در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مىخواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مىگیریم، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.
شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت .
در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیهالسلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكتهاى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیرهخوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مىكردند سى هزار نفر بوده است.
سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(محلی در راه کربلا) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مىشوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیهالسلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مىخواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیهالسلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است .
عبداللهبنالحسن(ع):
مادر عبداللهبنالحسن(ع)، دختر شليلبن عبدالله بجلي است. عبداللهبنالحسن(ع) در روز عاشورا 11 ساله بود و امام حسين(ع) نگهداري او را به خواهرش زينب(س) سپرد. عبدالله چون عمويش حسين(ع) را در محاصره دشمن ديد، به سوي امام آمد تا به عموي خود كمك كند. در آن هنگام، بحربن كعب با شمشير به سوي حسين(ع) حملهور شد. عبدالله گفت: «اي پسر خبيث! آيا عمويم را ميكشي؟» بحربن كعب با شمشير به او ضربهاي زد. عبدالله چون خواست با دستش جلوي ضربه شمشير را بگيرد، شمشير دستش را تا پوست قطع كرد و دست عبدالله آويزان شد. امام حسين(ع) كه چنين ديد، او را گرفته، به سينه چسبانيد و فرمود: «فرزند برادرم! بر آنچه بر سرت آمده، صبر كن و آن را خير بهحساب آور؛ خدا تو را به پدران صالحت؛ به رسولالله(ص) و عليبن ابيطالب(ع) و حسنبن علي(ع) ملحق خواهد كرد.» عبدالله(ع) پس از لحظاتي بر روي سينه امام حسين(ع) جان داد.
یاران امام حسین(ع)
اصحاب شهادت طلب و با وفاى سيد الشهدا (ع) ، نمونه بارز آگاهى ، ايمان ، شجاعت و فداكارى بودند.مرورى بر زيارتنامههاى شهداى كربلا ، فضيلتهايى چون وفاى به عهد ، بذل جان در نصرت حجت خدا ، وفا دارى به امام و ... را ياد آور مىشود.
تعداد یاران امام حسين(ع)
در اين باره, بين مورخان چهار نظر مطرح است:
1 ـ شش صد نفر, (پانصد سواره و صد پياده).
اين قول را مورخ مشهور مسعودى نقل كرده كه بسيار بعيد است.
2 ـ 145 نفر, (صد نفر پياده و 45 نفر سواره). اين قول را در روايتى عمار دهنى از حضرت امام باقر(ع) نقل مى كند. اين روايت اين تعداد را در روز دوم محرم ذكر مى كند در حالى كه ((ابن نما)) همين تعداد را مربوط به روز عاشورا مى داند.
3 ـ صد نفر, اين نقل را ((حصين بن عبدالرحمن)) از ((سعد بن عبيده)) ـ كه جزء لشكريان عمر سعد و خود شاهد ماجرا بوده است ـ نقل كرده است.
4 ـ 72 نفر (32 سواره و چهل نفر پياده) مورخ بزرگ شيعه مرحوم شيخ مفيد اين نظر را برگزيده و ابوحنيفه دينورى و يعقوبى و خوارزمى نيز همين نظر را برگزيده اند. راوى اين نقل ((ضحاك بن عبدالله مشرقى)) است او از كسانى است كه جزو لشكريان امام حسين(ع) بوده و از امام(ع) اجازه خواست كه تا هنگامى كه مقاومت و جهادش ثمر دارد بماند و وقتى ديد مقاومتش بى اثر است برگردد: امام به او اجازه داد. بر اين اساس او روز عاشورا مردانه جنگيد و در ساعتهاى پايانى روز عاشورا وقتى سيدالشهدا كشته شد از معركه گريخت و جان سالم به در برد.
به نظر مى رسد اين نقل به واقع نزديكتر است, هرچند نمى توان نقلهاى ديگر را به كلى رد كرد, زيرا مراحل سفر مختلف بوده چه بسا در مرحله اى تعداد ياران حضرت بيشتر و در مرحله ديگر كمتر بوده اند. در آغاز تعدادى با اين انديشه كه امام حسين به كوفه خواهد رفت و حكومت يزيديان را نابود كرده خود حاكم مى شود و آنها هم در اين راستا به نوا مى رسند! به حضرت ملحق شدند ولى وقتى در بين راه اخبار نگران كننده از كوفه رسيد برگشتند (البته بى ترديد شب عاشورا كسى امام حسين(ع) را رها نكرده است) به اين ترتيب چه بسا در آغاز شش صد نفر بوده اند به تدريج به 145 نفر و صد نفر رسيدند و در پايان آنان كه تا آخرين لحظه ماندند و مقاومت كردند 72 تن بودند.
