زمان : 25 Ordibehesht 1390 - 22:58
شناسه : 33875
بازدید : 4744
نشانه هاي تفکر فراماسونري در جريان انحرافي - بخش دوم نشانه هاي تفکر فراماسونري در جريان انحرافي - بخش دوم
نشانه هاي تفکر فراماسونري در جريان انحرافي - بخش دوم


یزدفردا "حجت الاسلام قاسم روانبخش:اشاره: مدت‌هاست جرياني انحرافي در دولت نفوذ کرده و هر از چندي با بيان مطالب غير کارشناسانه، فضاي جامعه را دچار تنش و اضطراب مي‌کند. در باره نوع گفتمان و علل پرداختن به اين گونه مسايل، ديدگاه‌هاي متفاوتي مطرح شده است. عده‌اي آن را محصول شهرت طلبي و برخي ورود غير متخصص در حوزه کارشناسي ذکر کرده‌اند ولي حقيقت مطلب آن است که آيت ا... مصباح آن را دريافت و نسبت به خطر شکل‌گيري آن هشدار داد: " امروزه در دورن جامعه ما تشکيلاتي فراماسونري در حال شكل گرفتن است، و همان‌طور که در دوران مشروطه، فراماسونري با شعار قرآن و اسلام پيش آمد، امروز نيز فراماسونري با شعارهاي انقلاب و اسلام جلوه مي‌كند و تحت پوشش آن حرف خود را بيان مي‌كند، يعني قالب را حفظ و محتوا را عوض مي‌كند." (پايگاه اطلاع رساني آثار آيت ا... مصباح يزدي، 24/01/1390)

در باره شکل گيري فراماسونري و نفوذ آن در جامعه اسلامي ايران، لازم است ابتدا مباني فراماسونري را به‌خوبي بشناسيم و سپس با نشان دادن کدهايي از جريان شبه ماسوني نفوذي و تطبيق آن بر مباني ماسون‌ها، اين مدعا را ثابت کنيم و سپس در صدد چاره جويي بر آييم. مباني فراماسونري عبارتند از اومانيسم و انسان گرايي، ناسيوناليزم و ملي گرايي، کثرت گرايي ديني و پلوراليزم، دين زدايي و دين ستيزي. در شماره قبل درباره اومانيزم و انسان گرايي مطالبي را تقديم خوانندگان کرديم. در اين بخش به باستان‌گرايي که يکي ديگر از مباني ماسون‌ها است مي‌پردازيم.

