زمان : 23 Ordibehesht 1390 - 22:30
شناسه : 33807
بازدید : 4086
دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه

دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه

یزدفردا :تنظیم کننده :علی آبادی
محتشم کاشانی

محتشم کاشانی  دیوان اشعار ترکیب‌بندها

 کز سوادش در سیاهی شد زمین و آسمان

 ناگهان برخاست ظلمانی غباری از جهان

 کند بیخ خرمی تا دامن آخر زمان

 ناگهان سر کرد طوفان خیز سیلی کز زمین

 برتر و خشک جهان شد بی‌دریغ آتش فشان

 ناگهان آتش چکان سیفی برآمد کز هوا

کز تزلزل شد خلل در چار دیوار جهان

ناگهان در هفت گردون اضطرابی شد پدید

طایران قدسی افتادند زین هفت آسمان

ناگهان در شش جهت شد وحشتی کز دهشتش

کز تف او قیرگون شد قیروان تا قیروان

ناگهان آهی برآمد از نهاد روزگار

کز تکلم ساخت جن و انس را کوته‌زبان

ناگهان حرفی به ایما و اشارت گفته شد 

 این چه حرف دل‌خراش ناملایم بود آه

 کز دل آمد بر زبان بادا زبان ما سیاه

 باد قهرت با چراغ دوره آدم چه کرد

 ای فلک دیدی که بیداد تو با عالم چه کرد

 با رخ خورشید تابان دود این ماتم چه کرد

 بر سر ایوان کیوان گرد این طوفان چه بیخت

 با بسیط نه فلک موج محیط غم چه کرد

 از بساط شش جهت دست غنیم جان چه برد

وین کسوف ناگهان با نیر اعظم چه کرد

این خسوف بی‌گمان بر مه چه دیواری کشید

از گران جانی ببین با شاه عیسی دم چه کرد

دهر کز فیض دم عیسی به خلقی داد جان

 وقت چون دریافت با آن داغ بی‌مرهم چه کرد

داغ مرگ افتاده بی‌مرهم ندانم شاه را

دست حکاک اجل با نقش آن خاتم چه کرد

خاتم شاهی که به روی نام شاهی نقش بود

دست دوران شد تهی کان نقد جان برجا نماند

پشت گردون شد دو تا کان گوهر یکتا نماند

 حیف از آن دارای گیتی داور روشن ضمیر

 حیف از آن جمشید خورشید افسر گردون سریر

 کانچه ممکن بود بودش در جهان الا نظیر

 حیف از آن خاقان قیصر چاکر کسری غلام

 خلق او خلق عظیم و ملک او ملک کبیر

 حیف از آن شاه حسن خلق جهان پرور که بود

نالهٔ شیخ کبیر و گریهٔ طفل صغیر

حیف از آن داور که در عهدش نشد هرگز بلند

 گوش چرخ چنبری نشنید بانگ داروگیر

حیف از آن تمکین که در اوقاف عالم‌گیریش

 بود در طوق اطاعت گردن چرخ اسیر

حیف از آن تدبیر عالم‌گیر کز تاثیر آن

در جهان نازان به دور او سپهر مستدیر

 حیف از آن پرگاردار مرکز عالم که بود

شاه جنت بزم رضوان حاجب غفران پناه

سدرهٔ ماوای معلی آشیان طهماسب شاه

 داور دارا نشان فرمانده مسند نشین

 خسرو صاحبقران شاهنشه نصرت قرین

 پاسبان ملک و ملت قهرمان ماء و طین

 آفتاب دین و دولت کامیاب بحر و بر

 اضطراب اندر خم چوگان او گوی زمین

 شهسوار عرش میدان چوگان که داشت

آسمان هفتمین خواندی سپهر هشتمین

آن که دایم آستان اولینش را ز قدر

روز و شب لاف غلامی با امیرالمؤمنین

وانکه بودی با وجود نسبت فرزندیش

 هرکه در روی زمین شد صاحب تاج و نگین

آن خداوندی که پیشش سر نهاد و دست بست

 بارگاه سلطنت را پایه بر چرخ برین

اهتمامش گرچه در دهر از ید علیا نهاد

کرد ناگه همتش آهنگ ماوای دگر

در جهان چتر همایون کند و زد جای دگر

 صور اسرفیل گفتی چرخ روئین خم دمید

 چون به گردون بانک رستاخیز این ماتم رسید

 که آسمان را پشت لرزید و زمین را دل طپید

آنچنان تاج مرصع بر زمین زد آفتاب

 شب سیه عمامه بست و صبح پیراهن درید

 بر سر و تن چرخ پیر از بهر ترتیب عزا

نوحه را قانون نهاد و چنگ را گیسو برید

زهرهٔ گردون نشین زین نغمهٔ طاقت گسل

قامت کرسی ز عظم این عزا صد جا خمید

پشت عرش از حمل این بار گران صد جا شکست

پیک آه خلق هفت اقلیم تا کیوان دوید

از صدای طشت زرینی کزین ایوان فتاد

