به بهانه بزرگداشت خواجه شمسالدين محمد حافظ شيرازي:
اشارهاي گذرا به روزگار حافظ
محمد خسروي
هفته نامه آیینه یزد
حافظ بزرگ شاعر غزلسراي شهير و نامي اين سرزمين است. او با همه شهرت و عظمتي كه دارد در عين حال آن چنان كه بايسته است شناخته نيست و براستي خود را از چشم كنجكاو جستجوگران پنهان داشته است. با اين همه تحقيق كه در احوال او كردهاند و اين همه تفسير كه بر اشعارش نوشتهاند هنوز كسي نميداند كه وقتي وي از عشق و شراب صحبت ميكند مقصودش شوق و مستي اهل راز است يا شراب و شاهد شيراز؟
در شعر او همه چيز رنگ ابهام دارد و صبغه اسرار. چنان رندانه زيسته است كه نه رد پاي درستي از خود باقي گذاشته و نه سرگذشت و شرح حالي. نه جلسه درس ووعظ او معلوم است و نه استاد و مرادش. در غزلي واحد يكجا از قد خميده خويش كه نشان پيري است صحبت ميكند و جاي ديگر در همان غزل از عشق و شباب و رندي ميگويد.
از لابلاي اين فضاي خاكستري شناخت حافظ ميتوان دريافت كه در دوران «شيخ ابواسحاق اينجو»و حكومتش در فارس روزگار جواني را ميگذرانده است.دوران نوجواني و جواني را در مكتب و درس و وعظ و كتابت و آموختن قران گذرانده است. اما دنياي خارج از مكتب درس و بحث و كسب فضايل همه چيز آكنده بود از دروغ و نيرنگ و ريا و تظاهر.
به قول استادعبدالحسين زرين كوب در كتاب كوچه رندان « آن واعظ كه در منبر آن همه از تقوا و پارسايي سخن ميگفت.وقتي به خلوت ميرفت خود كارها داشت كه شيطان به وي آفرين ميگفت و آن خطيب زبان آور كه در جامعه شهري همه از شوكت مسلماني دم ميزد در خانه و بيرون چنان بود كه اگر كسي از وي ميپرسيد مسلماني چيست؟ نزد وجدان خود چارهاي نداشت جز آنكه با طنز و ظرافت بگويد كه من مردي خطيبم. مرا با مسلماني چكار؟ حتي معلم مكتب هم از آلودگي بركنار نبود. توانگر زادگان را بيشتر مراعات ميكرد و بينوايان را تحقير ميكرد و آزار.
حافظ در همان سالهاي جواني شعرش اعجاب انگيز بود و آكنده از لطف و زيبايي.
مطالعه قرآن و تامل در آن حافظ را با درد واقعي انسان، با درد تعقل و انديشه آشنا كرد. تعقل در نفس، در احوال انسان، انسان كامل كه قران مكرر مردم را به آن دعوت كرده بود.
به قول فاضل ارجمند دكتر ابراهيم ديناني فيلسوف زمان ما، حافظ هر كه بود و هر چه بود اما از زبان انسان كامل سخن ميگويد: از انساني كه خليفه خداست. اخلاق او اخلاق خدايي است. جامع جميع صفات و خصال نيك است و نمونهاش حضرت ختمي مرتبت (ص) است. انديشه در احوال نفس. انديشه در مبدا و معاد جزء طبع و نهاد او بود و قرآن هم او را در خط سير كلام و عرفان افكند و آيينهاي شد براي مشاهده جمال حق.
اما روزگار حافظ به گفته ديوانش روزگاري است مالامال از فساد و گناه. پر از تزوير و خيانت. تاريخ هم به اين مايه از فساد و تباهي شهادت ميدهد. برادر كشي و راه زني كاري است كه پادشاهان نيز از آن ابا ندارند فساد مردان و زنان دربار و فسق و فجورشان آشكار است. اميران و وزيران هم كارشان دزدي و ثناخواني و در عيش دوستي و مستي و شاد خواري غرقند كه گفت:
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است ودرحق او كس اين گمان ندارد.
