زمان : 30 Aban 1390 - 09:27
شناسه : 41855
بازدید : 3266
درد دل یک فرهنگی (3):رابطه منفعت و فرهنگ درد دل یک فرهنگی (3):رابطه منفعت و فرهنگ

به نام خدا

 

خیلی ها می خواهند کار فرهنگی کنند یا فرهنگی کارکنند به هر حال دوست دارند به فرهنگ وصل باشند مشکلی نیست اما مشکل انجا آغاز می شود که وقتی خوب به فرهنگ و ارتباطش با افراد نگاه می کنیم چند دسته را در طول تاریخ می بینیم

دسته اول کسانی بودند که خودشان خانواده و اموالشان را فدا کردند تا فرهنگ ساخته شود مثل امام حسین (ع)

و شهداو خیلی از افراد که خیلی از چیزهایشان را فدای ایجاد یا نگهداشت یا ارتقاء فرهنگ موجود کردند

دسته دوم کسانی هستند که دارند با کار برای فرهنگ (ایجاد یا نگهداشت یا ارتقاء) نان هم می خورند

دسته سوم کسانی هستند که دارند خود فرهنگ را می فروشند و نان می خورند منظور کسانی هستند که پول می گیرند تا برای فرهنگ کار کنند (ایجاد یا نگهداشت یا ارتقاء) اما درست برعکس عمل می کنند یعنی فرهنگ را از پویایی می اندازند سرکوب می کنند زمینه رشد ضد فرهنگ را به وجود می اورند اگر بخواید بدانید چرا چنین می کنند در جواب می توان گفت خوش بینانه ترین حالت ان این است که جاهل هستند و نا آگاهانه یا به عبارتی بر اساس دوستی خاله خرسه این کار را انجام می دهند اما در حالتهای بد تر باید گفت فقط به فکر نانشان هستند یا خائن هستند و...

جالب است بدانید در حال حاضر در جامعه خود با هر سه گروه روبرو هستیم و مشکل اصلی این است که هیچ کس خود را در گروه سوم به حساب نمی اورد ( اگاهانه یا نا آگاهانه ) نهایتا با تخفیف خود را در گروه دوم قرار می دهند و بقیه را که مصادیق کار فرهنگی را چیز دیگرهم می دانند فورا در گروه سوم قرار می دهند و با این کار اول اینکه تکلیفی در قبال آنها نخواهند داشت و دوم اینکه راحت می شود توی سرشان زد این که می گوییم توی سرشان زد به خاطر مطالبی است که در تاریخ یزد در کتاب فراتر ازروش آزمون و خطا زندگی نامه آيت الله آقاسيد محمد كاظم طباطبايي يزدي امده است  : در زمان قاجار و حکومت جلال الدوله در یزد وقتی افراد برای شکایت به نزد حاکم می امدند تا از ظلم حکومت شکایت کنند دستور می داد در حالی که توی سرشان می زنند انهارا تا بیرون از عمارت ببرند و جالب اینکه در پایان یکی از روایتهایی که بیان شده فردی که توی سرمردم می زده پول توی سرزدنش را هم از انها مطالبه کرده است !!!

خوب چه کنیم که نا خواسته به این وادی گرفتار نشویم به نظر می رسد باید به فرمایش حضرت علی (ع) عمل کنیم  که ایشان فرمودند هرکس مشورت نکرد هلاک می شود  پس اول مشورت کنیم ان هم نه فقط با افرادی محدود بلکه با مردم با صاحبان اصلی فرهنگ با انها که نوک پیکان فعالیت می کنند اگر هم به فرمایشات مقام معظم رهبری مراجعه کنیم ((ایشان بصیرت را لازمه تشخیص و شناخت عرصه و میدان دانستند و افزودند اهل فرهنگ و ادب گوشه ای از حرکت عظیم و مستمر انقلاب اسلامی هستند که باید آنچه را به عنوان حقیقت می فهمند با فصاحت و بلاغت بیان کنند چرا که با شیوه سیاستمداران نمی توان در عالم فرهنگ حرکت کرد بلکه باید با تبیین و رساندن حقایق گره گشایی کرد. )) و دوم اینکه ذهن خود را باز کنیم تا از محدودیت های خود ساخته خارج شویم منظورم همان گفته های مطلب قبلی با عنوان ((مصادیق فرهنگی ریشه مظلومیت فرهنگی)) است

خدا رحمت کند مجتبی کاشانی را که این گفته را گویا تر و رساتر اینچنین بیان کرده :

ذهن ما زندان است

ما در آن زندانی

قفل آن را بشکن

در آن را بگشای

و برون آي ازین دخمه ظلمانی

نگشايي گل من

خویش را حبس در آن خواهی کرد

همدم جهل در آن خواهی شد

همدم دانش و دانايي محدوده خویش

و در این ویرانی

همچنان تنگ نظر مي ماني

هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است

ذهن بی پنجره دود آلود است

ذهن بی پنجره بی فرجام است

بگشاییم در این تاریکی روزنه اي

بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد

بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد

بگذاریم که هر کوه طنینی فکند

بگذاریم ز هر سوي پیامی برسد

بگشايیم کمی پنجره را

بفرستیم که اندیشه هوايي بخورد

و به مهمانی عالم برود

گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم

بگذاریم به آبادي عالم قدمی

و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی

طعم احساس جهان را بچشیم

و ببخشیم به احساس جهان خاطره اي

ما به افکار جهان درس دهیم

و زافکار جهان مشق کنیم

و به میراث بشر

دین خود را بدهیم

سهم خود را ببریم

خبري خوش باشیم

و خروسی باشیم

که سحر را به جهان مژده دهیم

نور را هدیه کنیم

و بکوشيم جهان

به طراوت و ترنم

تسکین و تسلی برسد

و بروید گل بیداري، دانايي، آبادي

در ذهن زمان

و بروید گل بینايي، صلح، آزادي، عشق

در قلب زمین

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

و نکاري گل من

علف هرز در آن میروید

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن

هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا

تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرايي ذهن

نازنین ؛

          نازنین ؛

                     نازنین

                      هرگز آدم ، آدم نشود.