 که آسمان شرمنده شد وز کردهٔ خود لب گزید

در زمین عیسی دمی جام اجل بر لب نهاد

آه از آن ساعت که شه می‌کرد عالم را وداع

وز لبش گوش جهان می‌کرد این حرف استماع

 ساز قانون مصیبت از برای من کنید

کای سرای دهر ترتیب عزای من کنید

 جای در پای سریر عرش‌سای من کنید

حلقه بر گرد ستون بارگاه من زنید

اشگ خونین را روان در ماجرای من کنید

رخش افغان را عنان در ابتلای من دهید

نقش دیوار و در دولت‌سرای من کنید

حرف ماتم را که باد از صفحهٔ ایام حک

 در خور شان و شکوهٔ کبریای من کنید

از زبان و چشم ودل فریاد و زاری و فزع

بر سریر و مسند و چتر و لوای من کنید

گریه‌ای کاندر جهان نگذارد آثار سرور

 بر در آرید و به جای باد پای من کنید

مرکب چوبین تن بی‌یال ودم را بعد از آن

من خود از قطع امل کردم وداع جان خود

بر شما بادای هواداران که با یاران خود

 وز زمان عافیت فرجام من یاد آورید

 چون نشینید از من و ایام من یاد آورید

 پس ز آغاز من و انجام من یاد آورید

بشنوید آغاز و انجام حدیث خسروان

 از من و حقیت احکام من یاد آورید

 هرکجا حکمی شود بر طبق حکم حق روان

از من و از خلق خشم آشام من یاد آورید

هرکجا بینید زهر خشم در جام غضب

از شتاب عزم بی‌آرام من یاد آورید

هرکجا آرام گیرد سائلی در راه خیر

 از عطای خاص و لطف عام من یاد آورید

روز بازار سخا کایند بر در خاص و عام

 نام شاهی بشنوید از نام من یاد آورید

خطبهٔ من چون شد آخر هر کجا در خطبه‌ها

من ز گیتی می‌روم گیتی پناه من کجاست

حارس دین وارث تخت و کلاه من کجاست

 بر سر ملک آن جهان سالار کی خواهد رسید

یارب آن شاه گران مقدار کی خواهد رسید

 باعث سرکاری این کار کی خواهد رسید

گشته کوته دست سرداران دهر از کار ملک

بر سر دجال مهدی‌وار کی خواهد رسید

آن که بیرون زد ز مهد غیبت کبری قدم

از قدوم آن به آن پرگار کی خواهد رسید

مرکز عالم که بیرونست از پرگار ضبط

باد نوروزی به این گلزار کی خواهد رسید

از خزان مرگ من گلزار دین پژمرده شد

مژده یوسف به این بازار کی خواهد رسید

گشته در مصر ارادت عشق را بازار گرم

می‌رسد اما به این بیمار کی خواهد رسید

از قدوم آن مسیحا دم نوید جان به تن

از فراقش می‌زند پر مرغ روحم در قفس

از زبان او سخن گویند با من یک نفس

 خار خار من به جا مانده از گل رخسار او

وه که با خود بردم آخر حسرت دیدار او

تلخی کام مرا شیرینی گفتار او

وه که روز مرگ از دوری مداوائی نکرد

گرد این مرکز ندیدم گردش پرگار او

من که پرگار جهان از بهر او می‌داشتم

چهرهٔ رایات منصور ظفر آثار او

خواهد آوردن به جنبش خفتگان خاک را

حجت قاطع برای خصم دعوی دار او

شکر کایام از زبان تیغ او آماده ساخت

دیدهٔ من گوهر ذات گران مقدار او

حیف کاندر خاتم دوران نگین آسا ندید

در جهان سالاری رای جهان سالار او

کاش چندان مهلتم بودی که یک دم دیدمی

وان چه چشم و گوش دوران انتظارش می‌کشید

هم به کیفیت شنید و هم به استقلال دید

وین زمان امن تا آخر زمان پاینده باد

یارب آن ظل همایون در جهان پاینده باد

 سایهٔ این خسرو نشان پاینده باد

پایهٔ آن داور مسند نشین بر جا نماند

خرگه مرفوع این عرش آستان پاینده باد

خیمهٔ منصوب آن خلد آشیان را دور کند

از برای پاس وی آن پاسبان پاینده باد

جان خود بر کف نهاد از بهر پاس جان او

تا زمان دولت صاحب زمان پاینده باد

ختم دولتهاست این دولت الهی مدتش

عهد استقلال این صاحبقران پاینده باد

دور استقرار آن نصرت قرین آمد به سر

کرد یک رنگی به آن گیتی ستان پاینده باد

وان سهیل برج عصمت نیز کاندر ضبط ملک

محتشم ختم سخن کن بر دعای جان شاه

کایزدش از فتنهٔ آخر زمان دارد نگاه