زمان : 09 Mehr 1389 - 23:52
شناسه : 26265
بازدید : 6769
مهمانی چند ساعته در خاطرات یک فرهیخته -بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان+ گزارش تصویری مهمانی چند ساعته در خاطرات یک فرهیخته -بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان+ گزارش تصویری

 یزدفردا "رضا ملاحسینی :انسانهای بزرگ همیشه بزرگند، حتی در جاهای کوچک!


زمان: صبح جمعه 2 مهر 89؛ ساعت: 10 صبح؛ مکان: دروازه سیف، ابتدای ورودی بافت تاریخی اردکان؛ مهمان: تعدادی از دوستان چارسوق کویر؛ میزبان: انسانی فرهیخته و چهره ای ماندگار!

از 8 صبح همه داشتیم آماده می شدیم، قرار بود اتفاقی بیافتد که نمی دانستیم مهمانیم یا میزبان! مشتاقانه منتظر حضور فرهیخته ای بودیم که دعوت ما را پذیرفته بود و قرار بود با حضورش در کوچه پس کوچه های کودکی اش ما را به مهمانی خاطرات شیرین خود ببرد. هفت، هشت نفری می شدیم؛ قرارمان دروازه سیف بود، چند دقیقه ای از 10 صبح گذشته بود، اتومبیل توقف نمود و میهمانمان که در اصل میزبانمان بود قدم بر خاک کوچه ای نهاد که سالهای کودکی اش با آن مانوس بود؛ از آن زمان سالهای سال گذشته بود و گرد پیری بر چهره او نشسته بود. اما صفا و صمیمت کودکی اش از همان نگاه اول در تمام وجودش موج می زد!

استاد به همراه برادرشان با تمام دوستان دست دادند و گرم گرم تحویلمان گرفتند. نمی دانستیم چکار کنیم و کجا برویم. هنوز در حال و هوای استاد بودیم که پرسیدند: «خوب برنامه چیست؟ کجا بریم؟» تازه یادمان آمد که مهمانی شروع شده! اول خواستیم به خانه ای که کودکی استاد در آن گذشته بود برویم و از خاطراتشان بشنویم که با در بسته برخوردیم. – راستی شما می دانید این خانه کجاست؟- برای همین به آسیاب دزگ رفتیم و استاد به همراه اخویشان از خاطرات خود از این آسیاب گفتند. از اینکه آنقدر این پایین تاریک بوده که همیشه می ترسیدند به اینجا بیایند، از بازی هایشان در اطراف آسیاب؛ به درخواست مهندس غفورزاده چندخطی یادگاری در دفتر یادبود آنجا نگاشتند. چون مدتی در نوشتنشان زمان گذشت، دکتر احمد داوری، برادر استاد – که هر دو متقابلاً یکدیگر را اخوی صدا می زدند- به استاد گفت: «اخوی چه خبره، نکنه داری مقاله منویسی؟!» با این جمله برادر بود که استاد سریعتر قلم را بر زمین گذاشت و برای ادامه مهمانی به راه افتادیم.

به کوچه که رسیدیم استاد از همسایه ها و همبازی ها و همکلاسی هایشان نام می بردند و هرجا می ماندند، از اخوی احمدشان سوال می کردند. در حین حرکتمان عده ای به استقبال استاد می آمدند و او از آنان احوالپرسی می کرد. در همین مدت کوتاه کوله بارهای خاطره بود که بر روی ما گشوده می شد و ما کم کم وارد مهمانی خاطرات استاد می شدیم. به میدان علی رسیدیم. به درخواست ایشان به طرف مسجد جامع حرکت کردیم و از امام جماعت مسجد و حال و روز مسجد سوال کردند. به هر گوشه که می رفتیم و هر جایی که می دیدند خاطراتشان را یادآور می شدند. هرچند خود گفته بودند که چون در نوجوانی اردکان را ترک کرده بودند از اینجا زیاد خاطره ندارند! اما ما که چیز دیگری دیدیم، واقعاً عجب حافظه ای! به طرف خانه مرحوم آیت الله خاتمی (ره) می رفتیم و در راه همچنان از صحبتهای میزبانمان بهره می بردیم. چند خاطره شیرین گفتند که اینجا نمی توان نوشت! خانه سنایی را دیدیم و استاد از ساکنان خانه گفتند و ما و آقای هاشمی از فعالیت های جاری در این خانه. گفتند که به خانه کناری یعنی خانه ملک افضلی برویم. در این خانه نیز باز از ساکنان آن گفتند و در جواب سوال ما خاطره ای از برخوردشان با صدرالفضلا که شنیدنی است؛ استاد گفت:

