زمان : 09 Esfand 1389 - 00:20
شناسه : 30931
بازدید : 4366
يادداشت سردبير روزنامه اطلاعات: بهـاريه (در رابطه با سید محمد خاتمی ) يادداشت سردبير روزنامه اطلاعات: بهـاريه (در رابطه با سید محمد خاتمی )
يادداشت سردبيرروزنامه اطلاعات
بهـاريه

عليرضا خاني


طعم ناب گرده‌هايي كه در كوچه‌هاي مشجر، بفهمي نفهمي زير دندان مي‌نشيند و آميخته‌اي از مزه ساقه و عطر برگ‌هاي نورسته مي‌دهد، آدم را ناگهان به هوش مي‌آورد كه انگار دوباره بهار دارد از راه مي‌رسد و سوز سرمايي كه مغز استخوان را خبر مي‌كرد جاي خود را به خنكاي روح‌بخش و قلقلك نجيبانه نسيم لطيف بهاري داده كه صورت را نوازش و جان را آرامش مي‌دهد. باز آدم اميدوار مي‌شود كه سختي و زمختي و سوز زمهرير، دارد آرام آرام كمرنگ مي‌شود و مهرباني و نرمي بهار، با پنبه‌هاي برفگوني كه از شكفتن برگها و ساقه‌هاي نوجوان كاج و صنوبر و افرا، نرم و آهسته در هوا مي‌رقصند و شميم فروردين را، زودتر از تقويم مي‌رسانند دارد از راه مي‌آيد. مي‌آيد براي ما كه نيازمندان و تشنگان هوايي تازه‌تر و رايحه‌اي دلنوازتر و فضايي مهربان‌تريم.


زمستان سرد است و انگار سردي آن، همه چيز را مي‌فسرد و منجمد مي‌كند، هم گياهان و ساقه‌ها و برگ‌ها را و هم گويي، تحمل و شكيبايي و مهر و مهرورزي ما را و ناگهان نگاه كه مي‌كنيم، مي‌بينيم فصلي بر سر هم فرياد و برچهرة هم ناخن كشيده‌ايم و در سوز سرما، گويي ناخودآگاه، عنان مدارا از كف داده و تيغ تهمت و اتهام از نيام ناشكيبايي بركشيده‌ايم و تاب استدلال و منطق و حتي سخن و بلكه چهرة هم را از دست داده‌ايم و رگبار عصبيت و تندخويي و پرخاش را سمت همديگر روانه كرده‌ايم و در اين غوغا، خود نيز، باور كرده‌ايم كه راه ديگري نيست و باب همه چيز، جز توهين و تهديد و تكفير بسته است…


غمگنانه، ما سخت ناشكيبا و كم‌طاقت شده‌ايم و قبل از آنكه حرف و سخن و استدلال هركس را بشنويم، منتظر فرصتيم تا مشت محكمي بر دهانش بكوبيم و موجي عليهش به راه اندازيم و يكسره طرد و نفي و نابودش كنيم.


اين فيلم‌هاي خارجي دوربين مخفي را ديده‌ايد. يك سطل رنگ را از بالاي داربست مي‌ريزند روي كت و شلوار يك آدم شيك يا قورباغه لزج چندش‌آور را مي‌اندازند توي يقه يك خانم محترم و… هزار و يك داستان ديگر راه مي‌اندازند و طرف به محض اينكه مي‌فهمد دوربين مخفي است مي‌خندد و دست تكان مي‌دهد. شما گمان نمي‌بريد كه اين فيلم‌ها اگر مي‌خواست در اين تهران خودمان توليد شود، هر سكانسش به يك قتل مي‌انجاميد؟


خبرهاي روزنامه‌ها را بخوانيد. چند بار خوانده‌ايد يا شنيده‌ايد كه بر سر 50 تومان اضافه كرايه، مسافر يا راننده تاكسي به قتل رسيده‌اند؟ تيترها را بخوانيد:


شوخي دو برادر به قتل يكي منجر شد! و… الي آخر.


اين يك اتفاق ساده نيست. علامت يك بحران است. علماي روان‌شناسي و جامعه‌شناسي و مردم‌شناسي و غيره بايد جمع شوند و ببينند چه آمده است بر سر اين مردم كه تا بدين حد كم تحمل و كم‌طاقت شده‌اند. فرقي نمي‌كند بر سر چه موضوعي، اما انگار همه در اداره و مغازه و خيابان و خودرو آماده دعوايند و منتظر بهانه! از صبح تا شب در خيابان‌ها راه برويد و حتي در ادارات و آنجا كه قشر «يقه سپيد» نشسته‌اند كمتر مي‌شنويد عبارت «ببخشيد» و «معذرت مي‌خواهم» و اصلاً نمي‌شنويد عبارت «حق با شماست» را.


