ایشان همه را شامل میشود ، راست هم میگوید مگر شهری به این بزرگی و این همه آدمی که فقط زندگی میکنند چند نفر دارد که مثل ایشان باشد ! مردم هم به خاطر همین هاست که به کسی دلی میبندند


فقط یکبار این طور مراسمی رفتم . آنهم مشهد ، خانه آقای طباطبائی ، برادر همان سیدی که نماینده مشهد بود و در صدا و سیما هم برنامه های وعظ و خطابه دارد ، آنجا هم همین گونه بود همه چیز را مردم اداره میکردند برنامه و مداح و ....
دم در با پسر نمیدانم چندم آقای ابوترابی ، سلام و علیکی کردم بچه های آقای ابوترابی هم برای خودشان قصه ای دارند ! یکی از آنها همان است که سالها نه چندان دور به خاطر اعتراض به یک مقام کمی عالی رتبه ، کتک مفصلی خورد ! کسی هم نبود پا درمیانی کند .


الغرض ! نشسته بودم جائی که اصغر باقری هم چند قدمی جلوتر نشسته بود همان که مدتی قبل شده بود سیبل اهالی اصلاحات ( همان که با تفنگ به سوی آن نشانه میروند ) اصغر باقری این روزها ، دیگر مثل آن روزها نبود البته نه آنروزهای زمان اصلاحات ! خیلی قبلتر ! آن وقتهائی که حرفی از این گروه و آن گروه نبود و همه یک رنگ بودند ٬ با کمی ته ریش و لباس خاکی و فوقش سبز که بشناسی کدام فرمانده است یا مثلا مربی.


با آن قد بلند و قدمهای محکم و لبخندی گوشه لب ! و چهره ای که نمیشد فهمید آخرین بار کی و کجا نگران شده یا ترسیده باشد ! از همان دست چهره ها که کمتر به تور آدم میخورد ! از آن دسته آدمها که از بس در دل خطر رفته ، بیرون آنجا برایشان همه چیز آرام است و جائی و چیزی برای نگرانی نیست ! خصلت بچه های تخریب و اطلاعات عملیات ، وقتی که میان کرور کرور عراقی باشی و همانجا به اجبار وسط یک وجب جای امنی که به زور دست و پاکرده ای مدتی را بمانی و جیک هم نزنی ! یا وسط بیابان پر از مین که کج بری میری رو مین ،رو مین بری ،هوا میری به قول بر و بچ نمیدونی تا کجا میری !


اینبار اصغر باقری فرمانده تخریب که مینها ترس را از چهره اش برده بودند ، آمده بود گردان ثارالله اختراع خودش را به بقیه یاد بدهد.
- : این که میبینید آرپیچی است ! بدون سر و دم ! این هم دو تا فتیله این هم دو تا چاشنی ! اینها هم پودر آذرخش است ( که مثل نرمه پفک بودند یا چیزی شبیه پف فیل های زرد رنگ ) ! این هم یکه تکه تی ان تی ( شاید هم سی چهار )


- : اول نیمه آرپیچی را میگذاریم روی زمین ! محکم میکنیم که نیافتد ! بعد چاشنی را میگذاریم ته آن و فتیله را هم میگذاریم ! این هم یک عدد کبریت که گذاشته ایم داخل پلاستیک رطوبت خرابش نکند.
- : حالا فتیله را آتش میزنیم و فرار میکنیم!
به همین سادگی ! حالا شما هم دور شوید.
صدای انفجار و بازگشتی دوباره برای دیدن شاهکار اصغر باقری که دیگر از آرپیچی خبری نبود واینبار سوراخی بود که به پهنای یک وجب در عمقی نزدیک یک متر !
حالا دوباره ! تی ان تی ( شاید هم سی چهار ) ! چاشنی ! فتیله ! کبریت ! آتش میزنیم!
- : حالا فرار کنید و پناه بگیرید !


به دو رفتیم اطراف و ناگهان انفجار و بارانی از خاک و گل و کلوخ که از آسمان میبارید!!!
- : تمام شد ! بر گردید.
گودالی درست شده بود به اندازه دو نفر!!!
- : این اسمش سنگر است این اختراع هم اسمش را گذاشته ایم سنگر کن...........................


مانده ام که عده ای چرا به اصغر باقری و مثل او میتازند!!
نه او را میشناسند نه میفهمند!

اصغر باقری اینروزها در بیابان برهوت بد اخلاقی های سیاسی به دنبال یافتن مینهای مخرب ضد دین و فرهنگ است بعضی میگویند چرا این گونه مینویسد ؟ برآشفته میشوند که چرا صراحت دارد ! اگر اینها اصغر باقری را و امثال او را میفهمیدند زبانشان در کام بود

شما هم جرات دفاع از باورهایتان را دارید این بیابان و این همه مین!!!