نگاهي به کتاب «راه و بي راه» نوشته دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن
ضرورت سازگاري با دنياي جديد
محمد صادقي
«... ما اکنون در يکي از آن دوران هاي گزينش به سر مي بريم، زيرا در برخورد با تجدد هستيم، و اين تجدد تحت سيطره تکنولوژي و علم است. وقتي از صبح تا شب محصول علم را به کار مي بريم، چگونه مي توانيم خود را با انديشه علمي بيگانه نگه داريم؟ در اين صورت شبيه به معرکه گيري مي شويم که پشت فرمان هواپيما بنشيند. تمام ظرافت کار در اين است که ما انديشه علمي را با فرهنگ خود سازگار داريم، وگرنه برخورد پيش خواهد آمد. کشور ايران، مانند هر کشور ديگري به يک پهنه خاک ختم نمي شود. سرشار است از يادگار و ماجرا و دستاورد فکري و هنري که مجموع آنها بار فرهنگي او را تشکيل مي دهند. اينان براي ما حافظه تاريخي هستند، چنان که گويي چند هزار سال عمر کرده ايم. بيم و اميدها، وسواس ها و آرزوهاي گذشتگان به ما انتقال يافته است و هر يک از ما يک خزانه وجدان ناآگاه تاريخي شده ايم. خصوصيت ديگر آن است که ما اکنون از طريق وسايل ارتباطي با دنياي بيرون و کشورهاي ديگر ارتباط يافته ايم. ما ديگر مانند گذشته، خود مسير خود را به تنهايي ترسيم نمي کنيم، بلکه هر واقعه در دوردست در وضع ما تاثيرگذار مي شود. بنابراين در موقعيت کنوني با چهار عامل روبه روييم؛ سنت و تجدد، دنياي درون و دنياي بيرون، و ناگزير بايد خط خود را تعيين کنيم. اين خط چيست؟ آن چيزي است که بتواند با موقعيت جغرافيايي ايران، نوع همسايگي، سوابق تاريخي، وضع طبيعي و اقليم، روحيه و روانشناسي مردم، درجه انعطاف پذيري و تغييرپذيري آنان همخواني داشته باشد... از اين رو لازم است يک ارزيابي مجدد از تاريخ ايران و ادب فارسي و تفکر ايراني صورت يابد. ارزيابي همراه با روشن بيني و نقد درست، بي طرفانه و عاري از بيم.چراهايي در برابر تاريخ و فرهنگ ايران است که بايد به آنها جواب داده شود. تا زماني که به آنها پاسخ درست داده نشده، ما نسبت به امروز و آينده خود ديد روشني نخواهيم داشت.»1
کتاب «راه و بي راه» نوشته دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن، به تازگي از سوي شرکت سهامي انتشار راهي بازار کتاب ايران شده است. اين کتاب به دو بخش تقسيم مي شود؛ بخش نخست دربردارنده مقاله هاي نويسنده درباره موضوع هاي گوناگوني در زمينه هاي فرهنگي، تاريخي، سياسي و اجتماعي، و بخش دوم دربردارنده گفت و شنود هايي با نويسنده است. مداومت تاريخي ايران، امپراتوري فراموش شده، عسرت و عشرت در شهر مسکو، دنيايي که در راه است، بيشه زار بزه، دنيا علامت مي دهد، در معناي زندگي، ايران و جهان امروز، حالتي به نام سرگرداني فرهنگي، جايگاه زبان و ادبيات فارسي در جهان معاصر، تمدن و جنگ، دموکراسي و ديکتاتوري و... نام تعدادي از مقاله ها و گفت و شنودهاي اين کتاب است. همچنين از چينش مطالب و متن کتاب چنين برمي آيد که اين اثر تازه ادامه کتاب «ديروز، امروز، فردا» است.
