دیرشد فرصت عاشقی ،دیر
غلامرضا محمدی/ کویر
گرچه در دست غم دست من بود فرصت گریه بامن نشــــد یـار
داغـهابر جگـرماند ومانده است گریه های قضاگشـــته بسـیار
کاروان رفته من مانده مهجور کاروان رفته منزل به منـــــزل
آتشی مانده از رفتـه یـاران حسرتی مانده جانسوز بر دل
وه چه مردان مردی از از این دشت سبز رفتند ومن زرد ماندم
درعطش نوش این غـربـت آِباد درکویری همــــه دردمانـــــدم
عشق ایکاش طوفان برآرد بردلم ریزد از داغــــها درد
بشکند غفلتم را که برخیز
بحراخلاص کو تادرآن دل ازغبار ملالت بشویــــــــم
جویبارارادت کدام است تاکه باز آورد آبرویــــــــــــم
تامروری کنم دفترعمر کاشکی فرصتی دست میدا د
کاش اوراق شرمندگی را
نینواشددلم بشکن ای بغض گریه کن های های عاشقانه
بشکن ایدل نه پیداست فردا ماند این فرصت سبز یانه
***
دیرشد فرصت عاشقی دیر بشکن ایدل نه جای درنگ است
گریه های قضا گشته بر جاست مویه کن مویه کن وقت ننگ است