زمان : 23 Dey 1390 - 21:26
شناسه : 44237
بازدید : 3909
هيهات كه با شما بتوانم تاريكي را از چهره‌ي عدالت بزدايم هيهات كه با شما بتوانم تاريكي را از چهره‌ي عدالت بزدايم

هيهات كه با شما بتوانم تاريكي را از چهره‌ي عدالت بزدايم



فاطمه محسن زاده


هفته نامه آیینه یزد


مقدّمه:


در مورد " كوفه " و كوفيان، بارها و بارها، شنيده ايم وخوانده ايم. گاهي هم به عنوان يك شيعه با خود انديشيده ايم اگر ما در آن زمان‌ها بوديم، كدام سوي را بر مي‌گزيديم: با اهل بيت(ع) بوديم يا عليه آنان يا اصلا بي طرف و سرگرم كار و روزمرگي‌هاي خويش !


وقتي نهج البلاغه را ورق مي‌زني، به سخنان اميرمؤمنين(ع) مي‌رسي، در مورد كوفه و اهالي اش، اين كه اين مردمان، چه ويژگي هايي داشتند كه اغلب چنان مسير خطا را پيمودند و برآن اصرار داشتند كه بارها، مورد نكوهش امام(ع) قرار گرفتند؟ چه خصلت هايي در درون جامعه‌ي كوفي ريشه دوانده بود كه اوج آن بي مرامي‌ها و ناداني ها، در واقعه‌ي كربلا، رقم خورد و چنان زخمي بر پيكر تاريخ و انسانيت باقي ماند؟


كلام امام علي(ع) مي‌تواند در شناخت و رسيدن به پاسخ در اين مورد، راهگشا باشد ؛ همان گونه كه ديگر سخنان آن حضرت، مسير درست را براي پيروان واقعي اش، روشن مي‌سازد. اين واژه‌هاي صريح و صادقانه، هنوز هم زنده اند، مي‌شود لمسشان كرد، شنيدشان، بوييد.. .؛ واژه هايي كه مي‌توانند معيار و محكي درست و استوار باشند براي من، تو، او.. . ما ! شايد حدّاقل در خلوت خودمان، منصفانه به خود بنگريم؛ بتوانيم به اين پرسش پاسخ دهيم كه اگر درآن دوران بوديم، كدام راه را انتخاب مي‌كرديم، اصلا نه ! دراين زمانه، كجا ايستاده ايم.. . به كجا مي‌رويم ؟!


« شيعه بايد كوفه‌ها ويران كند


همچو مسلم خصم را حيران كند »


" رنجبرگل محمّدي "


كلمات كليدي: امام علي(ع )، نهج البلاغه، ويژگي‌هاي كوفيان.


امام علي (ع) در خطبه‌ي 232 نهج البلاغه، علل سقوط جامعه‌ي انساني را چنين ترسيم مي‌نمايند كه در جامعه شناسي مردم كوفه، بسيار مؤثر است: " خدا شما را رحمت كند، بدانيد كه همانا شما در روزگاري هستيد كه گوينده‌ي حق اندك، و زبان از راستگويي عاجز، و حق طلبان بي ارزشند، مردم گرفتار گناه، و به سازشكاري همداستانند، جوانانشان بداخلاق، و پيرمردانشان گنهكار، و عالمشان دورو، و نزديكشان سودجويند، نه خردسالان بزرگان را احترام مي‌كنند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مي‌گيرند " 1


آن حضرت در سال 38 هجري و پس از فريب خوردن كوفيان از مكروحيله‌ي عمرو عاص و معاويه، هشدارگونه فرمودند: " پس از ستايش پروردگار! اي مردم عراق! همانا شما به زن بارداري مي‌مانيد 2 كه درآخرين روزهاي بارداري، جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زماني طولاني بي شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند.


آگاه باشيد! من با اختيار خود به سوي شما نيامدم، بلكه به طرف ديارشما كشانده شدم، به من خبر دادند كه مي‌گوييد علي دروغ مي‌گويد! خدا شما را بكشد، برچه كسي دروغ روا داشته ام؟ آيا به خدا دروغ روا داشته‌ام ؟ در حالي كه من نخستين كسي هستم كه به خدا ايمان آوردم 3، يا بر پيامبرش؛ درحالي كه من اول كسي بودم كه او را تصديق كردم! نه به خدا هرگز!


