زمان : 17 Ordibehesht 1390 - 23:00
شناسه : 33601
بازدید : 2468
برگي از زندگي عمه جان زبان دراز برگي از زندگي عمه جان زبان دراز

برگي از زندگي عمه جان زبان دراز


قبل از هدفمند كردن؛


ديشب خونه«زي زي جون» بوديم از كيش اومده بود سنگ تموم گذاشته بود ميز چيده بود، از كباب بره بگير تا كباب غاز، از فسنجون تا بيف استراگانف! عجب مهموني بود آخه دخترم لوسترهايي كه از اونجا آورده بود شب را مثل روز كرده بود.


سال بعد از هدفمندكردن؛


آره جونم ديشب خونه دخترم بوديم نون سنگگ و بربري خريده بود كمي پنير تبريزي كنارش گذاشت تازه يكي لامپ هم روشن كرده بود گفتم« زي زي جون» سر گنج نشستي هان! اينهمه تشريفات چيه؟ نديدي اخبار ساعت 14 جمعه را نشنيدي و نديدي ؟ با صرفه‌جويي از يارانه‌ها دو تا گاو خريده بود و اون يكي هم مغازه زده بود و فرزندش را سركار پهلو دست خودش گذاشته بود. آخه دخترم ديگه نون سنگك نخر، شايد بتوني تو هم بُز بخري! به هر حال دارندگي است و برازندگي!


«نقل از كتاب مفاخر نامه عمه زبان دراز»