اين اتفاق، بي‌تعارف، يك بحران عميق اجتماعي است و گرنه، مگر مي‌شود باور كرد كه در كانوني‌ترين نقطه قانونگذاري كشور، قانونگذاران جمع شوند و بگويند «اعدام بايد گردد» آيا آنان نمي‌دانند كه اين شعار، در تضاد آشكار با هويت و ماهيت شغلي خودشان و محلي كه در آن شعار مي‌دهند است؟ آيا نمي‌دانند كه قبل از محاكمه و احراز بزه نمي‌توان كسي را اعدام كرد؟ آيا نمي‌دانند كه به فرض كه محاكمه و احراز جرم هم شد، قاضي بايد طبق قوانين مصوب و مصرح، حكم به مجازات بدهد نه بر اساس شعار و از پيش نمي‌توان «اعدام» را براي كسي برگزيد؟


همه اينها را مي‌دانند. اگر بگوييم نمي‌دانند كه اهانت‌آميز است. مساله اينست كه مي‌دانند اما، فضا به قدري تند و عصبي و غبارآلود و خشن و بي‌مدارا است كه عصبيت بر عقلانيت چيره مي‌شود و از پيش براي كساني حكم اعدام صادر مي‌شود كه بخش خردگراي نظام، اساساً دستگيري‌شان را هم صلاح نمي‌داند.


اين عصبيت در همه سطوح است. هم خرد و هم كلان از راننده تاكسي تا نهاد قانونگذار و همين علامت بيماري اجتماعي است كه بايد، بي كتمان و لاپوشاني به آن پرداخته و درباره آن كاوش شود تا روش‌هاي درمان آن به دست آيد. اين اتفاق، تقصير يك نفر يا دو نفر نيست. همه مقصريم و بنابراين طرحش، نه توهين است به كساني نه رفع تكليف از كساني ديگر. آفتي است كه همه درگير آن هستيم و كتمانش چاره‌ساز نيست. هم زبان انتقادكنندگان خشن و هم لسان انتقادشوندگان ناملايم است و اين دايره بسته توهين و تهديد و نامهرباني جز تشديد فضاي التهاب و لرزان از عصبيت و آشوب، چه عايدمان مي‌كند؟جز آنكه انگشت اتهام آنان كه منتظر بهانه‌جويي‌اند به سويمان نشانه رود و مدام به دنيا بگويند كه اينها حتي تحمل خودي‌ها را ندارند، چه رسد به اغيار. اينها كه مي‌گويند ما آماده‌ايم با جهان مذاكره كنيم، در عمل، حتي با خودشان هم مذاكره نمي‌كنند... آيا واقعاً نمي‌شد به اين آساني و ارزاني، بهانه به دست اغيار نداد؟


اگر نپذيريم يك «ناهنجاري اجتماعي» را كه ما را بي‌طاقت و ناشكيبا و تحمل‌ناپذير كرده است، چگونه مي‌توانيم توجيه كنيم فرياد «مرگ» را آن هم براي آدم نجيب و دوست‌داشتني‌اي كه تاكنون «تب» را براي مخالفان و دشمنانش آرزو نكرده است. كارنامه گفته و نوشته‌هايش گواه اين سخن است، اصلاً لازم نيست آدم اهل سياست باشد تا اينها را بداند، همين كه اهل انصاف باشد كفايت مي‌كند.


آدمي كه به قدري نجيب است كه زمان رياستش، يارانش بيشترين انتقاد را ازاو مي‌كردند كه چرا از قدرتت استفاده نمي‌كني و اين همه نجابت و صبوري و نرمي و مدارا، براي يك رئيس جمهور، خوب نيست و بايد محكم و قاطع برابر مخالفان بايستي و ... او قبول نكرد. شلاق انتقاد را پذيرفت و تحمل كرد تا از دايره ادب و مهر پا فرا نگذارد و پس از دوران رياست نيز، در موج تند و تيزي كه برخاست هرگز اسير جّو و گرفتار التهاب و تندروي و افراطي گري و راديكاليسم كور نشد و باز پا از دامنه ادب و انصاف آن سو نگذاشت و جز ملايمت و مدارا و عطوفت و خيرخواهي و نصيحت و دعوت به آرامش و گفت‌وگو و نهي از عصبيت و تعصب، سخني نراند و رفتاري نكرد و به رغم مساعد بودن شرايط براي تندروي و سخنان آتشين و اطلاعيه‌ها و پيام‌ها و ... آرام ماند و دعوت به آرامش و تقوي كرد.