آنچه گفتم واقعيتي است كه شما از دانستن آن دوريد، و شايستگي درك آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما زاري كند « واي، واي، سردهد » پيمانه‌ي علم را به شما رايگان بخشيدم، اگر ظرفيت داشته باشيد. " سپس آن حضرت با آيه‌ي 88 سوره ي" ص " سخن خود را به پايان رساند: " و به زودي خبرآن را خواهيد فهميد ". 4


همچنين در آن سال، جهت كمك به محمّد بن ابي بكر در مصر، در نكوهش كوفيان فرمود :" خدا را برآنچه كه خواسته و هركار كه مقدّر فرمود، ستايش مي‌كنم، و او را براين گرفتار شدنم به شما كوفيان مي‌ستايم. اي مردمي كه هر گاه فرمان دادم، اطاعت نكرديد، وهر زمان شما را دعوت كردم پاسخ نداديد، هرگاه شما را مهلت مي‌دهم در بيهودگي فرو مي‌رويد، ودر هنگامه‌ي جنگ سست و نا توانيد، اگرمردم اطراف امام خود، جمع شوند طعنه زده، و اگر شما را براي حل مشكلي بخوانند سرباز مي‌زنيد. پدر مباد دشمنان شما را! براي پيروزي منتظر چه چيزي هستيد؟چرا براي گرفتن حق خود جهاد نمي‌كنيد ؟ آيا در انتظار مرگ يا ذلّت هستيد؟ به خدا سوگند، اگر مرگ به من فرا رسد كه حتما خواهد رسيد بين من و شما جدايي خواهد افتاد، در حالي كه من از همنشيني با شما ناراحت، و حضورتان براي من بي فايده بود ". 5


آنچه روشن است اين كه كوفيان از زبان گشودن به طعن و تهمت در مورد مولا علي(ع) ابايي نداشتند و بارها با « ناداني » و« نا آگاهي » خويش، آن حضرت را در مواقع حسّاس، تنها گذاشتند؛ به گونه‌اي كه ايشان در سال 39 هجري، پس از شنيدن غارتگري‌هاي فرماندهان معاويه در " عين التّمر "، سرزمين آباد قسمت غربي فرات، در نكوهش كوفيان فرمودند: " چه مقدار با شما كوفيان مدارا كنم ؟ چونان مدارا كردن با شتران نو باري كه از سنگيني بار، پشتشان زخم شده است، و مانند وصله زدن جامه‌ي فرسوده‌اي كه هرگاه ازجانبي آن را بدوزند، از سوي ديگر پاره مي‌گردد؟


هرگاه دسته‌اي از مهاجمان شام به شما يورش آورند، هر كدام از شما به خانه رفته، درب خانه مي‌بنديد 6، و چون سوسمار در سوراخ خود مي‌خزيد، و چون كفتار در لانه مي‌آرميد.


سوگند به خدا ! ذليل است آن كس كه شما ياري دهندگان او باشيد، كسي كه با شما تيراندازي كند گويا تيري بدون پيكان رها ساخته است. به خدا سوگند، شما در خانه‌ها فراوان و زير پرچم‌هاي ميدان نبرد اندكيد. " آن گاه آن حضرت با اشاره به اين كه مي‌دانند چگونه بايد اين جماعت را اصلاح و كجي‌هاي آنان را راست كرد، مي‌گويند :" امّا اصلاح شما را با فاسد كردن روح خويش جايز نمي‌دانم. خدا بر پيشاني شما داغ ذلّت بگذارد، و بهره‌ي شما را اندك شمارد، شما آن گونه كه باطل را مي‌شناسيد از حق آگاهي نداريد، ودر نابودي باطل تلاش نمي‌كنيد، آن سان كه در نابودي حق كوشش داريد ". 7


