زمان : 21 Dey 1389 - 01:42
شناسه : 29194
بازدید : 4442
تهران: اعتراف یک دختر به قتل پدر پس از ، پس از 15 سال تهران: اعتراف یک دختر به قتل پدر پس از ، پس از 15 سال
تهران: اعتراف یک دختر به قتل پدر پس از ، پس از 15 سال

یزدفردا "سرویس خبر -حوادث: دختري كه پدر خود را به قتل رسانده بود بعد از 15 سال ، روز گذشته با معرفي خود به پليس در برابر قانون قرار گرفت .


به گزارش یزدفردا به نقل از  پليس ، در سوم آبان ماه سال 74 با مراجعه يک خانم پرستار به منزلي در خيابان ستارخان ، جنازه پيرمردي 74 ساله به هويت "سهراب . ر" در داخل منزلش کشف شد .


با حضور مأموران کلانتري حوزه 18 انتظامي وقت تهران به محل کشف جسد و بررسي هاي انجام شده ، وقوع قتل براي مأموران قطعي و به دستور شعبه 35 دادگاه عمومي وقت تهران پرونده جهت رسيدگي تخصصي در اختيار پليس آگاهي قرار گرفت .


شکايت خواهر از برادر :


يکي از دختران مقتول به هويت "شهلا . ر" با معرفي يکي از برادرانش به نام "شهاب" به عنوان قاتل پدرش به کارآگاهان گفت : "شهاب از مدت ها پيش با پدرم اختلاف شديد داشت و اطمينان دارم که شهاب در اين جنايت نقش دارد ".


با اظهارات شهلا . ر در خصوص احتمال دست داشتن برادرش در قتل پدر و طرح شکايت در اين خصوص ، تحقيقات از شهاب در خصوص نقش و مشارکت شهاب در دستور کار کارآگاهان قرار گرفت اما با توجه به عدم اعتراف شهاب و همچنين بدست نيامدن دلايل و مدارک قطعي ، شهاب بيگناه تشخيص داده شد و اين پرونده همچنان در سايه اي از ابهام باقي ماند .


نگاهي بر خانواده مقتول :


مقتول به هويت سهراب . ر ( 74 ساله ) داراي دو دختر به اسامي "شيرين" ( متولد 1344 ) ، شهلا ( متولد 1341 ) و سه پسر به اسامي شهاب ( متولد 1337 ) ، شهرام ( متولد 1338 ) و شهروز ( متولد 1340 ) بود .


"سهراب . ر" در سال 1351 به همراه اعضاي خانواده اش به بيروت و از آنجا به پاريس مهاجرت کرده اما به خاطر اختلافات شديد ميان وي و همسرش ، آندو از يکديگر جدا شده و از آن زمان به بعد نيز هر کدام از اعضاي خانواده زندگي جداگانه اي را براي خود انتخاب مي نمايند .


اختلافات شديد خانوادگي ميان اعضاي اين خانواده به گونه اي بود که ميان ارتباط فرزندان با پدر و مادرشان نيز تأثير منفي گذاشته بود ؛ به گونه اي که "شهاب" ، "شيرين" و "شهلا" تصميم مي گيرند تا جداي از والدين خود زندگي کرده و "شهرام" و "شهروز" نيز زندگي هاي جداگانه اي براي خود انتخاب مي نمايند .


اعتراف به قتل پس از 15 سال :


19 آبان ماه سال جاري خانم 45 ساله اي به هويت "شيرين . ر" به کلانتري 107 فلسطين مراجعه و به مأموران گفت : "15 سال پيش و در سال 74 پدرم را در داخل خانه اش به قتل رسانده و امروز براي اعتراف به اينجا آمده ام " .


با تشکيل پرونده مقدماتي و به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسراي ناحيه 27 تهران ، پرونده در اختيار کارآگاهان اداره دهم ويژه قتل پليس آگاهي تهران بزرگ قرار گرفت .