به قول استاد انجوي شيرازي، امير مبارز الدين مردي است خوشطالع، بي ادب، مآل انديش عامي و بيتربيت
و دشنامهايي بر زبان ميراند كه استربانان هم از گفتن آن خجالت ميكشند. بي اعتدال و سبك مغز است. زماني به افراط و ميخوارگي و فسق و فجور مايل ميشود و وقتي ديگر بر عكس كار را به آنجا ميكشاند كه به قول مورخ شخصي او «هاي و هوي مستان به تكبير خداپرستان مبدل شد و گلبانگ ميخواران به دعاي دينداران عوض يافت » پس از جنگيدن با بعضي طوايف مغول ادعا ميكند كه چون اجداد اينان زماني بت پرست بودهاند پس هنوز هم كافرند ومفتيهاي دولتي چاپلوس و مفتيان جيره خوار حكومتي فتوا ميدهند كه آنچه حضرت امير مبارز الدين ميفرمايند عين صوابست و اينان كافر و بت پرستند.!!
در نتيجه به خود لقب غازي1 اسلام ميدهد و از گناهان خود توبه و استغفار ميكند و جمعهها پياده به مسجد ميرود و دارالسياده و تكيه و مسجد ميسازد و شخصاً امر به معروف و نهي ازمنكر ميكند و خُم ميشكند و شراب خواران را حد ميزند. اينجاست كه خواجه شيراز از دوران گذشته ياد ميكند و روزگار جديد را سراسر فتنه و فساد و تباهي ميبيند.
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
كه نيست باكم از بهر مال و جاه نزاع
خداي را بميم شستشوي خرقه كنيد
كه من نميشنوم بوي خير از اين اوضاع2
آثار منفي اين اوضاع و ظهور رجالان و ريا كاران كه بازاري گرم براي متاع خود يافته بودند بساط دينفروشي ميگسترد و حافظ را واميداشت تا بگويد:
حافظا ميخور و رندي كن و خوش باش، ولي
دام تزوير مكن چون دگران قران را3
و داستان ابن بطوطه 4 كه از بازار شيراز گذشته بود و مسجدي ديده بود كه مرتب و مفروش بوده با مصحفهايي داخل خريطه 5هاي حرير بر روي چار پايهها و در شمال مسجد زاويهاي روبروي بازار و شيخي خوش اندام و خوش لباس در حال قرائت قرآن كه باني مسجد نيز بوده و اوقاف زيادي براي تامين مصارف مسجد معين كرده و آن زاويه را مقبره خود ساخته سپس گوشه فرش را فرا كشيده و صندوقي را نشان داده و گفته كفن و حنوط 6خود را با مبلغي پول درآن نهادهام و اين پول را كه دستمزد كندن چاه براي مرد صالحي بوده است كنار گذاشتهام تا مخارج كفن و دفنم باشد آيا از سراپاي اين قصه ساده رايحه زهد فروشي و ريا به مشام نميرسد كه خواجه سروده است.
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
اگر كسي با اعتقاد قلبي و ايمان نافذ در جسم و جان قرآن بخواند و خداي را بندگي كند ديگر چه حاجت است كه حسنات خويش را به رخ عابران كوچه و بازار بكشد.
و اين بار خواجه چه زيبا سروده است كه:
از اين نماز غرض آن بود كه من با تو
حديث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه اين چه نمازي بود كه من بي تو
نشسته روي به محراب و دل به بازارم
متاسفانه مجال اندك است و سخن در باب اوضاع واحوال حافظ و روزگار وي بسيار.
دامن اين مقال را به ناچار بايد فراهم چيد و فرصت گفتگو را با غور در سخن بزرگان و چيدن خوشه از خرمن ايشان به وقتي و مقالتي ديگر واگذارد تا آن زمان خدايتان عزت و توفيق عنايت كند اين چنين باد!
پينوشتها:
1- كسي كه در راه دين با كافران جهاد كند، جنگجو.. .
2- «ميم: ميمن، باده من»- شما را به خداوند سوگند كه خرقه هستي مرا با باده بشوئيد تا سرمست شوم و ازكار دنيا بي خبر مانم چه نشان نيكي و صلاحي در اين روزگار نميبينم.
3- اي حافظ! باده نوش و قلندري كن و خوشدل باش، اما قرآن كلام خدا را دام نيرنگ و ريا مكن كه تزوير و فريب از هر گناهي زشت تر است.
4- عالم و جغرافي دان معروف.. .
5- كيسه چرمي، صندوقي كه از پوست و غيرآن بسازند،. . ..
6-داروي معطر مانند كافور.. .
منابع: ديوان حافظ – تصحيح انجوي شيرازي
از كوچه رندان– دكتر عبدالحسين زرين كوب
يادداشتهاي دكتر قاسم غني بر ديوان حافظ
ديوان مولانا شمسالدين محمد خواجه حافظ شيرازي به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر
فرهنگ فارسي دكتر محمد معين