درنگي بر آرا و انديشههاي محمدعلي اسلاميندوشن
رمزگشايي از تراژدي خيال
محمد صادقي
آدمي احتياج به تسلاي مدام دارد، زيرا غربتي سنگين بر جانش حاكم است و آن ناشي ميشود از فاصله ميان خواست پهناور او و امكان محدودي كه طبيعت در اختيارش نهاده. محمدعلي اسلاميندوشن
دكتر محمدعلي اسلاميندوشن، همانطور كه خود در «كلمهها» ميگويد، بر سر يك چهارراه خيمه زده است، قديم و جديد و شرق و غرب. از آثار وي ميتوان فهم كرد كه، از يكسو دلبسته فرهنگ و تمدن ايران است و در شناساندن ارزشهاي فرهنگ ايران كوششهاي فراواني به انجام رسانده و از سوي ديگر، نسبت به ارزشهاي فرهنگ و تمدن نوين جهاني نيز غفلت نكرده و با شناخت عميقي كه از آن به دست آورده، همواره در مسير تعادل گام نهاده است. به تعبيري، رويكرد او خالي از نفي تام و تمام و پذيرش تام و تمام فرهنگ و تمدن غرب است، بلكه با نگاهي محققانه، آنچه را با عقل و عقلانيت سازگار يافته، پذيرفته و ستوده است. شوربختانه، ما از هنگام آشنايي با دنياي جديد، بيش از هر چيز يا در ستيز با فرهنگ و انديشههاي مدرن بودهايم يا شيفتهوار (و مقلدانه) با آن برخورد كردهايم! كه البته اين روند تا اندازهاي تعديل شده است، از اينرو، بازخواني آرا و انديشههاي دكتر اسلاميندوشن، كه فراتر از اينگونه مواجهههاي احساسي و غيرعقلاني قرار گرفته و بر شناخت از «خود» و «ديگري» تكيه داشته و دارد، براي ما كه همچنان با مسالهاي به نام «سنت» و «تجدد» مواجهيم، ضروري و سودمند به نظر ميآيد... .اما تازهترين اثر از استاد، مقدمهاي است كه بر «داستان رستم و سهراب» از مجموعه داستانهاي شاهنامه نگاشته است. وي كه در جهان شاهنامه تعمق و تامل فراواني داشته و دارد، اكنون و در اين زمانه، باز مخاطبان خويش را به خواندن داستانهاي آن فراخوانده و با اشاره به مفهوم «آز» به معناي بيشجويي و فزونخواهي كه بدون دقت در آن نميتوان متن داستان را به خوبي دريافت، مقدمه خود را آغاز ميكند.
همه تا در آز رفته فراز /به كس بر نشد اين در راز باز
سالها قبل نيز، مصطفي رحيمي، در كتاب ارجمند «تراژدي قدرت در شاهنامه» با واكاوي دو داستان «رستم و اسفنديار» و «رستم و سهراب» با اشاره به اينكه «مساله قدرت در ايران بهگونهاي اسفانگيز ناشناخته است»، ابتدا به ارايه تعريفي از مفهوم قدرت و سپس نسبت آن با فساد، خرافات، آرمان، آنارشيسم و... پرداخته، طرح مساله كرده، به سراغ مسايل بشري، انقلابها، شخصيتهاي انقلابي (روبسپير، چهگوارا، لنين، جوانان حزب توده و...) رفته و سهراب را سرسلسله اين انقلابيهاي خوشخيال دانسته كه ميپندارد همه سياهيها و تباهيها به خاطر وجود كاووس و افراسياب است و اگر او و رستم قدرت را در دست گيرند، جهان را ميتوان به فردوس تبديل كرد. به باور رحيمي، سهراب، نه ساختار قدرت را ميفهمد و نه حدود امكانها را، پس ما با «تراژدي خيال» مواجهيم! سهراب جهاني در ذهن خود ساخته و پرداخته و به سرعت به سوي آن پيش ميرود (به گفته شاهرخ مسكوب، چه فاصله عظيمي است ميان سر و دست). رحيمي، برخورد رستم و سهراب را برخورد تجربه پيري با شور جواني ميخواند و اساس تراژدي را در «نشناختن» ميپندارد. مگر نه اينكه همه چيز دست به دست هم ميدهد تا پدر و پسر همديگر را نشناسند؟ زنده رزم كه از سوي تهمينه فرستاده شده تا پسر را به پدر بشناساند در تاريكي شب با مشت محكمي كه رستم بر سرش فرود ميآورد جان ميبازد، هجير رستم را به سهراب نشان نميدهد مبادا جهان پهلوان آسيبي ببيند، با وجود شباهت پدر و پسر به سام، رستم هويت خود را كتمان ميكند! كه به تعبير رحيمي، دچار خودفريبي است و خودفريبي از خصوصيات بارز قدرتطلبي است. در ادامه هم هنگامي كه رستم مغلوب ميشود، فريبي ديگر به كار بسته (ابراز ميدارد كه در آيين ما رسم اين است كه پهلوان در بار نخست كه پيروز شد حريف را نميكشد) و از مرگ قطعي ميرهد و سهراب به سادگي فريب ميخورد اما رستم وقتي مجال مييابد، درنگ نكرده، كار سهراب را يكسره ميكند، نوشدارو هم آخرين فرصت براي زنده ماندن سهراب است اما در انديشه كاووس، قدرت يافتن پدر و پسر شايد چندان به مصلحت نباشد، پس تعلل ميورزد تا آن پايانبندي اندوهناك رقم بخورد... سهراب كه براي آرمان بزرگي به پاخاسته، ميخواهد ميان ايران و توران صلح