ارزش‌هاي جاهلي مختص جغرافياي سرزمين اعراب و آن سال‌هاي دور و دير نمي‌شود. جاهليت جغرافيايي ندارد، محدود نمي‌شود به يك مكان، عصر و زمانه نمي‌شناسد، بلكه تا ناداني است وغفلت، زنده مي‌ماند و زندگي مي‌كند در درون ما ؛ هرچند از نگاه آن بزرگوار، عذر و بهانه‌ي " نا آگاهي " موجّه نيست. پيشواي مؤمنين(ع) در خطبه‌ي " قاصعه "(تحقير كننده )، از طولاني ترين سخنراني هايشان كه در سال 40 هجري ايراد شده، ارزش‌هاي جاهلي را كوچك و خوار شمردند و فرمودند: " آگاه باشيد كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد و با زنده كردن ارزش‌هاي جاهليت، دژ محكم الهي را در هم شكستيد ؛ در حالي كه خداوند بر اين امّت اسلامي بر " وحدت و برادري " منّت گذارده بود، كه در سايه‌ي آن زندگي كنند، نعمتي بود كه هيچ ارزشي نمي‌توان همانند آن تصوّر كرد، زيرا از هر ارزشي گران قدرتر، و از هر كرامتي والاتر بود.


بدانيد كه پس از هجرت، دوباره چونان اعراب باديه نشين شده ايد، و پس از وحدت و برادري به احزاب گوناگون تبديل گشته ايد، از اسلام تنها نام آن و ازايمان جز نشاني را نمي‌شناسيد !


شعار مي‌دهيد: آتش آري، ننگ هرگز! گويا مي‌خواهيد اسلام را واژگون، و پرده حرمتش را پاره كنيد؟...


مردم ! از مَثَل‌هاي قرآن درباره كساني كه عذاب و كيفر شدند، و روزهاي سخت آنان و آسيب‌هاي شديدي كه ديدند آگاهيد، پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد، وبه عذر اينكه آگاهي نداريد، خود را گرفتار نسازيد، وانتقام خدا را سبك، و خود را از كيفر الهي ايمن مپنداريد، زيرا كه خداي سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت، مگر براي ترك امر به معروف و نهي از منكر، پس خدا، بي خردان را براي نا فرماني و خردمندان را براي بازداشتن ديگران از گناه، لعنت كرد.. ." 8


علي(ع) در سخنانشان، چندين مرتبه، « سستي »، « نافرماني »، « غفلت »، « ذلّت پذيري » و " بي خردي " كوفيان را مورد نكوهش قرار مي‌دهند؛ ازجمله پس از شكست شورشيان خوارج، در سال 38 هجري، براي بسيج كردن مردم، به منظور مبارزه با شاميان در « نخيله »‌ي كوفه مي‌فرمايند: " نفرين بر شما كوفيان! كه از فراواني سرزنش شما خسته شدم. آيا به جاي زندگي جاويدان قيامت به زندگي زودگذر دنيا رضايت داديد؟ و به جاي عزت و سربلندي، بدبختي و ذلّت را انتخاب كرديد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنتان دعوت مي‌كنم، چشمانتان از ترس كاسه مي‌گردد، گويا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسان‌هاي مست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد. گويا عقل‌هاي خود را از دست داده و درك نمي‌كنيد.


من ديگر هيچ گاه به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمي‌پندارم، شما ياران شرافتمندي نيستيد كه كسي به سوي شما دست دراز كند. به شتران بي ساربان مي‌مانيد كه هرگاه از يك طرف جمع گرديد، از سوي ديگر پراكنده مي‌شويد. "


