به بهانه انتشار رباعي هاي دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن
گر عشق به زلف زندگي آويزد...*
محمد صادقي
«من آنقدر خاطره دارم که گويي هزار سالم است»
بودلر
«از قديم گفته اند که انسان به گفتار انسان است يعني توجيه وجودي خود را در کلام مي جويد؛ حتي کردار، حتي اختراع جاي سخن را نمي گيرد. آدمي مي خواهد از طريق کلام، وجود نارساي خود را به رسايي نزديک کند، آنچه را که مولوي آن را پيوستن به اصل مي خواند؛ و اين کلام در موزونيت به اوج مي رسد. در سخن موزون همواره يک حاجت آشکار وجود دارد و يک حاجت نهفته، و حاجت نهفته اش نوعي نيايش مي شود. نيايش مي گويد؛ «مرا روي غربت زمين تنها مگذار»... چون کميت عمر هر کس همان است که هست، آنچه از دست ما برمي آيد آن است که بر کيفيت آن بيفزاييم، بدين معني که افق زندگي را هر چه بيشتر گسترش دهيم، به کمک زيبايي، هنر، داده هاي طبيعت، عشق، کار، و آنچه نخبه هاي حيات خوانده شده اند. گرچه دغدغه هاي مادي ما را به جانب تنگ و ننگ فرا مي خوانند، با اين حال در درون آدمي خارخاري هست که آرزوي نوعي فراز را در دل او زنده نگاه مي دارد، اين همان آشيانه سيمرغ است که مرغان عطار به جانبش بال گشودند. رسيدن يا نرسيدن مهم نيست، همان پوييدن مهم است. ما پايبند دلبستگي هاي خود هستيم. دلبستگي ها شاخه شاخه اند، خوش به حال کساني که خود را به شاخه هاي بلند مي آويزند. هر صبح اميدوار از خواب برمي خيزيم و در کام زمانه مي افتيم. اگر اين دلخوشي ها نبودند، ملالت زندگي ما را از پاي در مي آورد. به قول مسعود سعد؛ گيتي به درد و رنج مرا کشته بود اگر، پيوند عمر من نشدي نظم جانفزاي. هر کسي هم زندان خود را دارد و هم باغ دلگشاي خود. زندگي ماهيتي بهتر از آنچه هم اکنون دارد، نمي توانست داشته باشد. با همه شکوه هايي که شاعران و فيلسوفان داشته اند و هزاران عيب بر آن گرفته اند، اگر به دست خود آنان مي دادند که آن را بسازند، بهتر از وضع کنوني اش از کار در نمي آوردند. چرخ و فلک و ستاره را به باد سرزنش مي گيرند، ولي همين هستي نقص پذير است که ربايش و معني به خود گرفته، وگرنه اگر بهشت آسا مي بود، به همان تسلسل بي آب و رنگ لحظه ها ختم مي شد...»1
کتاب بهار در پاييز (سفينه هفتاد و هفت رباعي) دربردارنده سروده هاي دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن به تازگي و از سوي انتشارات يزدا راهي بازار کتاب ايران شده است. اين رباعي هاي دلنشين بر اساس موضوع هاي گوناگون و با نام هاي ايران نامه، باز هم براي طاق ابروي ايران، جان جهان نامه، سرونامه، زندگي نامه، بيراهه نامه، نويدنامه، تامل نامه و بدرودنامه تقسيم بندي شده اند و همچون هميشه گوياي ذوق سرشار، طبع روان و پندار نيک و نيکخواه سراينده هستند که براي شناساندن فرهنگ، هنر، ادب و تاريخ چندهزارساله اين سرزمين از هيچ کوششي فروگذار نکرده است. اما نخستين رباعي هاي اين کتاب براي دوستداران کتاب ها و نوشته هاي دکتر اسلامي ندوشن آشناتر به نظر مي آيد آنجا که از عشق لبريز خود به ميهن اش سخن ساز مي کند؛
آن دخت پري وار که ايران منست
پيدا و نهان بر سر پيمان منست
هم نيست ولي نهفته در جان منست
هم هست ولي دور زدامان منست
---
ايران به هزار جلوه در کار آيد
گه دل بنشاط و گاه بيمار آيد
او را که دو صد يار به بازار آيد
آن نيست که هر سفله خريدار آيد
نگاهي به کتاب ها و نوشته هاي وي نشان مي دهد که او لحظه يي جدا از ايران و عشق به ايران نزيسته و سپري نکرده است پس جاي شگفتي ندارد که شعرش نيز چنين باشد. همچنين اين عشق و احترام براي ايران زمين همواره در نگاه هموطنان ما ستوده شده و پاسخ هاي مهرآميزي در پي داشته و دارد. همين چند ماه قبل بود که به مناسبت انتشار کتاب کلمه ها گفت وگويي با استاد اسلامي ندوشن انجام دادم و فکر مي کنم يادداشت هاي تک درخت (نوشته فريدون مجلسي) و از کبوده تا جاودانگي (نوشته سعيد فائقي) که در کنار آن گفت وگو منتشر شدند، گوشه يي از همين ابراز مهر و احترام باشد. در هر دو يادداشت نسبت به شخصيت علمي و فرهنگي استاد و خدمات ارزنده اش به فرهنگ ايران ارج نهاده شده بود، و به باور نگارنده راز اين نام نيک و آوازه بلند را جز در يک زندگي سالم و اخلاقي نمي توان جست وجو کرد...
