زمان : 26 Aban 1389 - 17:54
شناسه : 27631
بازدید : 4630
 ویژه بیستمین جشنواره تئاتر استان یزد : (68): اين مطلب روزترين خبر حال حاضر پروژه سه نخ آخر است از سلمان فرخنده ویژه بیستمین جشنواره تئاتر استان یزد : (68): اين مطلب روزترين خبر حال حاضر پروژه سه نخ آخر است از سلمان فرخنده

 ویژه بیستمین جشنواره تئاتر استان یزد : (68):

اين مطلب روزترين خبر حال حاضر پروژه سه نخ آخر است از سلمان فرخنده

یزدفردا :سلمان فرخنده در وبلاک گروه هنری جادو با تیتر  اخبار سه نخ آخر در روز سه شنبه بیستم مهر 1389 مطلب زیر را منتشر نموده که بدنیست بدون هیچ نظری بخوانیم :

كل پروژه به ترتيب شروع

۱.روز اول يعني هنوز خودم (سلمان فرخنده) به يزد نرفته بودم و معلوم نبود ميروم يا نه. اين شايعه را شنيدم كه گفته اند چرا بايد يك نفر از شيراز بيايد .

۲.چند روز بعد متن را جهت مراسم بازخواني ارائه داديم .متن ۳ زبانه (آلماني.كردي تركيه.فارسي)گفتند و گفتيم تا نتيجه اين شد كه بريم يزد،خودمان بريم .(هر بار مجتبي ميرفت وحرف ميزد)

۳.خبر دار شدم دوستي كه هي مزاحمش ميشديم و هي چكو چونه ميزديم تا راضي كند مسئولين را كه ما انجا (يزد) كار كنيم،خودش مسئول است وخودش هم بايد راضي شود .البته بعدها(تا الان ) هرگز يك بار هم نيامده حالمان را بپرسد كه مبادا كسي شايعه ناجور بسازد.اين از كرامات غربت.

۴.مي خواستيم بريم كه گفتيم همه ي فكراتو كردي نري ضايع شي نري ال شه بل شه تقصير وبندازي گردن اين و اون خلاصه هزار جور فكر و برنامه ريزي كه اگه خداي نكرده زلزله هم اومد از زير آوار كار رو به سرنجام برسونيم .انشاا...

۵.داشتيم راه ميفتاديم كه گفتيم حالا چطوري پيش بريم چطوري بشناسيم . دوباره مزاحم شديم گفتيم واين شد كه يك اسم به ما گفتند كه ايشان كمكتان ميكند كي ميرسين قرار بزاريم گوفتيم پس فردا.

۶.پس فردا نيمه شب با مجتبي ساعت ۲ شب سه راه سورمق بوديم هيچ اتوبوس يا ماشين مسافر كشي نبود گفتيم بسم ا.. خدا داده پا يا علي ميريم بار اول كه نبود پياده ميرفتيم .....نگران نشيد يه مسافر كش نامرد بلاخره سوارمون كرد و اندازه پول خون از ما پول گرفت.اين ازموهبات طريقت.

۷.ديديم هم مسئول انجمن نمايش(همون آقايي كه تا حالا مزاحمش ميشديم و يك بار ديگر بعد از اين جلسه با ما رابطه نگرفت و دور از نظر شد (تا الان)اما چند باري گوشي را داد دستمان)و آن اسم سعيد شهريار بود(بازبين از تهران معرفي شده مركز در سال ۸۲ جشنواره استاني فارس) وارد كه شد شناختمش و شكفتم(باور كنيد هنوز هم از اينكه با من و با ماست خوشحالم )كلي چخ چخ كرديم گفتيم چند روز ديگه برگرديم بر اساس متن ايشان بازيگراني را كه مي شناسد براي همكاري دعوت كنند .

۸.دومين حضور رسمي.تالار هنر.ساعت ۶. هر چه از آن روز تعريف كنم كم است شايد تنها روزي كه احساس غربت نكردم همان روز بود .شگفت انگيز بود. گلچيني از بهترين بازيگران يزد در كنارم بودند آن روز هيچ خبري از شايعه و تفرقه و.... نبود (لافل من نديدم) البته از همين جلسه شايعات بسياري برخواست و يك كلاغ چهل كلاغ هم شد .اين از كرامات ماست كه بر ماست.

۹. از آن روز دو هفته گذشت تا بلاخره جواب باز خواني متون آمد و ما باز گشتيم به راه پيشه رو ،( راهي كه هم اكنون در سنگ ريزه هاي جلوي پايمان تعادلمان را رويش حفظ ميكنيم كه از جاده خارج نشيم)

۱۰.ده را بگويم و فعلا خلاص الن دو ماه از تمرين گروه ميگذرد .بعدن بطور مفصل گزارش روزانه اين دو ماه را ميدهم و ميدهند .اين مدت از بچه هايي كه با ما بودند و تحملمان كردند ممنونم . ۲ هفته پيش ۲نفر از بازيگران ذر شرايط عجيبي گروه را ترك كردند .تو اين دو هفته گروه احساس هاي خاصي داشت (نيرنگ.خستگي.ياس .اميد.به درك. چرا. سوال. جواب.تهمت.بغض و..............) الان الحمدا... همه چي خوبه .من براي اين ۲ هفته بايد از سعيد (بابت هندل كردن جايگزينها) مجتبي(براي گوشاش كه نذاشت تو خودم بتركم) اركان (بابت همدردي وصبوريش و پيگيريش ) ميثم (بابت همه چيز از تنهايي تا تنهايي)از ميترا(همسرم و يه چيزي بيشتر از اين ) راستي از پاشا ،مهدي و محمود كه تو اين وقته كم قبول كردن و همراه ما شدند ممنونم.

۱۱.باقي خبرها تو راهه