2. ناسيوناليزم و باستان گرايي

مهم‌ترين رسالت فراماسون‌ها رهايي بشر از دين است، به طوري که آنان " مهم‌ترين تکليف لژ بزرگ انگلستان را دين رهايي laisme دانسته‌اند؛ زيرا با قيود مذهبي، اهداف ماسوني هرگز پيش نخواهد رفت" (کتاب صبح، محمد خاتمي، ص22) ماسون‌هاي انگليسي با استناد به ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929 مي‌گويند: "در لژها نبايد به هيچ وجه راجع به مسايل مذهبي و سياسي صحبت شود" (همان، ص24) در اين راستا فراماسون‌ها به جاي دين و ارزش‌هاي ديني، گرايش‌هاي قوميتي و ملي گرايانه مي‌نشانند تا بتوانند تا حدودي خلأ دين را براي اعضاي خود جبران کنند. دکتر موسي حقاني، نويسنده و محقق ارجمند، در کتاب خود بر اين نکته تاکيد مي‌کند که " ترويج ناسيوناليزم مبتني برعصمت (شوونيسم) در كنار مذهب‌زدايي و غرب گرايي از ديگر اقدامات ماسون‌ها بود.احياي باستان‌گرايي و تاريخ پيش از اسلام هدف مشترك وزارت مستعمرات بريتانيا و سازمان فراماسونري در ايران و ساير كشورهاي اسلامي بود. اين حركت در تاريخ معاصر از آخوندزاده، ملكم خان، آقاخان كرماني و... آغاز شد و ديگر فراماسون‌ها نظير فروغي و پيرنيا آن را پي گرفتند. هدف اين جريان معرفي اسلام به‌عنوان عاملي مخرب در تاريخ ايران و عنوان نمودن اين مطلب بود كه تاريخ ايران پيش از اسلام، درخشان تر از ايران بعد از اسلام است. براي اثبات اين فرضيه موهوم تاريخي، تمام قلم‌ها به كار افتاد و آثاري نظير كتاب‌نامه خسروان اثر جلال‌الدين ميرزا از شاگردان ملكم و آخوندزاده كه در تمجيد پادشاه ايران پيش از اسلام و به فارسي سره نوشته شده بود، نمايشنامه عشق و مردانگي اثر ابوالحسن فروغي كه در تمجيد ايران باستان به رشته تحرير درآمده بود. از پرويز تا چنگيز اثر تقي زاده، ايران باستان حسين پيرنيا، فرهنگ پهلوي اثر پرويز ناقل خانلري و... به رشته تحرير درآمد. وجه مشترك تمامي اين آثار، بزرگنمايي آثار حكومت‌هاي پيش از اسلام، در ايران مي‌باشد و تأسف خوردن بر سقوط دولت ساساني به دست مسلمين. حكومت پهلوي كه اساس آن را فراماسون‌ها پي‌ريزي كرده بودند، نيز دقيقاً در همين راستا حركت مي‌كرد. با نطق فروغي در مراسم تاجگذاري رضاخان، وي قذاق بي‌سواد و قلدري را در حد و رديف شاهان ساساني و هخامنشي قرار داد. بعد از آن تمام شعرا و نويسندگان وابسته، پهلوي را وارث تاج و تخت كيان معرفي كردند و نشريات مختلف به ترويج اين امر پرداختند و مقالات متعددي در خصوص مهرپرستي و زردشتي گري توسط اعضاي لژ مهر و ديگر نويسندگان آن نوشته مي‌شد....اين روند نه تنها در جامعه بلكه در لژها نيز به نحو شديدي دنبال مي‌شد.(تاريخ تحولات سياسي ايران، موسي حقاني و موسي نجفي، به نقل از مجله مهر، سال اول، شماره اول ص3 و شماره 12 7)