متهم در اعترافات خود به کارآگاهان گفت : در سن 6 سالگي به همراه خانواده ام به بيروت و از آنجا به پاريس رفتيم ؛ پدر و مادرم به خاطر اختلافات شديدشان بدون آنکه از يکديگر متارکه نمايند زندگي هاي جداگانه اي را براي خود انتخاب کردند و من نيز به همراه شهاب و شهلا براي دورماندن از مزاحمت هاي پدر به لبنان رفتيم .


وي ادامه داد : اما پدرمان به دنبال ما به بيروت آمد و با توسل به زور من و خواهرم را از محل اقامتمان به نزد بستگانش در کشور بحرين برد . پس از گذشت مدتي به همراه برادرم به تهران آمديم و پس از دو سال زندگي با مادر و برادر ديگرم به نام شهرام به محل سکونت جديد در خيابان قائم مقام فراهاني رفتم و اطلاعي از مادر و پدرم نداشتم .


پدرم هميشه افرادي را به سراغم مي فرستاد تا برايم ايجاد مزاحمت نمايند و با توجه به اينکه مصائب و مشکلات پاياني نداشت تصميم به کشتن پدرم گرفتم و نهايتا سوم آبان ماه سال 74 با قرار دادن پارچه بر روي دهانش او را به قتل رساندم .


سرهنگ حميدرضا ياراحمدي ، جانشين پليس آگاهي تهران بزرگ ، با اعلام اين خبر گفت : با بررسي هاي انجام شده مشخص شد پرونده اوليه در سال 74 در شعبه 1156 دادگاه عمومي تهران تشکيل شده است . در حال حاضر برابر هماهنگي هاي قضايي انجام شده پرونده اخذ و تحقيقات تخصصي جهت محرز شدن صحت اظهارات متهمه در دستور کار کارآگاهان ويژه قتل پليس آگاهي تهران بزرگ قرار گرفته است .


سرهنگ ياراحمدي در خصوص تحقيقات انجام شده جهت شناسايي اولياي دم گفت : برابر تحقيقات انجام شده با شناسايي تنها فرزند باقي مانده از مقتول به هويت شهروز و حضور نامبرده در اداره دهم پليس آگاهي مشخص شد که کليه اعضاي خانواده وي ( مادر ، خواهر و ساير برادرانش ) نيز در طول سال هاي گذشته فوت نموده و از اين خانواده تنها وي و خواهرش در قيد حيات هستند .


مصاحبه با متهم :


در خصوص خانواده ات توضيح دهيد ؟


در سن 6 سالگي به همراه خانواده ام به بيروت مهاجرت نموديم و تا آغاز جنگ هاي داخلي لبنان در آن کشور بوديم . بعد از آن ، حدود دو سال در تهران مانديم و بعد به پاريس رفتيم .


در خانواده بين مادر و پدرم درگيري هاي اساسي وجود داشت و اين درگيري ها در پاريس به اوج خود رسيد که در آنجا پدر و مادرم بدون آنکه از يکديگر متارکه نمايند ، از يکديگر جدا شدند .


من ، خواهر و برادر بزرگترم به نام "شهاب" به علت مزاحمت هاي پدر به لبنان سفر کرديم ولي پدر به دنبال ما آمد و به همراه عده اي مرا به زور از هتل ناپلئون به فرودگاه برده و نزد عده اي از بستگانش در بحرين روانه کرد .


برادرم ( شهاب ) به دنبال ما آمد و 40 روز بعد به تهران آمديم ؛ مدت حدودا دو سال يعني تا سال 61 در منزل مادرم در يک اتاق مجزا زندگي مي کرديم ؛ مادرم در آن زمان با برادرم شهرام زندگي مي کرد اما در طول اين مدت روابط سردي با مادرم داشتيم .


برادرم شهاب کار آزاد در يک شرکت تجاري برپا کرد و به قم رفت و من و خواهرم به آپارتماني در خيابان قائم مقام فراهاني رفتيم و ديگر خبري از مادر و برادر ديگرم شهرام نداشتم .


خواهرم به علت اينکه چند بار تصادف نموده بود دچار بيماري اعصاب شده بود اما با تلاش هاي برادرم ( شهاب ) معالجه شد .


