دوستی من و شمس آل احمد
حسین مسرت
حدود دهه 1370 بود که در پی نوشته ای علیه من در هفته نامه ندای یزد از سوی فردی به نام «آقایی » ، زنده یاد شمس آل احمد، طی نامه ای که عنوان: « مسرت ، تاج ادبیات یزد است » راداشت، برای زنده یاد محمد تقی عسکری کامران مدیر ندای یزد فرستاده بود ، و به دفاع از این جانب پرداخته و کلی در باره ام خوب نوشته بود و مرحوم کامران در ندای یزد چاپ کرده بود . صد البته آنچه او نوشته بود ، خود مصداق آن بود ، نه این بنده که تازه در آغاز راه پژوهش بود. به هر روی ، توش و توانی وقوت قلبی بود .
نگارش این نامه ، نه تنها ارادت مرا با او بیشتر کرد ، زیرا از زمانی که در روزنامه های اطلاعات و کیهان قلم می زد ، آرزوی دیدارش را داشتم ، بلکه زمینه حضور مرا در خلوت کتابخانه اش در تهران فراهم کرد .او در کنار کارهای روزمره ، علاقه ای وافر به اشعار « ماشین نوشته ها» داشت و هر بار که به تهران می رفتم ، بخشی از این اشعار و اصطلاحات را برایش می بردم و او هم تازه ترین آثارش را به امضای خودش به من هدیه می کرد که هنوز دارمش ، مانند کتاب : سنگ بر گوری( اثر جلال آل احمد)،عقیقه و ....
در آنجا با پسرش جلال الدین که می گفت به عشق برادر ، نام او را بر پسر خود نهاده ، آشنا شدم .
خانه استاد واقع در کوی مهر، نزدیک میدان توحید بود. برایم از نگارش کتاب « ازچشم برادر» و سفر نامه روس ( اثر جلال) ،سیر وسلوک اثر خودش و کتاب هایی که از خودش و یا کتاب هایی که درباره جلال زیر چاپ است ،گفت.. از را بطه و دوستی نزدیکش با جلال و چگونگی مرگ مرموز او.از نحوه آشنایی جلال با همسرش سیمین دانشور و.... و اینکه اصالتا اهل طالقان هست و با کتابشناس برجسته جهان اسلام ،یعنی شیخ آقا بزرگ تهرانی ، نسبت فامیلی دارند و با فرزندان او، استادان کتابشناسی ایران، احمد و علی نقی منزوی دوست است . از کارهایش در کیهان فرهنگی و راه اندازی و تعطیلی انتشارات رواق گفت و از ویرایش دوم کتاب طوطی نامه اثر عمادبن محمد ثغری که سرانجام هم به چاپ نرسید- و ای بسا آرزو که خاک شده است-.به شوخی می گفت برای برخی کارها باید ریش گرو بگذارد که ندارد ، سبیل هم که گرو نمی پذیرند بدن دلیل برخی از کارهایش معطل مانده است.
همیشه مرا «حسین جان» و یا « حسین عزیز » خطاب می کرد و از احوال « یزد، شهر بادگیر ها » به تعبیر برادرش می پرسید. که گویا در آن سفر همراه برادرش به یزد آمده است .هر بار که به دعوت دانشجویان به یزد می آمد ، با اصرار فراوان از دوستانش می خواست که مرا به کتابخانه وزیری ببرید تا مسرت را ببینم . محبت و مهر ی بی اندازه به من داشت . اما این اواخر که خانه نشین شده و مشغله من هم بیشتر شده بود، کمتر به او سر می زدم و گه گاه تلفنی جویای حالش می شدم .
روحش شاد و غریق رحمت باد
یزدفردا