زمان : 04 Farvardin 1390 - 04:27
شناسه : 31998
بازدید : 4044
تغییرطلبانی که فرمان قتل تغییرات را صادر کردند تغییرطلبانی که فرمان قتل تغییرات را صادر کردند

1- بسیاری از تغییر طلبان خود را اصلاح طلب می دانند.اما در حوزه تصمیم گیری اجتماعی همیشه تغییر به معنی اصلاح نیست.در اصلاح و اصلاح طلبی ،افراد با توجه به اهداف آرمانی که تاثیر پذیرفته شده از باورها و بینش فکری و عقیدتی آنها می باشد ،سعی میکنند اجتماع خود را با تصمیماتشان به هدف مورد نظرخود نزدیک کنند.اما در تغییر و تغییر طلبی انجام تغییرات به معنی آرمانی تر شدن اجتماع نیست بلکه جلوگیری از دچار شدن جامعه به وضعیت فاجعه بار تر است.یک مثال موضوع را روشنتر می کند.خوردن گوشت مردار در شرع حرام می باشد. ولی انسان گرسنه ای که به غذا دسترسی ندارد و در حال مرگ بر اثر گرسنگی است همین شرع ،خوردن گوشت مردار را برای جلوگیری از مردن وی اجازه می دهد.در این حال نمیتوان به فردی که برای نمردن گوشت مردار می خورد اصلاح طلب گفت چرا که ضرورت وی را به خوردن مردار وا داشته است.در حوزه تصمیم گیری اجتماعی، ضرورتها مدیران اجنماعی را وا میدارد تا برای اینکه جامعه دچار فروپاشی نشود تصمیماتی رابگیرند که اگرچه آنها را از نقطه آرمانی دورتر میکند ولی باعث جلوگیری از مرگ جامعه می شود.اصلاح طلب خواندن این مدیران به معنی تمسخر آرمانهای پذیرفته شده آن اجتماع است.بنابر این اینجانب آنها را تغییرطلب و مدیران تغیرطلب نامگذاری می کنم.

2- چه چیزی مدیران اجتماعی را به سمت تغییر متوجه می نماید؟مهمترین عامل تغییر نگرش مدیران اجتماعی و متوجه شدن ضرورت تغییرات ،فشارهای سازمانهای اداری زیرمجموعه و اطلاعات خامی است که آن سازمانها در اختیار مدیران بالاتر قرار میدهند، می باشد.از طرفی دیگر چون در یک کشور سازمانهای اداری متعددی وجود دارد که دارای منافع متفاوت و گاه متضاد با یکدیگر می باشند ، مدیران عالیتر همیشه زیر فشار این خواستهای متفاوت و متضاد قرار دارند و بایستی موازنه خواستهای این سازمانهای زیرمجموعه را حفظ کنند.ناتوانی در برقراری موازنه بین این سازمانهای به ظاهر متفاوت المنافع باعث ضربه خوردن و فروپاشی همه سیستم می شود.در این زمان است که مدیریت به دو شیوه متفاوت خود را بازتابش می دهد، الف) مدیریت اقتدار گرا ،ب) مدیریت هماهنگ ساز

الف) در مدیریت اقتدار گرا ،اقتدار مدیریت بطور چکشی و ضربتی همه مسائل را در سریعترین زمان حل می کند. مشکلات متعددی برای مدیریت اقتدار گرا گفته شده است و از آنجایی که جای طرح آنها در اینجا نیست و هدف این نوشتار نیز چیز دیگری است تنها به گفتن این مورد اکتفا می شود که مهمترین شاخصه مدیریت اقتدار گرا دانایی و اقتدار مدیریت اقتدارگرا است و از آنجایی که دانایی به همراه خود اقتدار می آورد و اساس مدیریت اقتدار گرا بر اقتدار مدیر اصلی استوار شده است بنابراین سازمانهای زیرمجموعه مدیریت اقتدارگرا در اختیار افراد ی قرار می گیرد که از دانایی و اقتدار لازم برای حفظ منافع سازمانهای زیرمجموعه خود برخوردار نیستند.

ب)در مدیریت هماهنگ ساز این مدیر اصلی نیست که همیشه حرف آخر را می زند.مهمترین نقش مدیر، نقش توزیع کننده اطلاعات و تضمین کننده رسیدن اطلاعات به نخبگان و مراجع متعدد و متفاوت تصمیم سازمی باشد و هماهنگسازی تصمیمات مراجع فکری متنوع آن جامعه را به عهده دارد.و به غیر از موارد فوریتی مانند وقوع جنگ، در سایر موارد مدیر هماهنگ ساز در آخرین زنجیره تصمیم سازی و ضرورت ایجاد تغییرات قرار می گیرد.

3-اگر چه در مدیریت هماهنگ ساز به فردیت اشخاص و نخبگی افراد اصالت داده می شود تا از همه استعدادها و ظرفیت های جامعه بهره برداری نماید ،اما در همانحال نهادهای نظارتی قدرتمندی وجود دارد تا منیتهای افراد، نخبگی آنان را تحت الشعاع خود قرارندهد و جامعه را در دور باطل افزون طلبی آنها گرفتار نسازد.

4-در مدیریت هماهنگ ساز همراهی و به نتیجه مشترک رسیدن ضرورت تغییرات برای همه اقشار مختلف فکری اصالت دارد.در غیر اینصورت چنانچه فاصله های فکری ایجاد شده زیاد شود باعث به خطر افتادن امنیت تمام آن جامعه می شود.در این حالت مدیران فعلی برای اینکه همه اقشار فکری جامعه ضرورتها را دریابند از دست بدست شدن قدرت و قدرت گیری گروههای مخالف خود نه تنها احساس خطر نمی کنند بلکه به استقبال آن نیز میروند.زیرا که به قدرت رسیدن گروههای حاشیه ای به معنی در زیر فشار قرار گرفتن آن گروهها ازسوی سازمانهای زیرمجموعه خود و فهم مشترک وجدید همه اقشار مختلف فکری آن جامعه می شود.

5-حال با توجه به مباحث فوق ،چنانچه مطا لب فوق درست باشد بایستی یک بار دیگر عملکرد گروههای موسوم به اصلاح طلب را در انتخابات ریاست جمهوری واکاوید و به این پرسشها پاسخ داد،آیا به راستی این گروهها خواهان تغییر بودند؟آیا این گروهها جزوی از سیستم سیاسی کشور بودند؟آیا یک اندام از یک بدن حق دارد به جنگ اندام دیگری در همان بدن برود و یا به دشمنانی از کل آن مجموعه پناه ببرد و کمک بخواهد؟آیا روش روبرو شدن با نتیجه انتخابات و نپذیرفتن آن، نوعی مدیریت اقتدار گرا نبود؟آیا می توان با اقتدارگرایی به دموکراسی دست یافت؟ آیا یا همه چیز یا هیچ چیز و مطلق گرایی فهم نسبی را به ارمغان می آورد؟آیا گروههای موسوم به اصلاح طلب بیشتر از آنکه زیر فشار ضرورت تغییرات قرار داشته باشند زیر فشار منافع حزبی،گروهی و باندی و یا خدای نکرده از دست دادن منافع کلان مادی قرار نداشتند؟ و اگر چنین نبود نبایستی از قدرت گیری گروههای حاشیه ای استقبال می کردند؟ پاسخ درست به این سوالات آینده جدیدی را برای کشورمان به ارمغان خواهد آورد.آینده ای که تکرار اشتباهات گذشتگانمان نخواهد بود.