هنگامي که وي از ايران سخن ساز مي کند، مي توان فهميد کوک اين ساز تنها و تنها، عشق به اين سرزمين است که هم در صدا و هم در سخناش طنين انداز مي شود. سرزميني داغ ديده که روزگار دشواري را گذرانيده، گذرگاه هاي تنگ و تاريک را بارها آزموده، زير بار و آوار سهمگين ستيزها، خشم ها، شعله ها و شب ها، سپيده دمان را به انتظار نشسته و ققنوس وار به زندگي خود ادامه داده است؛«در افسانه ها آمده است که ققنوس مرغي است خوش رنگ و خوش آواز، که منقار او سيصد و شصت سوراخ دارد و بر کوه بلندي در مقابل باد نشيند، و صداهاي عجيب از منقار او برآيد. گفته اند که هزار سال عمر کند و چون سال هزارم به سر آيد و عمرش به آخر رسد، هيزم فراواني گرد آورد و بر بالاي آن نشيمن گيرد و سرودن آغاز کند و مست شود و بال بر هم زند، بدان گونه که آتشي از بال او بجهد و در هيزم افتد و او در آتش خود بسوزد، و از خاکسترش تخمي حادث شود و از آن ققنوسي ديگر پديد آيد. گفته اند که او را جفت نيست و موسيقي از آواز او دريافته اند. بين افسانه ققنوس و سرگذشت ايران تشابهي مي توان ديد، ايران نيز چون آن مرغ شگفت بي همتا، بارها در آتش خود سوخته و باز از خاکستر خويش زاييده شده است.»2
... اما در کنار نام اين نويسنده نامدار همواره موضوع هاي گوناگوني در ذهن پديدار مي شود و مجال سخن به گستردگي فراهم مي آيد. براي نمونه، وي در شناساندن فرهنگ و تمدن ايران کوشش هاي سترگي انجام داده اما نگاه محققانه اش به برتري جويي و خودبرتربيني (که گاهي در پي درنورديدن مرزهاي ملي گرايي و فاشيسم پديد مي آيد) نينجاميده و هرچند مي کوشد تا درخشش هاي ايران را در درازاي تاريخ به ما نشان دهد از ضعف ها، نقص ها و کاستي ها نيز چشم نمي پوشاند و نگاه انتقادي خود را به کار مي بندد. نتيجه چنين نگرشي را در کتاب هاي وي مي توان ديد، در کتاب «ديروز، امروز، فردا» به نقد روحيه کار انفرادي در ميان ايرانيان که در دنياي امروز ناکارآمد و زيان آور است اشاره کرده و بر تقويت روحيه کار جمعي تاکيد مي کند و باز در همان کتاب است که نسبت به زدودن جنبه هاي واپس گرا از زندگي توجه و حساسيت نشان مي دهد.
همچنين وي نقش و سهم زيادي در ترويج خواندن و عادت به مطالعه در ايران داشته و دارد، و در کشوري که شهروندانش زمان چنداني براي مطالعه نمي گذارند، شمارگان کتاب هاي وي، و استقبال از کتاب هايش هم از موفقيت او در زمينه نويسندگي حکايت مي کند و هم از اينکه او توانسته نبض جامعه را دريابد و از اين راه به متن آن راه پيدا کند. اما اينکه چگونه به اين مهم رسيده را شايد بتوان در ويژگي ممتاز گفتار و نوشتارش يافت که پرهيز از مبهم گويي و پيچيده گويي است. گفتار و نوشتاري که آلوده به ابهام است و نزد مخاطبان درست فهم نمي شود بيش از هر چيز نشان دهنده آن است که گوينده يا نويسنده به آنچه مي گويد آگاه نيست و خود در فهم موضوع درمانده، البته گاهي ديده مي شود که متن هاي پيچيده تر و مبهم تر با وجودي که چندان قابل فهم هم نيستند مورد توجه قرار مي گيرند، و اين هم يکي از مشکل هاي طنزآلود جامعه ما (و به ويژه جامعه روشنفکري) ماست. در کار روشنفکري، ارتباط با متن جامعه اساس کار به شمار مي آيد، و روشنفکر بايد بتواند به زباني براي مخاطب قراردادن مردم دست يابد نه اينکه با گفتار پيچيده و فيلسوفانه خود بر فاصله اش با متن جامعه بيفزايد. تفاوت کار روشنفکري و کار فلسفي همين است ولي گاهي از اين نکته غفلت مي شود و روشن است که اگر دامنه اين غفلت گسترش يابد جامعه ضرر مي بيند و از نتيجه کار روشنفکري و کوشش هاي فکري روشنفکران کاسته مي شود. البته اين به معناي کاستن از عمق سخن و همصدايي با مردم نيست بلکه همان طور که اشاره کردم ضرورت دست يافتن به زباني براي سخن گفتن با متن جامعه است.
