زمان : 16 Esfand 1389 - 23:55
شناسه : 31464
بازدید : 2959
مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت ژیلا است! مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت ژیلا است!

مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت ژیلا است!

یزدفردا "یك نویسنده محترمی برای یك نهاد معظمی كه ادعا هم زیاد دارد، كتابی درباره شهید همت می نویسد. نویسنده و نهاد دعوایشان می شود. می دانید چرا؟ چون می گفتند ذكر فامیلی همسر حاج همت كافی است و نامش را باید حذف كنی! مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت به جای كلثوم، ژیلاست!!!

یك نویسنده محترمی برای یك نهاد معظمی كه ادعا هم زیاد دارد، كتابی درباره شهید همت می نویسد. نویسنده و نهاد دعوایشان می شود. می دانید چرا؟ چون می گفتند ذكر فامیلی همسر حاج همت كافی است و نامش را باید حذف كنی! مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت به جای كلثوم، ژیلاست!!!


آینده نیوز، نویسنده وبلاگ "كانال ماهی" در توضیح علل عدم شناخت جنگ توسط نسل جوان چنین می نویسد:


قبل از شروع اصل موضوع یك خاطره كانالی! آن اوایل ما یك خاطره مستند از حاج همت نوشتیم كه ایشان در آن صحنه پشت سر هم سیگار می كشیده! در یك موقعیت جنگی! بعد تعدادی از دوستان شفاهاً و كامنتاً به ما یورش آوردند كه این خزعبلات دیگر چیست؟ اگر واقعیت هم دارد نباید نوشت! (حالا دوستان نروند سر كوچه یك پاكت وینستون بخرند و از همت فقط سیگارش را یاد بگیرند!)


با این مقدمه می رسم به این سئوال؛ چرا نسل جدید جنگ را نمی شناسد؟ (حتی آنهایی كه ادعایش را هم دارند نمی شناسند!) اینجا قصد پاسخ به این سئوال را ندارم كه بحثی فراخ است و فراتر از یك پست، اما باز هم یكی دو ماجرای مستند و دست اول!


۱. یك نویسنده محترمی برای یك نهاد معظمی كه ادعا هم زیاد دارد، كتابی درباره شهید همت می نویسد. نویسنده و نهاد دعوایشان می شود. می دانید چرا؟ چون می گفتند ذكر فامیلی همسر حاج همت كافی است و نامش را باید حذف كنی! مشكل اینجا بود كه اسم همسر شهید همت به جای كلثوم، ژیلاست!


۲. مثل مورد قبلی، نویسنده ای درباره شهیدی كتابی مستند می نویسد. می نویسد كه در جوانی و قبل از پیروزی انقلاب و متحول شدن چه كارها كه نكرده، كجاها كه نرفته و ... كتاب را می دهد به سفارش دهنده. برادر شهید می گوید من همچین آدمی نمی شناسم! نویسنده هم می گوید من هم همچین شهیدی كه شما می گویید و انگار با یك تسبیح شاه مقصود از مادرش زاده شده نمی شناسم! دعوا بالا می گیرد. كتاب را می گیرند و می سوزانند و نویسنده را هم تهدید می كنند اگر خطی از این چیزها كه سوزاندیم در جایی دیده شود، تكه بزرگت گوشت خواهد بود. نویسنده محترم هم چون خانم بوده و اصولاً خانمها برای گوشواره هم كه شده به گوششان خیلی اهمیت می دهند، این سخن را آویزه گوشش كرده و شالش را روی كولش می اندازد و می رود دنبال كارش!


آن خانم كه روزی قلم زیبایش را وقف خاكریز و مردان خاكی اش كرده بود، حالا نویسنده یك نشریه تین ایجری است و نمی دانم از شنیدن نام دفاع مقدس چه حالی بهش دست می دهد. (از درج اسم این شهید عزیز معذورم بدارید كه اگر بگویم دود از سرتان برمی خیزد و یا كافر می شوید و یا مرا تكفیر می كنید. بگذریم!)