«وقتی بچه بودم روزی در کوچه بازی می کردم که از دور روحانی مسنی نزدیکم شد. از من نام و نشانم را پرسید و گفت باغ دارید؟ گفتم بله. گفت میوه هم می دهد؟ گفتم بله البته اگر بچه های صدر بگذارند! تازه فهمیدم که این روحانی خود صدرالفضلا، بزرگ اردکان است. البته بچه های صدر همبازی های من بودند». بیان شیرین استاد از این خاطره حاضران را به خنده واداشت و به سمت خانه مرحوم آیت الله خاتمی (ره) به راه افتادیم. تا چشمان استاد به عکسهای آقا افتاد خالصانه گفتند: «چه نعمتی ارزانی ما بود که از محضر آقا استفاده بردیم. همه چیز آقا عالی بود، نظراتش، عقایدش، تفکرش، نظم در زندگی اش و ...» استاد را به سمت اتاق بادگیر خانه هدایت کردیم. جایی که در کنار قاب های مفاخر اردکان، یکی را هم به او اختصاص داده بودیم.

خواسته بودیم که در کنار این قاب از ایشان عکس بگیریم. تا چشمشان به قاب عکس خودشان افتاد، نظر از آن برداشتند و روی گرداندند و حرکت کردند که چشمشان به تصویر مرحوم دکتر محبوبی افتاد. توصیفات استاد از دکتر محبوبی خالصانه و بی ریا و در عین حال عمیق بود. حسین حایری از فرصت استفاده کرد و در همین حین تصویری از استاد گرفت که در کنار قاب عکس خودشان بود. آثار خستگی کم کم در چهره میزبانمان نمایان می شد. باز به راه افتادیم. در اثنای مهمانیمان بودیم که دیگر اخوی استاد یعنی آقای محمود داوری که ساکن اردکانند و امورات خانواده را در اینجا رفع و رجو می کنند به جمع ما پیوستند. دوباره به خانه پدری و مامن خاطرات کودکی استاد نزدیک می شدیم. اینبار آقا محمود داوری درب خانه را باز کردند و همه وارد خانه ای نیمه مخروب که در حال مرمت است وارد شدیم. استاد و برادرانشان و حتی همراهان مسن ترمان از خاطراتشان در این خانه گفتند و جای جای آن را سرک کشیدیم.

از استاد و برادرانشان خواستیم که خانه را در اختیار قرار دهند تا با نام آنها آنجا را به کتابخانه تخصصی فرهنگ و تاریخ تبدیل نمائیم. استاد حرفی نداشتند و امور را منوط به نظر برادرانشان دانستند که قرار شد بعداً مفصل در این باره صحبت کنیم.

مهمانی کم کم داشت به پایان می رسید و به سمت اتومبیل استاد به راه افتادیم. در این فاصله کم هم دوستان باز از او سوال می پرسیدند و پیرمرد مشفقانه به آنان پاسخ می گفت. مهمانی از همانجا که شروع شده بود به پایان رسید و میهمانمان مثل آغاز مهمانی باز با خوشرویی با همه دست داد و از اینکه خاطراتش را یادآورش شده بودیم تشکر کرد و برای برنامه شب قرار دیگر گذاشتیم.

جمعه دوم مهر 89 چه روز به یادماندنی برای دوستان چارسوق بود؛ میهمانی در حضور چهره ماندگار تاریخ معاصر ایران، استاد دکتر رضا داوری اردکانی.

امید که این مهمانی ها بارها و بارها تکرار شود.


گزارش تصویری :
عکس:حسین حائری اردکانی



گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان


گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

گزارش تصویری یزدفردا: بازدید دکتر داوری از بافت تاریخی اردکان

یزدفردا