زمان : 06 Dey 1389 - 22:57
شناسه : 28691
بازدید : 10944
 تقدیم به محمد علی خان عسکری کامران:در تنگنای پریشانی تقدیم به محمد علی خان عسکری کامران:در تنگنای پریشانی

در تنگنای پریشانی

تقدیم به محمد علی خان عسکری کامران

یزدفردا "رضا بردستانی: همه او را می شناسند، روی همه تأکید دارم و اما همه آن هایی هستند که اهل نوشتنند! اهل خواندن! اهل دوست داشتن، اهل یکرنگی و مردم داری! و نیز خاندانش را، پشت اندر پشت، باز هم همه می شناسند و روی همه تأکید دارم و اما همه آن هایی هستند که تاریخ یزد را می دانند.

در ادب و متانت تمام، در خوشرویی و آرام بودن بی مثال و در وسعت خاطره و ذکر گذشتگان نامدار ایران زمین تقریبا نادر و کمیاب! قلم به نهایت قوی و بیانی شمرده و شیوا و نگاهی مهربان و نافذ! اهل دانایی، هم خانه با سکوت و آرامش و از مردمانی که نمی توانی دوستش نداشته باشی!

کمتر کسی را می توان یافت که در عالم مطبوعات و کثرت معلومات به درجه ای که او رسیده است رسیده باشد و اگر تنها یک بار فرصتی دست دهد و همکلامش شوی برای همیشه آرزو می نمایی که تکرار آن نشستن کی دست خواهد داد و آیا حلاوت قند مکررش کام تو را چندین بار شیرین خواهد نمود؟!.

معلم بوده است و سال هاست که در کسوت بازنشستگی همچنان با نوشتن و گفتن معلمی می کند! از او یادگارهایی به یاد دارم که در وصف و شمار؛ حوصله ها می خواهد که مجالش برای وقتی که دوباره حوصله ای داشتیم تا بنویسیم.http://www.yazdfarda.com/images/news/actual/?img=28691nedayeyazdfarda-11.jpg

نگاه مهربانی که او به مردمان شهر و دیارش دارد کمتر یافت می شود و من اما در عزلتکده ی دانایی و در گوشه ای از دوست داشتنی ترین مکانی که در یزد می شناسم یعنی کتابخانه ی وزیری برای نخستین بار وقتی داشت مجموعه ای از مجلات یغما و یادگار را ورق می زد ملاقاتش نمودم آرام ، دقیق و با متانتی مثال زدنی و چند سالی است که با شدت و ضعف ایشان را به هر بهانه ای ملاقات می کنم و هر بار نکته ای که حلاوتی دارد و درایتی که بی هیچ تنگ نظری در طبقی آراسته با اخلاص و نوعدوستی نصیبت می شد و این نادره مرد را باید بجویی لا به لای سالیان سال همکاری با مطبوعات ایران زمین و او را بزرگان این فن به نیکی و کیاست نام می برند و برایش مثال و نظیری کمتر قائلند.

با نام و بی نام ، با نشان و بی نشان ، با امضا و بی امضا و اما بی هیچ ادعا بارها و بارها نکته ها دید و نوشت و یکی از ستون هایی که شاید به ندرت در مطبوعات اینگونه مداومت داشته باشد را با ظرافتی زائد الوصف به رشته ی تحریر در آورده است قریب 25 سال افزون بر 1300 هفته تمام سه شنبه هایی که هفته نامه به دستت می رسید و این همه سال قلم زدن و چشم بر احوال مردمان و حالات دیار داشتن، درخور بالاترین و شایسته ترین نکو داشت هاست و اما ...

کمتر خود را در جمع آفتابی می کند و این سیاقی است که سالیان سال است برگزیده است و تو در چندمین ملاقات در می یابی که اگرچه از اهالی نظر است اما خود را از گزند تمامی نظر و نظرگاه ها مصون نگاه می دارد که نیک می داند این مجال چیزی جز ضرر بهره و نصیب نمی نماید.