دکتر اسلامي ندوشن در يکي از مقاله هاي کتاب که «از حقيقت چه خبر؟» نام دارد، با بررسي سرگذشت و شخصيت استالين به موضوع خانه به دوش بودن حقيقت مي پردازد و نکته هاي جالبي را مطرح مي کند. اينکه استالين در مقطعي «پدر ملت روس» خوانده مي شود و در مقطعي ديگر با تالي کاليگولا (امپراتور نابکار و ستم پيشه روم از سال 37 تا 41 ميلادي) مقايسه مي شود، موضوعي است که وي برگزيده تا در کنار نشان دادن چهره واقعي شخصي که در پندار شمار زيادي از انسان ها نجات دهنده بشريت لقب گرفته بود، به مفهوم حقيقت در دوران معاصر بپردازد. نويسنده کتاب «راه و بي راه» که هنگام مرگ استالين در فرانسه به سر مي برده است به مراسم عزاداري کم نظير حزب کمونيست فرانسه هم اشاره دارد و مي گويد در يک محوطه بزرگ، در حالي که بلندگوهاي قوي سمفوني «پاتتيک» بتهوون را مي نواختند، جمعيت انبوهي غمزده و خاموش ايستاده و از سخنراني هاي پرشور اشک در چشمان شان حلقه زده بود. همچنين به سروده هاي دو شاعر برجسته فرانسوي لويي آراگون و پل الوار، و اغراق هايي که درباره استالين روا داشتند، مي پردازد؛ شعرهاي پرسوزي که شاعران ديگر هم در سراسر جهان سرودند. سپس اين پرسش را مطرح مي کند که چرا و به چه دليل ماياکوفسکي، شاعر روس، در 37سالگي خودکشي کرد. چرا اين شاعر در بهشت موعود استالين از زندگي سير شد؟ چرا از بهشتي که وعده داده شده بود، پديده هاي جهنمي زاده شد؟ چراهايي که اسلامي ندوشن تلاش مي کند در مقاله خويش به آنها پاسخ دهد و خود مي افزايد پس از اينکه تب ها فرو نشست، پرده ها کنار رفت و حقيقت آشکار شد و همگان به ستم ها و کشتارهاي ناجوانمردانه يي که رخ داده بود، پي بردند تا آنجا که بوريس پاسترناک، استالين را به کاليگولا شبيه دانست. سرانجام و در تحليل نويسنده کتاب، شکست و فروپاشي نظامي که پايه گذارش استالين بود، به خاطر غيبت آزادي و صداقت رقم خورد. در بخش ديگري از کتاب «راه و بي راه» نيز که گفت و شنود نام دارد، نويسنده کتاب درباره سخنراني خود در سمينار بين المللي دانشگاه هاروارد و پيشنهادي که براي بهبود بخشيدن به وضعيت جهان ارائه کرده بود، توضيح مي دهد؛ «سخنراني که در تابستان 1967 در سمينار بين المللي دانشگاه هاروارد امريکا تحت عنوان انسان متجدد و انسان واپس مانده ايراد شد، به نکاتي درباره وضع موجود جهان اشاره داشت که متاسفانه بعضي از پيش بيني هايش در اين سه، چهار دهه به واقعيت پيوسته است. در اين مجمع که نمايندگان حدود 40 کشور در آن شرکت داشتند، پيشنهاد کردم براي آنکه مسائل جهان از ديد فرهنگي هم ديده شود- و نه تنها از ديد سياست - خوب است انجمني مرکب از فرهنگ مداران کشورهاي مختلف که نماينده ملت ها باشند و نه تنها دولت ها، تشکيل شود و مسائل حاد جهاني را مورد بحث و بررسي قرار دهد. ولو نظر آنها ضمانت اجرا نداشته باشد، لااقل مرجعي است که با ديد فرهنگي به جهان نگاه خواهد کرد. اين پيشنهاد 40 سال پيش اعلام شد، ولي دنباله اش گرفته نشد. يک علتش آن بود که پيشنهاددهنده از کشوري بود که حکومتش نسبت به اين موضوع نظر مساعد نداشت. اين پيشنهاد را در چند کشور ديگر هم عنوان کردم. به نظر مي رسد امروز بيشتر از هميشه ضرورت توجه به آن احساس مي شود.» 2 اکنون و با توجه به آنچه در چند سال گذشته رخ داده و فضاي جهاني را ناآرام ساخته، به نظر مي رسد او زودتر از ديگران توانسته به مشکلي که در راه است پي ببرد و هشدار بدهد، هرچند راهکاري که مطرح مي کند به اجرا درنمي آيد. وي در بخشي از سخنان خويش در دانشگاه هاروارد مي گويد؛«هرگز آشوب و ناسازگاري در جهان، آنچنان که ما امروز مي بينيم، وجود نداشته و اين آشوب و ناسازگاري نه تنها در بين ملت هايي جريان دارد که آشکارا با هم در ستيزه اند، بلکه در ميان طبقات مختلف مردمي که در داخل يک خاک زندگي مي کنند، نيز هست. از هر سو طغيان است و دسيسه و خونريزي. در واقع کليه عوامل براي يک جنگ بنيان کن آماده شده است و اگر مي بينيم جهان به نحو تصنعي و نسبي به زندگي صلح آميز خود ادامه مي دهد، به علت ترس از نابودي کامل کره خاک زمين است. به اين گونه ما در