را مستقر سازد، مانند قهرمانهاي ديگر قصد ندارد همه قدرت را در دست بگيرد، رستم را نيز كه انساني والاست ميخواهد شريك در قدرت گرداند و با چنين انديشهاي، فاجعه قدرت را كه انحصارطلبي است از قبل در هم ميشكند. جنگ او با رستم به تعبير رحيمي، جنگ نوآوري با محافظهكاري است اما سهراب كاركرد قدرت را نميبيند، مظاهرش را ميبيند و نقص را در تختنشين جستوجو ميكند، شايد رحيمي ميخواهد بگويد كه او مساله را سادهسازي ميكند: «همه نوآوريها در شور جواني است... خرد، چشم به گذشته دارد و شور، ديده به آينده... عقلهاي مصلحتانديش با بدخو ميگيرند. استبداد چون دير بماند امري عادي ميشود... در برابر اين تباهي پيدا شدن صدايي كه سياهيها را بشكافد، ذهنهاي تنبل را تكان دهد و نگهبانان ستم را به خود آورد، از اهوراييترين آواهاست... و سهراب قهرمان چنين پيامي است. سهرابها نميخواهند زيردست كاووسها و افراسيابها باشند و اين فضيلت، به خودي خود كم نيست... اما در مقابل، شور جواني اگر با خرد پيري همجنس نشود به وادي گمراهي ميغلتد.»(1)رحيمي در بررسي تراژدي رستم و سهراب(2)، رمز فاجعه را آز ميداند (كه در ابتداي داستان، حكيم توس بدان اشاره كرده) همان كه در مقدمه استاد اسلاميندوشن نيز به زيبايي بيان شده است: «رستم كه طي سالها پهلوان اول و نگهبان ايران بوده است، در موضعي قرار ميگيرد كه پسر برازنده خود را، كه همتايي براي او نيست، به دست خود از ميان بردارد، و آنگاه او كه در زندگي همواره شكستناپذير بوده، بنشيند و مانند يك فرد درمانده هايهاي گريه كند. فردوسي منشاء اين مصيبت را آز ميشناسد. آز يعني بيشطلبي، خواهندگي عنانگسيخته، خود را ديدن و ديگران را نديدن و اين، برانگيزنده همه بديهاي جهان ميشود. بشر دستخوش آز است و رستم هم با همه توانمندي از آن معاف نميتواند بود. بنابراين اين آز بود كه مانع گشت كه او بتواند فرزند خود را بازشناسد»(3) ... استاد اسلاميندوشن كه زندگي پربار و شريف خويش را با «قلم» گذرانده و اگر در زندگي چيزي به دست آورده به اعتبار خود بوده.
چنانكه ابراز ميدارد از دو چيز پرهيز داشته: «يكي جلبنظر خواننده يا حرف زدن بر وفق خوشآيند او، ديگري جلب عنايت ارباب قدرت.» او كه بيش از هر نويسندهاي درباره «ايران» و «فرهنگ» نوشته، كار روشنفكري خويش را با پرهيز از محافظهكاري و انقلابيگري امتداد بخشيده و بر ضرورت استقرار عقلانيت در جامعه تاكيد و تكيه داشته و دارد، اين بار و در مقدمهاش بر داستان پر رمز و راز رستم و سهراب، نشان ميدهد كه آثار به جامانده از فرهنگ و تمدن كهنسال ايران، همچنان جاي انديشيدن دارد و نميتوان به سادگي از آن چشم پوشيد. بنابر سخن استاد، «آز» بستر تراژدي خيال است، پس براي برونرفت از اين مشكل اساسي چه بايد كرد؟ استاد در كتاب «هشدار روزگار» مينويسد: «تفكر ايراني، تفكر اشراقي-احساسي است و از اين رو گاه بهگاه نتوانسته است از عوارض افراط در امان بماند و تاوان آن را هم گران پرداخته است. پس ناچار بايد متوسل شويم به موازنه ميان عقل و احساس. اين است آنچه آن را اعتدال ناميدم، يعني دمسازي خرد و شور»(4) آنچه استاد بر آن تكيه و تاكيد دارد، راهي است به سوي رهايي از بنبستهاي خودساخته، بنبستهايي كه به دليل فقدان شناخت از خود و ديگري، فاصله گرفتن از مسير اعتدال، برگزيدن راههاي ميانبُر به جاي كارهاي فرهنگي منظم، مستمر و درازمدت، ضعف ايدهپردازي و تكيه بر كنشگري و كمتوجهي به موضوع توسعه فرهنگي، همواره ما را به سوي جادههاي ناهموار و سرابهاي فريبنده، سوق داده است.
پي نوشتها: 1. رحيمي، مصطفي، تراژدي قدرت در شاهنامه، تهران، انتشارات نيلوفر، 1369، صص 262-261
2. اگر اين داستان را تراژدي ميخواند به تعريف آلبر كامو از تراژدي و درام، در كتاب تعهد كامو و مقاله آينده تراژدي، نظر دارد: «در تراژدي نيروهايي كه به مقابله هم ميآيند به يك نسبت مشروع و بر حقاند. بر عكس در درام تنها يكي از نيروها مشروع است. به عبارت ديگر، تراژدي دوپهلوست و درام سادهگير. در تراژدي هر نيرو، در عين حال هم خوب است و هم بد...»
3. اسلاميندوشن، محمدعلي، داستانهاي شاهنامه، رستم و سهراب، تهران، انتشارات كلهر، 1390، ص 5
4. اسلاميندوشن، محمدعلي، هشدار روزگار، تهران، شركت سهامي انتشار، 1382، ص