دکتر اسلامي ندوشن از انديشمنداني است که موضوع هاي گوناگون سياسي و اجتماعي را در ايران و جهان به دقت دنبال کرده و مي کند ولي گرفتار سياست زدگي نشده و همواره در تحليل ها و واکاوي هايش سپهر فرهنگ و انديشه را برتري مي بخشد و چنان که مقاله هاي سياسي و اجتماعي اش را خوانده باشيم در مي يابيم که با نگاهي ژرف به مسائل سياسي مي نگرد. براي نمونه، در مقاله از برج هاي نيويورک تا مدرسه بسلان، ريشه هاي تروريسم را مورد توجه قرار مي دهد و اينکه پس از 11 سپتامبر از تروريسم فراوان حرف زده مي شود اما ريشه هاي آن مورد کنکاش قرار نمي گيرد زيرا به باور وي درد عميق تر از اينها است و اگر مقصود درمان درد است بدون ريشه يابي درد کاري از پيش نمي رود. وي با بيان اين عبارت که؛«يکي به ديگري مي گويد من حاضرم نباشم، به شرط آنکه تو هم نباشي» انديشه نهان در اين ستيزها، جنگ ها و خشونت طلبي ها را هدف قرار گرفته و به پرسش مي گيرد. و باز در مقاله «دنيا به کدام سو روي دارد؟» به همين موضوع مي پردازد.
بي مناسبت نمي دانم که در پايان و در ادامه اشاره يي که به مفهوم «ديگري» در ميان نوشته هاي دکتر اسلامي ندوشن شد به آن توجه بيشتري داشته باشم زيرا ريشه بسياري از خشونت ها در دنياي کنوني را مي توان در ناشناخته ماندن ديگري بررسي کرد و اينجاست که اهميت و ضرورت «گفت وگو» براي ايجاد صلح و دوستي در جهان آشکار مي شود. امروز نگاه ساکنان گيتي نسبت به روزگاران کهن تغيير يافته و به خوبي دريافته اند که هر آسيب و خسارتي بر هر بخشي از جهان، تاثير مستقيم و آشکاري بر ديگر بخش ها خواهد داشت و اين گونه است که در جهان کنوني نياز به درک متقابل از يکديگر و تفاهم، اهميت دوچنداني مي يابد زيرا پيشرفت هاي نظامي ابعاد خسارت ها را وحشتناک تر از هميشه کرده است. ديگر نمي توان بخش هاي متنوع و مختلف انساني را دنياهاي گوناگوني ديد که تاثيري بر همديگر ندارند. امروز اين مجموعه يک پيکره گسترده انساني را شکل مي دهد اما از سويي نيز مفهوم «ديگري» هنوز در جاي خود قرار دارد. شايسته است اين نکته را در نظر بگيريم که مفهوم«من» با توجه به مفهوم «ديگري» معنا مي يابد و شناخت من به شناخت ديگري وابسته است. «ديگري» مانع يا خطر به شمار نمي آيد، پس در گام نخست فرو ريختن ديوار خودساخته ميان ما و ديگري اهميت مي يابد؛ ديواري که زائيده ترس و هراس ما از يک موجود ناشناخته و احساس خطر و تصور نادرست از ديگري است. بهتر است براي شناسايي مفهوم ديگري (که ناشناخته مانده) تلاش هاي بيشتري شکل بگيرد. هرچند اين مسير ناهموار به نظر آيد، ولي بدانيم اين کوشش براي شناخت ديگري ما را با چالش با خود و پيرامون مان مواجه خواهد ساخت و دستاوردهاي ارزشمندي را مي تواند براي ما به ارمغان بياورد...
*برگرفته از رباعي هاي دکتر اسلامي ندوشن
پي نوشت ها؛-------------------------
1- اسلامي ندوشن، محمدعلي، بهار در پاييز؛ سفينه هفتاد و هفت رباعي، تهران، يزدا، 1388، از سرآغاز کتاب
2- اسلامي ندوشن، محمدعلي، کلمه ها، تهران، واژه آرا، 1387، ص 13