زمان : 05 Farvardin 1390 - 14:29
شناسه : 32019
بازدید : 6657
 دل نوشته ای دیگر ازشاگرد به استاد شهید عبدالمجید بصیری در آستانه عید نوروز دل نوشته ای دیگر ازشاگرد به استاد شهید عبدالمجید بصیری در آستانه عید نوروز
بسم رب الشهداء والصدیقین

 
وبازهم دل نوشته ای ازشاگرد به استاد شهید عبدالمجید بصیری در آستانه عید نوروز

 
"ولا تقولولمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون":کسی که درراه خدا کشته می شود مرده مپندارید ، بلکه او زنده جاوید است ولیکن شما این حقیقت رانخواهید یافت. آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادرخوبم برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی."شهید اهل قلم آوینی"

 

سلام واحترام تمام به گمنامانی که فقط برای ما خاکیان بی نام ونشانید وبی نشان بودنتان را فقط یک پلاک کوچک فلزی می دانند وبس .گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است وگرنه همه اجرها در گمنامی است . محکمه خون شهدا محکمه عدلی است که مارا درآن به محاکمه می کشند.
امام صادق (ع) ازرسول خدا(ص) نقل فرمودند : انسانها را سه طایفه شفاعت می کنند وشفاعتشان پذیرفته می شود:پیغمبران، علماء وشهداء. مافوق هر نیکی، نیکی بیشتروهنری وجود دارد. آنجا که مردی در راه خدا کشته می شود ، بالاتر از آن نیکی نیست.
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است وبازهم معلم شهیدم سلام مرا بپذیر به گرمی آفتاب . بعد از 40 روز که 40 سال بر من گذشت باز آمده ام احوالی پرسیده باشم اما نمیدانم چرا اینبار انقدر با طمانینه وآرامش نسبی احوالت را می پرسم زیرا اطمینان دارم که دیگرحالت خوب است وبعد از 23 سال حداقل خوابی راحت داری وسرفه ها وتاولها وبی قراری ها بالاخره از صبوریت خجل شده ودست از سرت برداشته اند.
وقتی ازیکی از همرزمانت(حسن کاظمی) پرسیده بودند که چرا از بین آن همه که در شاخ شمیران بوده تنهامجید آقا به این شدت مجروح شده درپاسخ گفته بود : که تنهاشما ماسک به صورت نداشتید ، باز با تعجب سوال کرده بودند که چرا تنها ایشان ماسک نداشتند واوباغرورتمام پاسخ داد که مجید آقا ماسک خود را به صورت بچه ای کرد زده تا اوشیمیایی نشود.استاد شهیدم به یقین آیه : "ویوترون علی انفسهم ولوکان بهم خصاصه " وایثار می کنند به دیگران بر علیه خودشان ، هرچند خودشان بیشترسزاوارترند.- سزاوار شماست.
استاد یادت هست که چقدر شرمنده پرستاری ها وشب زنده داری های همسر وفرزندانت بودی ، دیگر نگران نباش ، آنها نیز خوبند اما نمی دانی که چقدر همه دلتنگت شده اند.
یادش بخیر،به هنگام تشییع پیکر مطهرت بردستان زمینیان وفرشتگان ، ناگهان حسین رادیدم که دست در دست عموحمید کلافه قدم می زدواشکهای زلالش گونه هایش را نوازش می دادند.
نمی دانم شما هم دلتنگ حسین ومجتبی وزینب خانم شده اید یا نه، اما نمی دانی آنها چقدر دلتنگ شما هستند وهمیشه نگاهشان به آسمان است که شاید شمارا دربین ابرها وستاره ها ببیند.
استاد اگربدانی روزی که همرزمانت فهمیدند که قصد پروازداری چه هلهله وپایکوبی دربین آنها برپابود آخرمی دانی خیلی از آنها شاگردان خودت بودند وچقدر من نگون بخت بودم که زمان معیتم با شما کوتاه بود ولی دل خوشم به اینکه می دانم حال دیگر آرامش داری ومن هم آرامم به آرامش شما.
راستی عیدنوروزهم نزدیک است . خوشا به سعادتت معلم عزیزم ، اگربدانی عید امسال دربهشت برین چه سفره ای برایت مهیا کرده اند.سفره ای که سادگیت، سلوکت، صیانتت، صداقتت، سادگیت ،سجده هایت و صبوریت هفت سین آن خواهد بود. استاد، هفت سین به این زیبایی تا به حال دیده بودی؟ خداراشکر که بعد از این همه سال با فراغ بال ودور از هر رنجی سالت را تحویل می کنی وبدون اینکه نفسی کم بیاوری یا مقلب القلوب و الابصاررابا صلابت می خوانی وبه یقین عید امسال مادرت زهرا(س)، علی اکبروعلی اصغر(ع) وخانم رقیه (س) درکنارت بر سر سفره هفت سین خواهند بود تا شمارا از دلتنگی مادر وهمسر وفرزندانت بیرون بیاورند. وعیدیت را به یقین از ابوالفضل العباس وسید الشهداء خواهی گرفت.
برو ای شادترین خاطره زندگیم
بروای پاکترین آیه تقدیس خدا
بروای چشم خوشت معرکه گیر
حکم اجبار طبیعت جاریست
دست ما نیست که حکم تقدیرست
ای مسافر سفرت بی تشویش
ای مسافر سفرت بی تشویش.
شماها رفتید وخدارا به بلندترین فریادها صدا زدید . ما ماندیم وداغ و خاطره هایی که از آن روزهای برادرانه مانده است. من دیگر چه بگویم
 
 
 
 
پدراگرتونبودی وطن بهار نداشت نهال غیرت ما بوی برگ وباد نداشت
اگرتو سینه خود را سپر نمی کردی هجوم دشمن آشفته جان ، مهار نداشت
تومرد بودی ودیدی که ان پدیده شوم زناگوارترین ها فروگذار نداشت
دلاورانه به دریا زدی دل ورفتی اگرچه بعد تو این سقف اعتبار نداشت
رها ز دلهره اینکه کودکی هر شب برای دیدنت آرامش وقرار نداشت
به روزهای نداری، زمان بیماری خیال، خاطره ای از تودرکنارنداشت
ویا جوانی یک زن به چشم رهگذران چه زود سوخت وخاکسترش غبار نداشت
رسیده قصه به جایی که من، تو...ومادر وخانه ای که دگر روزوروزگار نداشت

:شاگرد حقیر شما 
امیر محمدی نژاد/اسفندماه 1389

 

ایمیل نویسنده"

amir_petroliom@yahoo.com :