درادامه نيز مي‌فرمايند: " به خدا سوگند، شما بد وسيله‌اي براي افروختن آتش جنگ هستيد ؛ شما را فريب مي‌دهند، امّا فريب دادن نمي‌دانيد، سرزمين شما را پياپي مي‌گيرند و شما پروا نداريد، چشم دشمن براي حمله شما خواب ندارد، ولي شما در غفلت به سر مي‌بريد. به خدا سوگند، شكست براي كساني است كه دست از ياري يكديگر مي‌كشند. سوگند به خدا اگر جنگ سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ شما را در برگيرد، از اطراف فرزند ابوطالب، همانند جدا شدن سراز تن، جدا و پراكنده مي‌شويد. به خدا سوگند! آن كه دشمن را برجان خويش مسلّط گرداند تا گوشتش را بخورد، واستخوانش را بشكند، و پوستش را جدا سازد، عجزوناتواني اش بسيار بزرگ و قلب او بسيار كوچك و ضعيف است. تو اگر مي‌خواهي اين گونه باش، امّا من، به خدا سوگند از پاي ننشينم و قبل از آن كه دشمن فرصت يابد با شمشير آب ديده چنان ضربه‌اي بر پيكر او وارد سازم كه ريزهاي استخوان سرش را بپراكند، و بازوها و قدم هايش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد ". 9


گاه آن حضرت اهل كوفه را با تيغ بيان خويش، با تشبيهاتي مورد سرزنش قرار مي‌دهند كه در چند كلمه، بيانگر صفات و روحيات آنان است. در خطبه‌ي 108 يكي از سخنراني‌هاي امام(ع) در شهر كوفه كه حوادث سخت آينده را بيان فرمود در تركيب هايي متضاد، در توصيف كوفيان، مي‌خوانيم :"...مردم كوفه! چراشما را پيكرهاي بي روح و روح‌هاي بدون جسد مي‌نگرم ؟ چرا شما راعبادت كنندگاني بدون صلاحيت، وبازرگاناني بدون سود و تجارت، و بيداراني خفته، و حاضراني غايب از صحنه، بينندگاني نابينا، شنوندگاني كر، وسخن گوياني لال، مشاهده مي‌كنم؟


پرچم گمراهي بر پايه‌هاي خود برافراشته و طرفداران آن فراوان گشته ؛ شما را با پيمانه خود مي‌سنجند و سركوب مي‌كنند، پرچمدارشان(معاويه )، از ملّت اسلام خارج و بر راه گمراهي ايستاده است. "


اين تضادهاي فردي و اجتماعي كوفيان است كه ويرانگر است ؛ چنانچه در همين خطبه امام(ع) خبراز سقوط و شكست اين مردمان و كشتار و فساد بني اميه مي‌دهد: " پس آن روز كه بر شما دست يابند، جز تعداد كمي از شما باقي نگذارند، چونان باقيمانده‌ي غذايي اندك درته ديگ يا دانه‌هاي غذاي چسبيده در اطراف ظرف شما را مانند پوست‌هاي چرمي به هم پيچانده، مي‌فشارند، و همانند خرمن شما را به شدّت مي‌كوبند، وچونان پرنده‌اي كه دانه‌هاي درشت را از لاغر جدا كند، اين گمراهان، مؤمنان را از ميان شما جداساخته، نابود مي‌كنند. " آن گاه به كوفيان هشدار مي‌دهد و آنها را به اطاعت از اهل بيت(ع) سفارش مي‌كند: " با توجّه به اين همه خطرات، روش‌هاي گمراه كننده شما را به كجا مي‌كشاند ؟ تاريكي‌ها و ظلمت ها، تا كي شما را متحير مي‌سازد؟ دروغ پردازي‌ها تا چه زماني شما را مي‌فريبد؟ از كجا دشمن در شما نفوذ كرده، به اينجا آورده و به كجا باز مي‌گرداند؟


آگاه باشيد كه هر سرآمدي را پرونده اي، و هر غيبتي را بازگشت دوباره‌اي است.


مردم ! به سخن عالم خداشناس خود گوش فرادهيد، دل‌هاي خود را در پيشگاه او حاضر كنيد، وبا فريادهاي او بيدار شويد !


