آرشیوی
بازخوانی شریعتی در متن زمانهاش
محمد صادقی - دوره شریعتی، دوره «تغییر» جهان است، نه «تبیین» و «تفسیر» جهان. اگر در اندیشههای اگزیستانسیالیستی و مارکسیستی در دوره شریعتی بیندیشیم، جای ابهامی باقی نمیماند. اگزیستانسیالیسم به تغییر در درون، و مارکسیسم به تغییر در بیرون میپردازد.
محمد صادقی
من هنگامی آزادم که همه جهانیان آزاد باشند، تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد... ژان پل سارتر
دوره شریعتی، دوره «تغییر» جهان است، نه «تبیین» و «تفسیر» جهان. اگر در اندیشه های اگزیستانسیالیستی و مارکسیستی در دوره شریعتی بیندیشیم، جای ابهامی باقی نمی ماند. اگزیستانسیالیسم به تغییر در درون، و مارکسیسم به تغییر در بیرون می پردازد. در دوره شریعتی، فضای عملگرایانه روشنفکری جهانی بروز خاصی دارد (مرز میان کار فلسفی و کار روشنفکری در هم آمیخته) و عدالت، برابری نژادی و آزادی (و نیهیلیسم در سطح نخبگان) مهمترین مشخصه های آن به شمار می رود، عدالت خواهی اش هم از وجه رابین هودی بارزی برخوردار است. فضای فکری در آن دوره در دست روشنفکران چپ است و از این رو، ارزش هایی مانند دموکراسی، دغدغه جدی روشنفکران نیست، و دموکراسی بیشتر رقیب ایدئولوژی ها (مارکسیسم-لنینیسم و مائوئیسم) است و فراتر از ایدئولوژی ها فهم نمی شود. دورانی است که فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا، به حکومت باتیستا (1959) پایان می دهد، مبارزه در آفریقا و آمریکای لاتین گسترش می یابد، در درون اردوگاه سوسیالیسم همچون؛ مجارستان (1956) و چکسلواکی (1968)، تنش هایی بوجود می آید و به بهانه پشتیبانی از سوسیالیسم هرگونه بازنگری در روش ها و رویکردها سرکوب می شود، درگیری های ویتنام با اعزام سربازان آمریکایی در سال 1965 به این کشور گسترده تر می گردد، اعتراض های دانشجویی در فرانسه (ماه مه 1968) موج تازه ای راه می اندازد و... روشنفکران نیز نقش تماشاگر را بازی نکرده و به گونه های مختلف در جریان مبارزه (و در جریان رشد و برآمدن جنبش های آزادیبخش) فعال می گردند. فضای روشنفکری ایران را نیز در آن دوره نمی توان بدون فهم فضای روشنفکری جهانی دریافت، علی شریعتی در چنین فضایی ظهور می کند و بازخوانی اندیشه های وی در این متن باید خوانده و ارزیابی شود.
برخی از منتقدان شریعتی، اندیشه های او را در تقابل با دموکراسی می دانند. با انگشت نهادن بر چند اثر از وی، می کوشند، از او چهره ای غیردموکراتیک نشان دهند و طرح «دموکراسی متعهد» را دلیلی بر مدعای خود می شمارند. من قصد ندارم، از نقد ایدئولوژی اندیشی وی بگریزم و چشم بپوشم، اما پرسشم این است که، منتقدان شریعتی از کدام دموکراسی سخن می گویند؟ این دموکراسی کجا بوده که شریعتی در مقابل آن بایستد؟ در دوره وی، کدام جریان های سیاسی یا روشنفکری را می توان سراغ گرفت که فاصله زیادی با او داشته باشند؟ و دموکراسی خواه باشند؟ مگر گفتمان دوره شریعتی، گفتمان انقلابی نیست؟ هنگامی که وجه مشترک گفتمان های مسلط، انقلاب و انقلابی گری است، چه جایی برای مفاهیمی چون؛ حق حاکمیت ملت، دموکراسی، انتخابات آزاد، قانون گرایی و... باقی می ماند؟ مگر ارزش های لیبرالی در زمانه شریعتی جایگاه و منزلتی داشته؟ متعهد خواندن هر پدیده ای در دوره وی مگر نه اینکه بار ارزشی داشته و مگر نه اینکه در همه حوزه ها ارجمند شمرده می شده است؟ در زمینه هنر هم چنین نبوده است؟ برای نمونه در آن روزگار، هنر و ادبیات متعهد (یا هنر و ادبیات در خدمت مردم) که از رنج و درد توده ها سخن می گفته، ستمگری را نکوهش می کرده و مبارزه را می ستوده، در برابر هنر برای هنر، که در خدمت سرمایه داری و امپریالیسم قرار داشته، شکل می گیرد. آیا این موضوع در آن روزگار پیچیده و غریب است؟ دفترهای شعر متعهد همچون «در کوچه باغ های نیشابور» از شفیعی کدکنی و «ابراهیم در آتش» از شاملو، آثار برجسته ای هستند که هم مخاطبان فراوانی هم داشته اند و هم ابراز همدردی و همراهی با مبارزان در آنها دیده می شود... به این ترتیب، دموکراسی متعهد، در همان متنی قرار می گیرد و فهم می شود که روشنفکری متعهد و ادبیات متعهد قرار دارند، نه خارج از آن. ...اگر شریعتی را بر اساس تیپ شناسی، شخصی درون گرا بدانیم، از یک آدم برون گرای کنشگر فاصله می گیرد، مگر نه اینکه خود می گوید همه زندگی اش معلمی است (و به علم نظر دارد) او با هزار زبان می گوید که کار فرهنگی و آگاهی بخشی بر سیاست و مبارزه تقدم دارد، و به باور من، زندگی اصیل او را می توان در کویریاتش جستجو کرد، و باز فکر می کنم«مصلحت» است که او را به سوی مبارزه سوق می دهد. چندوجهی بودن وی داوری درباره اش را مشکل ساخته، و از سویی، موجب می شود تا در هر دوره، و بنا بر گفتمان های مسلط، او را به پرسش بگیریم، و با آوار کردن، رنج ها و ناکامی های خود بر سر او، خود را تسکین دهیم! شریعتی، روزگاری نسلی از جنس آزادگی، آگاهی و تشنگی را مخاطب قرار داد و در دورانی سخت، با پرسشگری از متن جهان سنت و توجه به فربه ترین جزء آن، فاصله جزیره روشنفکران مسلمان تا ساحل مردم را کوتاه کرد و توانست به متن جامعه راه یابد و این نکته ای است که جا دارد جامعه روشنفکری ایران درباره اش بیندیشد، زیرا به نظر می رسد، بیش از آنکه در ارتباط با متن جامعه باشد و با توده ها سخن بگوید، در محافل و حلقه های کوچک (و به تعبیری در دایره های بسته) گرفتار شده است... گویا باز مرزهای کار روشنفکری و کار فلسفی -به شکلی دیگر- در هم آمیخته، و ضرورت دارد نسبت این دو با هم مشخص شود و این بر عهده روشنفکران است زیرا از دست دادن مخاطب های آشنا، برای جامعه خسارت بار خواهد بود.
* این متن در روزنامهی شرق (29 خرداد 1390) نیز منتشر شده است.