جريان فراماسونري ابتدا بر ارزش‌هاي ملي گرايانه آب و خاک و خون و نژاد و باستان گرايي تاکيد مي‌ورزد ولي در اين مرحله توقف نمي‌کند؛ زيرا هدف آن‌ها بسي بالاتر از ناسيوناليزم و ملي گرايي کشوري و منطقه‌اي است و چه بسا در دراز مدت همين ملي‌گرايي افراطي محلي و منطقه‌اي نيز موي دماغ آن‌ها گردد. از اين رو با طرح تفسير جديدي از ناسيوناليزم سعي مي‌کنند آن را به ميداني سوق دهند که با فرهنگ پذيري غربي و ذوب شدن در فرهنگ واحد جهاني که همان فرهنگ فراماسونري و به عبارت ديگر همان اومانيزم و انسان گرايي به جاي خداگرايي است سازگار باشد. در همين راستا محمود هومن، فرمانرواي شوراي عالي ايران، ضمن ارائه نگاهي فلسفي و اعتقادي از سلطنت، از ناسيوناليزم كه او آن را ميهن پرستي يا پاتريوتيسم مي‌نامد، به نوعي وحدت فرهنگي يا كاسموپوليتيسم (حكومت جهاني) مي‌رسد. وي ضمن رد نظراتي كه ميهن را به خاك، نژاد، زبان و... محدود مي‌كند، مي‌گويد: «... ميهن جايي است كه من در آن جا تربيت يافته‌ام و در آن جا اخلاق انساني و تاريخ يك دسته از انسان‌ها با يكديگر هماهنگ شده است. اخلاق انساني مفهومي كلي است و درباره همه انسان‌ها درست است. اخلاق ايراني با اخلاق يوناني تفاوت ندارد ولي تاريخ ما با تاريخ او تفاوت دارد و اين جزئي بودن تاريخ دسته معيني از مردم است كه مفهوم كلي اخلاق انساني را محدود و تبيين مي‌كند و باعث مي‌شود كه ميهن مفهومي معين و محدود گردد.» ( تاريخ تحولات سياسي ايران به نقل از اسناد مؤسسه مطالعات تاريخ..... گفتار بزرگ فرمانرواي آيين اسكاتي در جشن طريقت 1351، ص 6) براي شکل گيري چنين اتحادي يعني شکل گيري ناسيوناليزم جهاني و نشاندن انسان به جاي خدا، " وي پيشنهاد مي‌كند كه ملت‌ها به جاي بزرگنمايي نقاط منفي تاريخ خود كه شامل جنگ‌ها و نظاير آن مي‌شود، به نكات انساني تاريخ خود تكيه كنند كه موجب وحدت ملت‌ها مي‌شود. اين نكته اساس طرح حكومت جهاني ماسون مي‌باشد كه از آن به كاسموپوليتيسم تعبير مي‌شود." (مباني فراماسونري، ص 206) با بيان اين نکته، راز برخورد دوگانه ماسون‌ها با مسأله ناسيوناليزم به دست مي‌آيد. در آثار مکتوب و موضع گيري‌هاي ماسون‌ها مي‌بينيم آن جا كه مسأله اسلام مطرح مي‌شود، تكيه آنان بر ناسيوناليسم شوونيستي است و برتري عجم بر عرب مطرح مي‌شود و آن جا كه از ساير كشورها و اديان به ويژه سلطة غرب و يهوديان سخن به ميان مي‌آيد، تكيه آن‌ها بر فرهنگ جهاني و انساني و كاسموپوليتيزم پر رنگ و جدي مي‌شود. " و صدالبته اين مقدمه‌اي است براي حكومت جهاني يهوديان و ماسون‌ها كه به نحوي جدي و آشكار توسط جمعيت طرفداران حكومت متحده جهاني و شيعه ايراني آن جمعيت ايراني طرفدار حكومت متحده جهاني تعقيب مي‌شد. اين جمعيت كه وابسته به سازمان جهاني فراماسونري است، با مخفي نمودن اين وابستگي و روي آوردن به فعاليت‌هاي آشكار سياسي، سعي در ايجاد حكومتي جهاني دارد كه احكام آن ضمانت اجرايي داشته باشد." (همان) جريان فراماسونري در کشور سال هاست که به دنبال اجرايي کردن اين نوع تفکر بوده است. پيش از انقلاب اسلامي ايران و در زمان رژيم پهلوي نيز اين نوع تفکر فعال بود و رژيم پهلوي که محصول فعاليت جريان فراماسونري در کشور به شمار مي‌آمد، با تمام ابزار و امکانات در صدد اجرايي کردن ناسيوناليسم ايراني و سپس تشکيل حکومت جهاني از اين سنخ بود. در همين راستا بهاي آزادي دکتر شريعتي از زندان، نوشتن سلسله مقالاتي قرار داده مي‌شود که در آن به جاي اسلام، بر مليت ايراني تاکيد شود. وي به دنبال آزادي از زندان، با نوشتن سلسله مقالاتي در كيهان با نام "بازگشت به خويشتن" به ترويج ملي گرايي و ناسيوناليزم پرداخت و از حمله اسلام به ايران که موجب مسلمان شدن ايراني‌ها شد، به "حمله تازيان به ايران" تعبير کرد! شهيد مطهري در بخشي از نامه دردمندانه اش خطاب به حضرت امام(ره) در باره اين سري مقالات مي‌نويسد: " درباره مليت ايراني قطعا تاكنون احدي از مليت ايراني به اين خوبي و مستند به يك فلسفه امروز پسند دفاع نكرده است. شايسته است نام آن را «فلسفه رستاخيز» بگذاريم." منظور حزب رستاخيز است که محمد رضا شاه آن را حزب رسمي دولتي اعلام کرده بود و همه موظف بودند که در آن عضو شوند، شهيد مطهري خلاصه‌اي از مقالات دکتر شريعتي را اين گونه براي امام توضيح مي‌دهد: " خلاصه اين مقالات كه يك كتاب مي‌شود، اين بود كه ملاك مليت، خون و نژاد كه امروز محكوم است، نيست؛ ملاك مليت، فرهنگ است و فرهنگ به حكم اين كه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملت‌هاي مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم كه فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است؛ ما ايرانيان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داريم كه ملاك شخصيت وجودي ما و من واقعي ما و خويشتن اصلي ماست، ولي در طول تاريخ حوادثي پيش آمد كه خواست ما را از خود واقعي ما بيگانه كند ولي ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعي خود بازگشتيم،" ايشان سپس به سه جرياني که شريعتي آن‌ها را از بين برنده "خود واقعي" ملت ايران معرفي کرده، اشاره مي‌کند و مي‌نويسد: شريعتي مي‌گويد آن سه جريان عبارت بود از حمله اسكندر، حمله عرب، حمله مغول، در اين ميان وي بيش از همه درباره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبيگري را تقديس كرده است، آن‌گاه گفته است اسلام براي ما ايدئولوژي است و نه فرهنگ؛ اسلام نيامده كه فرهنگ ما را عوض و فرهنگ واحدي به وجود آورد، بلكه تعدد فرهنگ‌ها را به رسميت مي‌شناسد همان طوري‌كه تعدد نژادي را يك واقعيت مي‌داند؛ آيه كريمه «اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثي وَ جَعَلناكُم شُعوباً وَ قَبائِلَ...» ناظر به اين است كه اختلافات نژادي و اختلافات فرهنگي كه اولي ساخته طبيعت است و دومي تاريخ، بايد به جاي خود محفوظ باشد؛ ادعا كرده است كه ايدئولوژي ما روي فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روي ايدوئولوژي ما، لهذا ايرانيت اسلامي شده است و اسلام ما اسلام ايراني شده است.