دوران جنگي نهاني، دروني و فروخورنده زندگي مي کنيم. اما اگر جهان، بي آنکه دست به جنگي بزرگ بزند، به زندگي خود ادامه مي دهد، نبايد تصور کند در امن و سلامت است. در جنگ نبودن، به معناي در صلح و عافيت بودن نيست. صلح واقعي آن نيست که بر ترس و زور مبتني باشد، چنين صلحي منفي است. صلح آن است که از تفاهم سرچشمه گيرد؛ صلح براي خود صلح، نه صلح براي احتراز از جنگ. دنياي امروز حکم بيمار بستري را دارد که ممکن است روزي از بيماري دراز و علاج ناپذير خود به تنگ آيد و بر آن شود که بين مرگ و زندگي يکي را انتخاب کند، يعني نابودي را. براي جلوگيري از اين پيشامد چاره يي جز اين نيست که بنيه جسمي و روحي صلح، از طريق رسانيدن قوت لازم به آن بازگردانده شود و اين ميسر نخواهد بود مگر با ايجاد حداقل تعادل در بين عوامل متعارض.»3
از ديگر مطالب خواندني اين کتاب مي توان به مقاله «دنيا علامت مي دهد» اشاره کرد، بخش نخست اين مقاله، سخنراني دکتر اسلامي ندوشن در کانون ايرانيان دانشگاه تورنتو کانادا (آبان 1387) است. وي در اين مقاله به بررسي انتخابات امريکا و چهره تغييرخواه آن باراک اوباما پرداخته و همچنين با نگاهي منتقدانه به مسائل مختلف جهان و سياست هاي غرب مي نگرد و پشتيباني از طالبان در افغانستان را (به بهانه جلوگيري از نفوذ شوروي) نمونه يي از رفتارهاي نابخردانه غرب مي خواند و اين گونه نتيجه مي گيرد که سياست هاي غرب به تداوم جهل در جهان سوم انجاميده است. در نگاه وي قرن بيست و يکم محصول بيراهه هاي قرن بيستم را درو مي کند زيرا جنگ سرد را پديده يي مي داند که با وجود هزينه شدن هزاران ميليارد از ثروت جهان نتيجه چنداني دربر نداشته است. سپس اين پرسش ها را مطرح مي کند؛ دنياي غرب که خود را داراي پيشرفته ترين تمدن مي داند، چرا طي اين 60 سال (از بعد از جنگ جهاني) هيچ قدمي براي صلح پايدار در جهان برنداشته است؟ چرا دنيا بيش از هميشه معلق در ميان جنگ و صلح به سر مي برده است؟ به باور وي در گذشته هم جنگ و ستم وجود داشته است ولي بايد آن را متناسب با دانش همان روزگار بررسي کرد، اکنون که پيشرفت هاي شگفت انگيز علمي و گسترش فضاي ارتباطي به ايجاد دهکده جهاني منجر شده چرا وضعيت جهان همچنان آشفته است؟ و بخشي از پاسخ وي نيز چنين است؛ بزرگ ترين تناقض امروز دنيا در اين دوقطبي شدن علم و انسانيت است، زيرا اين دو هيچ گاه تا اين اندازه رودررو نبوده اند.
... اما شايد بهتر باشد اين نوشتار را با قطعه يي از مقاله «تمدن و جنگ» نوشته دکتر اسلامي ندوشن به پايان برسانم که جاي بسي انديشيدن دارد؛ «... حالا چرا خواست ها به نتيجه نمي رسند، براي آنکه اصولاً ذات بشر آرزوهايش دامنه دارتر از امکاناتش است، بسياري چيزها را مي خواهد که به آنها دسترسي نمي يابد، هميشه به دنبال آرزوهاي خود دوان است. خوب، بنا به نظر فرويد اين آرزوها متراکم مي شوند، در درون به انتظار مي نشينند، به کمين مي نشينند که نوعي خودشان را بروز بدهند و اين بروز، در مواردي از طريق جنگ اتفاق مي افتد. طريق ديگر؛ عکس آن را عارفان پيشنهاد کرده اند، يعني گذشتن از سر آرزو، پشت پا زدن به آن. سعدي مي گفت؛ سعدي افتاده يي است آزاده/ کس نيايد به جنگ افتاده. آنها مي خواستند با تصفيه درون، عوامل جنگ انگيز را از خود بزدايند. نظريه وحدت وجود، که کل کائنات را يک بدنه جدايي ناپذير مي دانست، يک نتيجه عملي هم مي خواست از آن گرفته شود و آن اين بود که کل خانواده بشري با هم برادروار زندگي کنند و سعدي آن را در اين مصراع خلاصه مي کرد؛ بني آدم اعضاي يکديگرند...و عرفان چون با جنگ هاي ديني و فرقه گرايي روبه رو بود، مي خواست از طريق اين انديشه، ريشه افتراق و جنگ را از ميان بردارد...»4
پي نوشت ها؛-------------------------
1- اسلامي ندوشن، محمدعلي، راه و بي راه، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1388، صص 7-6
2- همان، ص 201
3- اسلامي ندوشن، محمدعلي، ارمغان ايراني، تهران، نغمه زندگي، 1386، ص 12
4- اسلامي ندوشن، محمدعلي، راه و بي راه، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1388، صص 270-269