رهبرجامعه بايد با مردم به راستي سخن گويد و پراكندگي مردم را به وحدت تبديل، و انديشه خود را براي پذيرفتن حق آماده گرداند... " 10


مولاي متقيان هنگام خطاب به كوفيان، مسائل مختلفي را بيان و تحليل مي‌كنند كه چون در موضوع و مجال اين مقاله نمي‌گنجد، نگارنده از پرداختن به آنها معذوراست وهمان گونه كه در مقدّمه ذكر شده، تنها به مواردي پرداخته كه آن حضرت صفات و رفتار اهل كوفه را توصيف كرده اند؛ وگرنه امام عدل(ع )، گاه در سخنانشان، حتّي وظايف خويش را نسبت به مردم يادآوري مي‌كنند؛ به عنوان مثال زماني كه پس از جنگ صفين و نهروان، در سال 38 هجري، مردم را براي سركوبي معاويه فرا خواندند، امّا آنها سكوت كردند؛ فرمودند: " شما را چه شده، آيا لال هستيد ؟ ". ايشان در اين خطبه مسؤوليت‌هاي رهبري را چنين ذكر مي‌كنند: " و براي من سزاوار نيست كه لشكر و شهر و بيت المال وجمع آوري خراج و قضاوت بين مسلمانان و گرفتن حقوق درخواست كنندگان را رها سازم، آنگاه با دسته‌اي بيرون روم، و به دنبال دسته‌اي به راه افتم، وچونان تير نتراشيده در جعبه‌اي خالي به اين سو و آن سو سرگردان شوم ! من چونان محور سنگ آسياب، بايد بر جاي خود استوار بمانم تا همه‌ي امور كشور، پيرامون من و به وسيله من به گردش درآيد، اگر من از محور خود دور شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن فرو ريزد! به حقّ خدا سوگند كه اين پيشنهاد بدي است ! " و در ادامه مي‌فرمايند: "به خدا سوگند! اگر اميدواري به شهادت در راه خدا نداشتم، پاي در ركاب كرده، از ميان شما مي‌رفتم، و شما را نمي‌طلبيدم، چندان كه باد شمال و جنوب مي‌وزد، زيرا شما بسيار طعنه زن، عيب جو، رويگردان از حق، و پرمكر و حيله ايد. مادام كه افكار شما پراكنده است، فراواني تعداد شما سودي ندارد..." 11


« حق گريزي » كوفيان و « دورنگي » آنها از ديگر صفاتي است كه در خطبه‌ي 131 مورد نكوهش قرار گرفته است. اين خطبه بر منبركوفه ايراد شد و به « خطبه‌ي منبريه » معروف است كه درآن علل پذيرش حكومت و صفات يك رهبر عادل را بيان مي‌دارد: " اي مردم رنگارنگ، و دل‌هاي پريشان و پراكنده، كه بدن هايشان حاضر و عقل هايشان از آنها غايب و دوراست ! من شما را به سوي حق مي‌كشانم، امّا چونان بزغاله هايي كه ازغرّش شير فراركنند، مي‌گريزيد! هيهات كه با شما بتوانم تاريكي را از چهره‌ي عدالت بزدايم، و كجي‌ها را كه درحق راه يافته، راست نمايم. " 12


ادامه دارد. . .


پي نوشت:


1. ص 471.


2. ضرب المثل است، زيرا كوفيان پس از تحمّل فراوان سختي‌هاي جنگ صفين، در آخرين لحظه‌هاي پيروزي، فريب قرآن‌هاي بالاي نيزه را خوردند.


3. علّامه اميني در الغدير با يكصد حديث از كتب اهل سنّت اين حقيت را اثبات مي‌كند. نويسندگان بزرگ اهل سنّت و اصحاب رسول خدا اين روايت " بريده اسلمي " را نقل كردند و قبول دارند كه: " اوحي الي رسول الله يوم الاثنين و صلي علي يوم الثلاثا ": روز دوشنبه بر پيغمبر( ص) وحي نازل شد و روز سه شنبه علي(ع) نماز خواند.


4. ص 121.


5. ص343.


6. در اصل متن چنين است، امّا " در " درست است. كلمه‌ي درب عربي را نبايد به جاي واژه‌ي در فارسي به كار برد. درب به معناي " دروازه‌ي شهر و قلعه " است و جمع آن دروب مي‌شود( معادل درِ فارسي در عربي " باب " است ).مراجعه شود به: ابوالحسن نجفي: غلط ننويسيم، مركز نشر دانشگاهي، چاپ پنجم، 1372، ص 188.


7. ص 119.


8. ص 397.


9. ص 87.


10. صص 201 203.


11. ص 229.


12. ص 247.