نمی خواهد کلاسی باشد و گچ و تخته سیاهی که او ایستاده مشق نوشتن و شور یاد دادن بر پا کند و تو حواس و میل دل یکجا جمع کنی تا بیاموزی! همین که آرام گوشه ای بنشینی و نوشته هایش را مرور کنی، همین که چهار زانوی ادب بر زمین بنهی و گوش هوشت را به نکته هایی که با دقتی تمام قد! بیان می کند گوشِ جان فرا دهی و همین که نگاهت را با نگاهش در هم بیامیزی می شوی یکی از هزاران شاگردی که تربیت نموده است و تنها افتخاری است که سر کلاس درس او ننشسته هم تو را شامل می شود .

قدیم یزد را نکته به نکته و مو به مو در خاطر دارد و از خاطراتش وقتی می گوید انگار مردی است که سرک کشیده است آن سوی دیوار تاریخ ِ یزد و آن چه فی الحال مشاهده می نماید باز گو می نماید و تو حس نمی کنی که او از 60 سال قبل می گوید زمانی که نزدیک به تمام مردمان این شهر وسیله ی نقلیه ی مدرنشان دوچرخه بود و بس!

آدم های قدیم را آن چنان به یادت می آورد که گویی همین نزدیکی ها سکونت گزیده اند و تنها اوست که مجال و ممکن دیدارشان را دارد و یادت می رود سخن از مردمانی است که دستِ کم نیم قرن است چهره در نقاب خاک کشیده اند.

اگرچه پدر و مادر از کف داد اما داغ برادر آن چنان مچاله اش نمود که برای مثال باید بگویی شمس آل احمدی است که سالیان سال است در سوگ جلالش نشسته است و اما او اگر چه«از چشم های برادر» را به رشته ی تحریر در نیاورد اما بهترین سپاسگزاری ها و قدرشناسی ها را در زنده نگاه داشتن جریده با سابقه ی برادر به کار بست.

حرف زدن از این مرد تا سالیان سال هم اگر مداومت یابد تمامی نخواهد داشت و اما نسیم و پیک این بار خبری که به گوشمان رسانید از خود بی خودمان نمود، پریشانمان کرد و غصه دار و مبهوت ! مردی که تمام خیابان های شهر را با گام های شمرده و متین طی می کرد پیاده! وقتی عرض خیابان را به خیال گذشتن پیش خود می بیند اسیر بی مبالاتی و تند باد حادثه ای می شود که او را به تخت مریض خانه می کشاند اصلا او را می چسباند به یکی از همین تخت هایی که باید هم درد را تحمل کنی و هم فضایی که بوی درد می دهد و همه چیز رنگ بیماری .

نوشته اند و شنیدم و گفتند که تصادف کرده است و اگرچه الحمد الله به خیر گذشته است اما طاقتمان تاب که چرا باید راکبین بی مبالات! یا خود را له و لورده کنند یا عزیزی را اسیر گوشه ی شفاخانه؟! می گویند و شنیدیم و باور کردیم که فی الحال خطری نیست و اما سخنی با کهنه مرد دوست داشتنی نگارش و بینایی!http://www.yazdfarda.com/images/news/actual/?img=28691nedayeyazdfarda-11.jpg

محمد علی خان عسکری کامران! اگرچه گاه به مدد گرفتاری هایی که این روزها گاه طول و عرضش از اندام و توان ما فراتر می رود چند صباحی محروم می کنیم خودمان را از این که پای نکته های زر اندوده ات بنشینیم و بهره ها ببریم اما درس هایی که به ما داده ای را باور کن خوب ِ خوب از بر کرده ایم و همین هایی را که به ما هدیه اش نموده ای را اگر درست و درمان به کار بندیم شک نکن پشیمان نخواهیم شد.

اگرچه این بار کمی طول روز و شب هایی که مجال گپ و گفت های چندین ساعته داشتیم کمی بیش از تاب و توانمان به طول انجامید اما باور کن در همان مجال های کوتاه پیش آمده نیز جویای خوبی هایت بوده ایم و این بار باور کن اگرچه سخت در خود خزیده ایم از این عارضه ای که ناخواسته در کمندش گرفتار آمده ای عهد می بندیم که نگذاریم به درازا بکشد نادیدن هایت !

برای بازیابی توان دوباره ی شما بهین مردِ مردمدار، به درگاه ایزد منان دست دعا بلند می کنیم و طلب بهبودی می نماییم و چشم امید می دوزیم به درگاه کارساز بنده نواز که این شر ناخواسته ی از راه رسیده به خیر و شادی مبدل شود انشاءالله