بی خیال بعد چهارم ؟!
محسن اختیاری
عمر گرانمایه دراین صرف شد خورم صیف و چه پوشم شتا
نیمی از عمر خود را به دنبال این سوال كه " علم بهتر است یا ثروت " وتازه بعد از بیست ، سی سال می فهمیم كه در واقعیت " علم بهتر است با ثروت " وآنوقت است كه خیلی ها كه تا آنروز بدنبال علم بوده اند تازه به فكر می افتند و در واقع فرصت پیدا می كنند تا جمله خود را كامل كنند و حالا می دوند بدنبال ثروت و خیلی ها ی دیگر هم كه از ابتدا غافل بوده اند و دنبال تفریح و شاید هم وقت نداشته اند یا امكانش نبوده ، وبهر حال تازه می فهمند كه علم هم چیز خوبی است، و در دنیای امروز به درد می خورد و به فكر گرفتن آن می افتند، ولی بعد از آنكه متوجه می شوند كه كار ساده ای نیست و علم و دانشی كه پیش همه فرزندان ابوالبشر ارج و قرب دارد به این راحتیها هم به دست نمی آْید، میروند دنبال آنكه لااقل مدركش را بگیرند ، چون می دانند خیلی وقتها همین مدرك بسیار بیشتر از علمش بكار می آید و كار را راه می اندازد .
هنوز از زیر پرچم درنیامده می فهمیم كه زن و بچه ای می خواهیم ، و مدتی از بعد چهارم با ارزش را كه ظاهرا مفت ترین و بی ارزشترین چیزیست كه بسیار هم زیاد داریم برای این صرف می شود ، باز این یك چیزی ؛ و تازه فكر خانه و ماشین و یك چیز خیلی مهم دیگر، پست و صندلی چند پله بالاتر !؛
هر چقدر هم كه از اینطرف و آنطرف در گوشمان می خوانند كه " وقت طلاست " ، انگار نه انگار كه به اندازه یك حلبی سوراخ هم ارزش ندارد .
خلاصه این چند مورد آخری هر كدام طول زیادی از بعد چهارم را بخود اختصاص می دهد ؛ و هرچقدر هم ریش سفیدها نصیحت می كنند كه " سن كه رسید به پنجاه ؟! " اما هنوز هم بعد از بیست و چند سال هنوز نگاهش به صندلی پله بالا است ؛ وتنها چیزی كه اصلا حواسمان نیست و پیش می رود همان بعد چهارم است كه به انتهای محور نزدیك می شود ؛؟! و ما بی خیال ؟!
در این میان گاهگاهی هم بر سر مدل ماشین یا محله بالا و پایین با پسر خاله و پسر عمه و همكار و غیره و ذالك ، كل كل میكنیم ؛؟! اگر كل كل هم نكنیم بعضی وقتها گوشه چشمی ، نیم نگاهی می كنیم ، مبادا میلیمتری جلوتر بروند؛!
و این بعد چهارم است كه می رود و می رود ؛ زمین و ماه و ابرو خورشید و فلك هم كه دركارند و در حركت ؛ و هنوز هم بی خیال از حركت اجرام حواسمان به همان خانه و مدل ماشین و بخصوص صندلی كه كی وقتش می رسد كه حاجی از آن بالا كله پا شود و ما چهار چنگولی صندلی را بچسبیم ! .
و بعد چهارم می رود و می رود و ماخانه و مدل ماشین را گرفته ایم هر چند این یكی هم قسطهایش ارث وارثان خواهد بود ؛ ولی هنوز یكی دو پله تا صندلی مانده و در حسرت آن ، نامه ای به دستمان می دهند كه ، ای دریغا ،! " بازنشست " .؟!
هر چند هنوز هم حسرتش مانده ، ولی خیالمان را از بابت صندلی راحت كرده اند و حالا كمی فرصت می كنیم جلو آینه اندكی فارق از فكر صندلی دقیقتر به چهره خودمان نگاه كنیم و تازه به " نقد جوانی " اندیشه ای كه :
این موی سپید را فلكم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریده ام
و فرصتی كه حواس را به بعد چهارم ببریم كه طولش دراز شده و روبه انتها ولی عرضش اندك و ناچیز؛!
شاید حتی دیگر زمانی برای فكر كردن به صندلی هم نمانده باشد ؟!
عمرمان را كه همه چیزمان را داده ایم ؛ ولی چه گرفته ایم ؛!
شاید خودمان هم خوب ندانیم ؛!
حتما یك چیزهایی می فهمیده اند كه گفته اند : " یك ساعت تفكر بهتر از هفتاد سال عبادت . "
یزدفردا