شهيد مطهري مي‌افزايد: اين بيان عملا و ضمنا، نه صريحا فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامي را انكار كرده است و صريحا شخصيت‌هايي نظير بوعلي و ابوريحان و خواجه نصيرالدين و ملاصدار را وابسته به فرهنگ ايراني دانسته است؛ يعني فرهنگ اين‌ها ادامه فرهنگ ايراني است.

همان‌گونه که ملاحظه مي‌کنيد، شريعتي در اين مقالات از ناسيوناليزم خون و نژاد گذشته و با جدا سازي فرهنگ از ايدئولوژي سعي کرده است فرهنگ را معلول تاريخ يک ملت معرفي کند و به عبارتي وانمود کند که اين تاريخ است که فرهنگ را مي‌سازد نه مکتب! همان که فراماسون‌ها بر آن تصريح مي‌کردند. زماني که فرهنگ معلول تاريخ شود، مي‌توان با ناديده گرفتن نقاط منفي تاريخ خود كه شامل جنگ‌ها و نظاير آن مي‌شود، به نكات انساني تاريخ خود تكيه كرد و موجب وحدت ملت‌ها شد! و اين نكته، اساس طرح حكومت جهاني ماسون مي‌باشد كه از آن به كاسموپوليتيسم تعبير مي‌شود و در سطور پيشين به آن اشاره شد.

ب. تطبيق آراي جريان انحرافي و نفوذي در دولت بر اين اصل ماسون‌ها

تطبيق نظريات جريان انحرافي با آراي ماسون‌ها، يک روش کاملا مستند و علمي است. مشايي در همايش ايرانيان خارج از کشور؛ بر روي همان اصول ملي‌گرايانه گام برمي‌دارد و مکتب ايران را به جاي مکتب اسلام نشانده، مي‌گويد: "من اصرار دارم برمکتب ايران، بعضي‌ها ممکن است بر من خرده بگيرند که تو چرا نمي‌گويي مکتب اسلام، مکتب اسلام دريافت‌هاي متنوعي از آن وجود دارد. دريافت ناب از حقيقت ايمان و حقيقت توحيد و حقيقت اسلام مکتب ايران است؛ بايد از اين پس ما مکتب ايران را به دنيا معرفي کنيم"(سايت شوراي عالي ايرانيان،14/5/89) وي پس از آن که علما و بزرگاني از جمله آيت ا... مصباح درباره اين اظهارات غير اصولي و منحرف موضع گرفته و گفتند" کساني که بي‌شرمانه شعار مکتب ايران را مي‌دهند خودي نيستند" درصدد توجيه و تأويل سخنان خود بر آمده، مي‌گويد: "اين حرف من (مکتب ايراني) حرف جديدي نبود، بلکه حرف امام است. امروز حرف‌هاي مختلفي در دنيا به نام اسلام زده مي‌شود آيا ما قبول داريم؟ بلکه اسلامي را قبول داريم که در ايران مستقر است." (سايت استقامت) رئيس جمهور نيز در ادامه به کمک وي مي‌آيد و مي‌گويد: منظور آقاي مشايي، مکتب اسلام ناب محمدي است که امروز کانون آن ايران است.

ولي مرور زمان نشان داد که اين توجيهات، به دليل ترس از افکار عمومي است و گر نه وي به همان مکتب ايران اعتقاد دارد. شاهد آن، اظهارات و عملکرد وي پس از اين اظهار نظر است.