نهايتا من و خواهرم به دانشگاه رفتيم ؛ در اين مدت پدرم چند بار به سراغ ما آمد و عنوان مي کرد : " اگر شهاب نباشد تو بايد پيش من بيايي " . در سال 71 به خاطر مشکلاتي که براي شهاب ايجاد شد ، براي آنکه دست پدرم به من نرسد از خانه قائم مقام به قم رفتم اما با تمام اين تلاش ها بار ديگر او مرا در سال 72 پيدا کرد ؛ در تمام اين مدت پدرم با استفاده از آشنايان خود شرکت برادرم را تعطيل کرد و باعث شد تا ما نيز به دانشگاه نرويم . پدرم به تنهايي زندگي مي کرد و با افراد مختلفي رفت و آمد داشت ؛ بعد از يک ماه از آنجا رفتيم و بعد از آن نيز تا زمان قتل او را نديدم .


حدود 20 ماه در خيابان زندگي مي کرديم تا اينکه در سال 73 به ترکيه رفتيم تا از مزاحمت هاي پدرم راحت شويم اما با دزديده شدن اوراق شناسايي مجبور شديم تا مجددا به ايران بازگرديم . بارها پدرم افراد اوباش را به دنبال ما مي فرستاد تا براي ما مزاحمت ايجاد کنند ؛ ديدم اين مسائل پاياني ندارد و از زندگي در خيابان خسته شده بودم براي همين رفتم و او را کشتم .


در خصوص ارتکاب قتل توضيح دهيد ؟


زماني که تصميم گرفتم پدرم را به قتل برسانم يک عدد چاقو خريداري کردم و منتظر زماني ماندم که بتوانم نقشه خودم را عملي کنم .


روزي همراه برادرم ( شهاب ) رفتم مقابل خانه اش نشستم تا هنگام ورود و خروج او را ببينم ؛ برادرم علت اين کار را از من پرسيد و من به او پاسخ دادم : "مي خواهم با او حرف بزنم" ، زيرا برادرم نمي گذاشت او را بکشم يا به او صدمه اي وارد کنم .


نمي دانستم که پدر مريض و خانه نشين شده است ؛ چند ساعت نشستم اما او را نديدم . چند روز بعد مجددا با برادرم به درب منزل پدر رفتيم و از او خواستم تا زمان بيرون آمدنم در خارج از خانه بماند و او نيز قبول کرد .


با کليد خانه پدر که آنرا از کيف خواهرم برداشته بودم درب منزل را باز کردم و داخل خانه شدم ؛ ناگهان ديدم دختر جواني در داخل خانه است که متوجه شدم پرستار پدرم است . پدرم چشمانش را عمل کرده بود و جايي را نمي ديد ؛ خودم را معرفي کردم و پس از آن از پرستار خواستم تا برايم چيزي بخرد ؛ چند دقيقه اي از بيرون رفتن پرستار نگذشته بود که برادرم وارد خانه شد و براي اينکه اتفاقي نيفتد دست مرا گرفت و به زور از خانه بيرون برد


. چند روز بعد ، هنگام غروب و بدون آنکه برادرم متوجه موضوع شود به سراغ پدرم رفتم . ديدم قفل درب را عوض کرده براي همين زنگ زدم و پرستار درب را باز کرد.


بعد از حدود نيم ساعت از آمدن من ، پرستار از خانه خارج شد. پدرم به برادرم بسيار توهين کرد و اين در حالي بود که من علاقه بسيار شديدي به شهاب داشتم و اجازه

نمي دادم کسي به او کوچکترين توهيني کند ؛ با اين وجود هيچ پاسخي به توهين هاي او ندادم تا او گمان کند که من شهاب را رها کرده ام .


حدود ساعت 07:30 الي 08:00 شب بود که دو مرد به خانه پدر آمدند و در رابطه با مسائل تجاري با او صحبت کردند . بعد از يک ساعت و نيم و حدود ساعت 9 شب بود که آنها از منزل خارج شده و من به داخل هال ، پيش پدرم برگشتم .


به او گفتم چرا پرستارت ريش هايت را کوتاه نکرده است که در اين زمان از من خواست تا ريش هايش را کوتاه نمايم . به بهانه کوتاه کردن ريش هايش پارچه اي به دور گردنش بستم و کيفم که چاقو در آن بود را در زير صندلي گذاشتم .


