زمان : 16 Azar 1389 - 18:07
شناسه : 28168
بازدید : 6375
دوستی من و شمس آل احمد دوستی من و شمس آل احمد

دوستی من و شمس آل احمد

حسین مسرت


    حدود  دهه 1370 بود که در پی  نوشته ای علیه من در هفته نامه ندای یزد  از سوی فردی به نام «آقایی » ، زنده یاد شمس آل احمد، طی نامه ای که عنوان: « مسرت  ، تاج ادبیات یزد است » راداشت، برای زنده یاد محمد تقی عسکری کامران مدیر ندای یزد  فرستاده بود ، و به دفاع از این جانب پرداخته و کلی در باره ام خوب نوشته بود و مرحوم کامران در ندای یزد چاپ کرده بود . صد البته آنچه او  نوشته بود  ، خود مصداق آن بود ،  نه این بنده که تازه در آغاز راه پژوهش بود. به هر روی ، توش و توانی وقوت قلبی بود .
        نگارش این نامه ، نه تنها ارادت مرا با او  بیشتر کرد ، زیرا  از زمانی که در  روزنامه های اطلاعات و کیهان قلم می زد ،  آرزوی دیدارش  را داشتم ،  بلکه زمینه حضور مرا در خلوت کتابخانه اش در تهران فراهم کرد .او در کنار کارهای روزمره  ، علاقه ای وافر به اشعار « ماشین نوشته ها» داشت و هر بار که به تهران می رفتم ،  بخشی  از این اشعار و اصطلاحات را برایش می بردم و او هم  تازه ترین آثارش را به امضای خودش به من هدیه می کرد که هنوز دارمش ، مانند کتاب : سنگ بر گوری( اثر جلال آل احمد)،عقیقه و ....     

      در آنجا با پسرش جلال الدین که می گفت به عشق برادر  ، نام او را بر پسر خود نهاده ،  آشنا شدم  .
خانه استاد واقع در کوی مهر،  نزدیک میدان توحید بود. برایم از نگارش کتاب « ازچشم برادر» و  سفر نامه روس ( اثر جلال) ،سیر وسلوک اثر خودش و کتاب هایی که از خودش و یا کتاب هایی که درباره جلال  زیر چاپ است ،گفت.. از را بطه و دوستی نزدیکش با جلال و چگونگی مرگ مرموز او.از نحوه آشنایی جلال با همسرش سیمین دانشور و.... و  اینکه اصالتا اهل طالقان هست  و با کتابشناس برجسته جهان اسلام  ،یعنی شیخ آقا بزرگ تهرانی ، نسبت فامیلی دارند و با فرزندان او، استادان کتابشناسی ایران،  احمد و علی نقی منزوی دوست است . از کارهایش در کیهان فرهنگی و راه اندازی و تعطیلی انتشارات رواق گفت و از ویرایش دوم کتاب طوطی نامه اثر عمادبن محمد ثغری که سرانجام هم  به چاپ  نرسید- و ای بسا آرزو که خاک شده است-.به شوخی می گفت برای برخی کارها باید ریش گرو بگذارد که ندارد  ، سبیل هم که گرو نمی پذیرند بدن دلیل برخی از کارهایش معطل مانده است.

   همیشه مرا «حسین جان» و یا « حسین عزیز » خطاب می کرد و از احوال « یزد، شهر بادگیر ها » به تعبیر برادرش می پرسید. که گویا در آن سفر همراه برادرش به یزد آمده است .هر بار که به دعوت دانشجویان به یزد می آمد ، با اصرار فراوان از دوستانش می خواست که مرا به کتابخانه وزیری ببرید تا مسرت را ببینم . محبت و مهر ی بی اندازه به من داشت . اما این اواخر که خانه نشین شده و مشغله من هم بیشتر شده بود،  کمتر به او سر می زدم و گه گاه تلفنی جویای حالش می شدم .

روحش شاد و غریق رحمت باد

یزدفردا