زكريا اخلاقي از شعرا و روحانيون استان یزد مي باشد كه از سال ۱۳۶۰ فعاليت خود را در زمينهي شعر و شاعري آغاز كرده وي در سال ۱۳۵۸ به تحصيل علوم ديني در حوزهي علميهي ميبد پرداخت سپس براي ادامه تحصيل به يزد آمد و مدت 2 سال در حوزهي علميهي يزد به كسب علم پرداخت پس از آن رهسپار حوزهي علميهي قم شد.
وي در طول مدت اقامت خود در قم از جلسات شعر حوزهي انديشه و هنر اسلامي قم بهره برد. تا كنون آثار متعددي از ايشان در مجلات و روزنامهها به چاپ رسيده است .
مجموعهي غزليات وي با عنوان تبسم هاي شرقي در سال ۱۳۸۲ به چاپ رسيده است .
کتاب «تبسمهای شرقی» مجموعهي ۳۰ قطعه شعر از او در قالب غزل، با مضامين عرفانى و مذهبى است.
او با استفاده از اصطلاحات فلسفی و فقهی در شعر در حال تجربهی زبان شعری تازهای است.
سروده هایی از استاد زکریا اخلاقیدوباره پلك دلم مي پرد نشانه چيست ؟
به تماشاي طلوع تو، جهان چشم به راه
به اميد قدمت، كون و مكان چشم به راه
به تماشاي تو اي نور دل هستي، هست
آسمان كاهكشان ، كاهكشان چشم به راه
رخ زيباي تو را، ياسمن آيينه به دست
قد رعناي تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوختهاند
همه شب تا به سحر خلوتيـان چشم به راه
ديدمش فرشي از ابريشم خون ميگسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه !
نازنينا ! نفسي اسب تجلّي زين كن
كه زمين، گوش به زنگست و زمان چشم به راه
آفتابا ! دمي از ابر برون آ، كه بود
بيتو منظومه امكان، نگران، چشم به راه
به تماشاي طلوع تو، جهان چشم به راه
به اميد قدمت، كون و مكان چشم به راه
به تماشاي تو اي نور دل هستي، هست
آسمان، كاهكشان كاهكشان چشم به راه
رخ زيباي تو را، ياسمن آيينه به دست
قد رعناي تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوختهاند
همه شب تا به سحر خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشي از ابريشم خون ميگسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه!
نازنينا! نفسي اسب تجلّي زين كن
كه زمين، گوش به زنگست و زمان چشم به راه
آفتابا! دمي از ابر برون آ، كو بود
بيتو منظومه امكان، نگران، چشم به راه
همين است ابتداي سبز اوقاتي كه ميگويند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتي كه ميگويند
اشارات زلالي از طلوع تازهي نرگس
پياپي ميوزد از سمت ميقاتي كه ميگويند
زمين در جستوجو هر چند بيتابانه ميچرخد
ولي پيداست ديگر آن علاماتي كه ميگويند
جهان اين بار ديگر ايستاده با تمام خويش
كنار خيمهي سبز ملاقاتي كه ميگويند
كنار جمعهي موعود، گلهاي ظهور او
يكايك ميدمد طبق رواياتي كه ميگويند
كنون از انتهاي دشتهاي شرق ميآيد
صداي آخرين بند مناجاتي كه ميگويند
و خاك اين خاك تيره آسماني ميشود كمكم
در استقبال آن عاشقترين ذاتي كه ميگويند
و فردا بيگمان اين سمت عالم روي خواهد داد
سرانجام عجيب اتفاقاتي كه ميگويند
هوا بـاز است و صحـرا تـا سـوار كـاج ها رفـتـه ست
و عاشق در شهودي سبز از اين منها ج ها رفته ست
مـن ايـن پـايين كمي دلتنگـم امـا خـوب مـي دانـم
كه آدم در هبـوط خـويش هـم معـراج هـا رفته است
مــن آن تـبـعيــدي خـاكـم كـه احـسـاس غــريــب او
هـميشــه تــا خــطـاب آبــي مــواج هـا رفـتـه سـت
از ايـن پس شـاخـه هـا را نـوبـت انـديشهی سبز ست
كـه روزي در هـجـوم سنگـي تــاراج هــا رفتـــه ست
زمين از قسمت لا هوتي اش سرشـار خـواهـد شـد
تـمـام لـحـظـه هـا بـر مشـرق انـتـاج هـا رفتـه ست
ولـي مـردم نـمـي دانـنـد بــر پيــراهـن ايــن دشـت
چه گلهايي به خواب روشـن ديـبـاج هـا رفتـه سـت
نمي دانند اين پايين چـه بـا فرهـادهـا مـانـده سـت
نـمـي دانـنـد آن بـالا چـه بـا حـلاج هـا رفتـه سـت
كجـا يـك زورق از تـصنيـفـهـاي عـاشقـي سـرشـار
بـه سمت بيشـه هاي نــور بـرمـواج ها رفته است؟
جهـان لبـريـز پيغـام اسـت، ديشـب فكـر مـي كردم
چه ابلاغي در اشراق عجيب كـاج ها رفتـه اسـت !
آخر اي مردم، ما هم عتباتي داريم
كربلايي داريم آب فراتي داريم
ما پر از بوي خوش سيب، پر از چاووشيم
وز چمنهاي مجاور نفحاتي داريم
داغ هفتاد و دو گل تشنگي از ماست اگر
دست و رو در تپش رشته قناتي داريم
آن سبكبارترانيم كه بر محمل موج
ساحل امني و كشتي نجاتي داريم
در تماشاي جمال از جبروتي سرخيم
كه شگفت آينهي جلوهي ذاتي داريم
در همين روضهي سربسته خدا ميداند
دست در شرح چه اسماء و صفاتي داريم
زير اين خيمه كه از ذكر شهيدان سبز است
كس نداند كه چه احساس حياتي داريم
همهي هستي ما عين زيارتنامهست
گر از اين گونه سلام و صلواتي داريم