پس از لحظاتي تصميم خودم را گرفتم تا او را به قتل برسانم ؛ چاقو را برداشتم با دست چپ دهانش را گرفتم و با دست راست چاقو را بر روي گلويش گذاشتم اما چاقو تيز نبود ؛ او با وحشت بلند شد و صندلي شکست و با هم درگير شديم که چشمش ديگر نديد و گفت : "کور شدم" .


با وجود آنکه نمي توانست مرا ببيند اما سعي مي کرد با دست هايش مرا از خود دور کند . چند ضربه حدودا 8 الي 9 ضربه با چاقو به شکمش زدم اما چون چاقو کند بود و فقط خراش ايجاد مي کرد اما فرو نمي رفت . او را بر روي زمين انداختم و پارچه اي را بر روي دهان و بيني اش گذاشتم ؛ هر چه زور داشتم به کار بردم و فشار دادم تا خفه شود ؛ تا زمانيکه بدنش سرد نشده بود از رويش بلند نشدم تا اينکه مطمئن شدم او مرده است .


در خصوص نحوه دستگير شدن برادرتان توضيح دهيد ؟ بعد از قتل در حدود ساعت 11 شب بود که از خانه بيرون رفتم ؛ با برادرم قرار داشتم که هر زمان در خيابان گم مي شويم ( چون در خيابان زندگي مي کرديم ) در ميدان فردوسي منتظر يکديگر بمانيم و براي همين به ميدان فردوسي رفتم . بعد از چند روز ما را در ميدان فردوسي دستگير کردند ؛ خواهرم از شهاب خوشش نمي آمد و براي همين از او به عنوان قاتل شکايت کرده بود . پس از آن نيز ، هر بار که به برادرم مي گفتم که من پدر را کشته ام او پاسخ مي داد : "اين کار از تو بر نمي آيد" .


چگونه تصميم گرفتيد تا خود را معرفي کنيد ؟ تا زمانيکه برادرم زنده بود ، نمي آمدم ؛ مي ترسيدم بار ديگر پاي برادرم به اين داستان کشيده شود . انگيزه ام از قتل نيز رفع مزاحمت هاي پدر بود تا بتوانم حداقل زير يک سقف زندگي کنيم . پدرم جلوي زندگي کردن ما را گرفت ؛ زندگي را براي ما به يک بن بست تبديل کرد و فشارهاي روحي و جسمي بسياري بر ما وارد شد بعضا چند اوباش به سرم مي ريختند و تا مي خوردم کتکم مي زدند و يا تهديد مي کردند که صورتم را خط خطي خواهند کرد . از سال 70 وضع جسمي پدرم به علت بيماري قند به وخامت گراييد و هر لحظه بيشتر بيشتر فشارش را بر ما زياد کرد تا زندگي کاملا به يک شکنجه گاه رسيد .


از اعضاي خانواده ات اطلاع داريد ؟ مادرم در سال 72 به علت بيماري قند فوت کرد ؛ برادرم شهاب نيز در سال 85 فوت کرد ؛ برادر ديگرم به نام شهرام در سال 70 يا 71 به بحرين رفت و از او نيز خبري ندارم . از خواهرم و شهروز نيز بي اطلاع هستم .


در طول اين مدت در کجا زندگي مي کرديد ؟ بعد از وقوع قتل ، به همراه برادرم شهاب به مدت 20 ماه در سوئيتي در خيابان رسالت زندگي کرديم اما بعد از فوت شهاب در 21 آذرماه سال 85 ، بعد از 40 روز از آن خانه بيرون آمدم ؛ مدتي به شغل پرستاري سالمندان مشغول بودم که شبانه روزي بود و احتياج به خانه نداشت ؛ بعد در يک پانسيون زندگي کردم و پس از ان در خانه اي در افسريه به صورت مستأجر زندگي کردم ؛ هنگامي که مي خواستم خودم را به کلانتري معرفي کنم با صاحبخانه تسويه حساب کردم و وسايل منزل را بخشيدم .

یزدفردا