در تعداد ياران حضرت نبايد تنها آنها كه در كربلا به شهادت رسيدند مد نظر باشند بلكه شهيد بزرگ كوفه, سفير امام حسين(ع), حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه نيز در همين مجموعه قرار دارند.
پيران كربلايى
در بين ياران حضرت چهره پنج نفر از اصحاب پيامبر بزرگ اسلام ديده مى شوند:
1- انس بن حارث كاهلى;
2ـ مسلم بن عوسجه اسدى;
3ـ هانى بن عروه;
4ـ حبيب بن مظاهر اسدى;
5ـ عبدالله بن يقطر, كه همسال امام حسين(ع) بود.
اينان پيران روشن ضميرى بودند كه معناى زندگى را عميقا درك كردند و يافتند كه زندگى يعنى در ركاب سالار شهيدان جنگيدن و در خون خويش غوطه خوردن:
اى خوشا با فرق خونين در لقاى يار رفتن
سر جدا پيكر جدا در محفل دلدار رفتن
كودكان كربلايى
در بين ياران وفادار حضرت, چهره كودكان شهيد را نيز داريم كه برخى سند مظلوميت ابى عبدالله اند و بعضى سند رشد فكرى كربلاييان كه كودك كربلايى نيز الهام بخش تفسير درست زندگى است. اين كودكان شهيد عبارتند از:
1 ـ عبدالله بن الحسين كه بيشتر صاحبان مقاتل معتقدند: او ((على اصغر)) است, چنان كه در زيارت عاشورا آمده است: ((... و على ولدك الاصغر الذى فجعت به...)) شهيدى كه تشنه در دست پدر به شهادت رسيد و امام شخصا نعش خونين او را در قبرى كه خود با شمشيرش حفر كرده بودند دفن كرد.
البته اين احتمال نيز هست كه ((عبدالله رضيع)) غير از حضرت ((على اصغر)) باشد و او همان كودكى باشد كه روز عاشورا متولد شده است; به نوشته تاريخ يعقوبى
عبدالله رضيع همان است كه در روز آغاز ميلادش مورد اصابت تير دشمن قرار گرفته است
در كتاب ((ذخيره الدارين)) از ((حدائق الورديه)) نقل شده است كه: ولد للحسين فى الحرب و امه ام اسحق و سماه عبدالله; در روز جنگ عاشورا براى حسين فرزندى تولد يافت كه مادر او ((ام اسحق)) است و او را عبدالله ناميدند.
2 ـ عبدالله بن حسن, وى هنگامى كه ديد دشمن در صدد قتل سالار شهيدان است به دفاع برخاست و بر سر دشمن فرياد زد و در پى آن به شهادت رسيد.
3 ـ قاسم بن الحسن, فرزند ديگر امام مجتبى(ع) كه در كربلا سيزده ساله و به قولى چهارده ساله بوده است. وى به همراه دو برادر ديگرش (عمر و عبدالله) در ركاب
عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت. آن دو نيز در كربلا شهيد شدند و به قولى ((عمر)) در شمار اسرا قرار گرفت.
او با قهرمانى و شجاعت وارد ميدان شد, مردانه جنگيد و تعداد زيادى از دشمنان را به خاك و خون كشيد. دويست تن از سپاه عمر سعد, قاسم را محاصره كردند, وضع به گونه اى شد كه ناگهان فرياد ((يا عماه)) قاسم به گوش امام حسين(ع) رسيد و امام بى درنگ خود را به معركه رساند ولى به گفته وقايع نگاران ((آن جناب زير سم ستوران دشمن قرار گرفت. امام او را در حال جان دادن ديد براى حضرت اين صحنه بسيار سخت بود با اندوه خاصى فرمود: به خدا سوگند براى عمويت دشوار است كه او را بخوانى ولى به يارى تو نشتابد يا براى نجات تو اقدام كند ولى سودمند نباشد.