در شهر آفتابی آیینه دار ها
آنجا که از قنوت و قناعت، قنات هاست
آنجا که اختران به زمین رشک می برند آنجا که با طنین اذان مهر می دمد
لبها پر از ترنم الله اکبرند
بسیار مسجد است و یکی مثل فرط نیست
این دیگر است و آن همه انگار دیگرند
اینجا نسیم از نفسی میرسد غریب
آنی است اندر آن که مرا می کشد به خویش آنی است اندر آن و ندارد بروز هم
ای کاش خشت و خاک خموشی نمی گرفت
اسرار می گشود و زبان رموز هم
این خشت ها خراب کدام آسمانی اند؟ تسبیح کیست زمزمه دارد هنوز هم؟
**
اینجا که خاک سرمه ی چشمان انجم است
اینجا که پیش رهگذران قدر آن گم است
وقتی که فتنه های خراسان شیوع داشت
روزی گذشت مردی از آیینه و بلور مردی که رهگشای افق های دور بود
مردی که وارث قلم و عشق و نور بود
مردی که آسمان به سلامش خضوع داشت
مردی که می چکید بهار از طراوتش مردی که لحظه لحظه خدا را طلوع داشت
اینجا گزید منزل و چندی درنگ کرد
تسبیح و ذکر و راز و نماز و رکوع داشت
زان پس گذشت و راهی تنهای طوس شد
بر او چه قصه رفت بماند چه دردناک!
او رفت و تا همیشه حسرت دلم گرفت تنها زمین ز غربت شمس الشموس شد
این شد که شعرهای ترم را دریغ سوخت
این شد که هر چه رفت به رنگ فسوس شد.
گفتنی است:مسجد فرط مسجدی است ساده با معماری خشت خام در محله دارالشفا که بنیان آن به نیمه اول قرن دوم هجری در زمان امامت امام صادق (ع) می رسد.