او با همه فرق مي‌كند هم با راست‌ها و هم با چپ‌ها. هم با اصول‌گرايان افراطي و هم با اصلاح‌طلبان تندرو. اين را همه مي‌دانند. آدمي است كه حتي دشمنانش هم نمي‌توانند دوستش نداشته باشند. چهره نوراني و آرام و مهربان با ته‌لهجه گرم يزدي و عباي شكلاتي. همان عباي شكلاتي كه ذنب لايغفرش شده است و ما هرگز ندانستيم چرا وقتي مي‌خواهند به سيد انتقاد كنند رنگ عبايش را در بوق مي‌كنند! عباي شكلاتي مگر چه بدي دارد واقعاً؟! مگر اينكه بپذيريم كه آنان كه مصلحتاً با او خوب نيستند، هر چه گشته‌اند صفت و خصلت ناپسند و رفتار و منش ناروايي در او نيافته‌اند و از سر ناچاري رنگ عبايش را ذنب‌لايغفر يافته‌اند. عباي شكلاتي!


و چه خوب است آدم از امواج سهمگين و هنگامه‌‌هاي مهيب و پرتلاطم و بحبوحه‌هاي هراسناك و هوسناك لحظه‌‌هاي پروسوسه و پروسواس و دوران‌هاي ملتهب و حساس، چنان گذر كند كه عبايش همچنان شكلاتي مانده باشد و گردي هم بر آن ننشسته باشد.


حالا اصلاً‌ خاتمي مهم نيست. اما مرگ را براي كسي آرزو كردن كه يكسره شما را دعوت به مدارا و تحمل و شكيبايي و مهرباني مي‌كند، آيا كشتن پرستويي نيست كه مژده بهار مي‌آورد؟ اصلاً چرا «مرگ» مگر مجازات ديگري نيست؟ چرا مجازات؟ مگر راه ديگري نيست؟ چرا اينقدر بي‌صبر و ناشكيبا شده‌ايم؟ در گرداب فرياد و مرگ و انزجار و هياهو و غوغا و نفرت، به كدام آرمانشهر مي‌رسيم؟ چرا در اولين گام آخرين نُت را مي‌زنيم؟ واقعاً چرا؟ نه از منظر سياست، كه از مرآي انسانيت و زندگي اجتماعي، چرا جامعه را چنين بي‌تاب و بي‌تحمل كرده‌ايم كه نتوانند افراد را در جايگاه منطقي و طبيعي و عقلاني ببينند و درباره آن‌ها قضاوت كنند. همه آدم‌ها، يا خوب ‌مطلق يا بد مطلق‌اند و گويي بين دو سر اين طيف، هيچ نقطه ديگري نيست! يا رومي روم يا زنگي زنگ؟ و بين اين دو جغرافيا، هيچ سرزمين ديگري نيست!


از زماني كه شعار «مخالف هاشمي، دشمن پيغمبر است» سر مي‌داديد تاكنون مگر چه مدتي گذشته است؟


آنان كه به حقيقت «سياست» را روبنا و «اخلاق» را زيربنا مي‌دانند و به‌ آن ايمان دارند، بايد پيش از تلاش بيهوده براي حل كردن مسائل سياسي و جناحي، دستي بالا بزنند تا پاسخ اين «چرا»‌ها را دريابند.


ترديد نكنيم كه نگاه و رفتار و روان ما بايد، در پروسه‌اي هوشمندانه و هدفدار، تغييرات اساسي و زيربنايي كند و اين نه با شعار و فرياد امكان وقوع مي‌يابد نه با دستور و اقتدار. تغيير بنيادين در نگرش‌ها و كنش‌هاي افراد، و به تبع آن جامعه، پيش از همه چيز نيازمند يك نكته است: بپذيريم كه اين رويه و رفتار غيرطبيعي است و مشكلي وجود دارد. اگر پذيرفتيم آنگاه اين اميدواري به وجود مي‌آيد كه براي ترميم و اصلاح و درمان و بلكه تغيير بنيادين آن، قدمي برداريم و اگر نپذيرفتيم .... كه ديگر حرفي نمي‌ماند .... جز اينكه منتظر بهار بمانيم و تفألي به حافظ بزنيم:


مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد


كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي


ديشب گله زلفش با باد همي كردم


گفتا غلطي، بگذر زين فكرت سودايي


فكر خود و رأي خود در عالم رندي نيست


كفرست در اين مذهب خودبيني و خودرايي