زمان : 07 Khordad 1389 - 23:11
شناسه : 23397
بازدید : 5890
تذكره المقامات ریاست معارف دارالعباد تذكره المقامات ریاست معارف دارالعباد

تذكره المقامات ریاست معارف دارالعباد

زبان دراز

انعکاس هفته نامه آیینه یزد
دریزدفردا
مقدمه :
این زبان دراز در هفته‌های قبل بعضی از مقامات اجرایی استان را كه آخرین آنها مدیر كل ارشاد بود جلوی آیینه نشاند، دوستان گفتند چراغی كه به خانه رواست چرا به مسجد بریم، بنابراین تلاش كردم تا ریاست معارف دارالعباده را در برابر آیینه بنشانم شاید در این مورد گله‌ای باقی نماند.
این شما و صاحب این قلم كج و كوله یعنی زبان دراز یزدی و تذكره المقامات فی احوالات مولانا و مقتدانا الاطرافیان، الرضا الباغستانی ( كثرا.... امثاله)
امروز در تذكره المقامات استان سخن گوییم از سرآمد مبارزانی چون دلیران تنگستانی، آن كه در برابر كویر بطالت به مانند بوستانی، آن دامن دامن گل ملاحت به قدر گلستانی، حضرت مولانا الرضا الباغستانی امیر الفرهنگ دارالعباده «طول ا.... زعامته».
گویند او یگانه دهر گشتی در كشف و جذب تلامذه خوش آینده، دردانه روزگار بودی در وعظ و خطابه و در جمع پیش دانشگاهیان بی افاده، و به نازك اندیشی و ریز بینی در امور فرهنگیان تحت الحمایه شهیر شدی.
روزی در عالم سیر آفاق و انفس بود كه صدای حزینی به گوشش رسید:«به اندرون آی كه تو هم از مایی» چون اندر آمد مرشدی دید با لهجه یزدی كه در خانقاهش در حال مناجات است گویا به سان مولوی كه به دنبال شمس می‌گشت آن پیر هم به دنبال مولانا باغستانی بود آن روز به اندرونی شد تا امروز بر اثر دعا و مناجات و مذاكرات سر بر امارت فرهنگ بر آورد. در احوالاتش در همان تذكره آمده وقتی كه حكم امارت برای او نوشتند، چون خواست مشاور گزیند از(آل حسینیان)، ظریف ترین خلق را برگزید، خوش صوت و مرمرین پوست كه بر روی یك سنگ صد چرخ زند!! روزی «شیخ خضرالدین» انیس الحضور پرسید مولایم به سلامت در تاریخ به كدام قبیله بیشتر ارادت داری گفت: آل عبدالمطلب و بنی هاشم، و دیگر آن طور كه دیده اید كس نشناسم.مگر در حالت پای كوبان و دست افشان كه از اتاق فكر درآیم و به دیگرانی میل كنم
از كرامتش آنكه جلسه بسیار گذاشتی و نظر گرفتی و عاقبت كار خود هر گونه خواستی عمل كردی او از آن دسته پارسایانی است كه به شب علاقه‌ای وافر داشت و مدارسش شبها روشن تر از روز بود ازیرا كه كار روز در چشم نیاید و كار شب بیشتر بر زبان افتد.
عده‌ای كه زبانشان لال باد درباره وی می‌گویند: از جمله هنرهایش آنكه علاوه بر لسان شیرین با ایما و اشاره هم «راز» به اهل «راز» گفتی و كرشمه كرامت و ظرافت در امور آموختی در حالیكه هر كس نكته به وسع خود فهمیدی گاهی آنچه بر لسان رفت و بر ابرو و چشم و حركت دست و صورت دگر رود و اهل اشارت و هر كس بقدر خود حظ برد و بسیار امت كه برسر كار روند. از آنكه نفهمیدند كه صدا و تصویر هم آهنگ و تنظیم نشده است.
در رویای صادقه یكی از یاران سابقش آمده: وی «حاج علی زابلی» عارف فی سبیل الله و صادق مخلص، امیر ماضی فرهنگ را در خواب دید، در باغ بزرگی نشسته و او را با چشمك به اندرون می‌خواند. مولانا باغستانی را لرزه بر اندام افتاد از آن دعوت. گفت: می‌خواهی مرا به كجا بری و به چه كاری؟گفت: مژده بده كه دعای حاكم دارالعباد در حقم اجابت شد و مرا مدیر كل بهشت خواهند ساخت. دست تنها خواهم ماند و چون ایام تو هم به سی رسیده بدان كه به قول خود عمل كنند اما حیف كه اداره فرهنگ و صنایع مستظرفه بهشت یك مدیر كل بیش نخواهد پس تو را برای معاونت می‌طلبم مولایمان برآشفت و گفت: این جا از پس تو آمدم سخت ازتو و باقیات بر جای مانده ات در رنجم مخصوصاً كه در دم آخر محكم ایستادی و اثری از خود به جا گذاشتی كه شاید هرگز جا پای تو نتوانم گذاشت آن جا مرا رنج نده راحت گذار و گرد مولانا «شهسواری» بگرد گفت: اتفاقاً او را به نوسازی مدارس و صنعت گری بردم پس شبانه روز در كار است و فرصت ندارد. مولانا باغستانی گفت: فعلاً از رفتن من خبری نیست مرشد و مرادی هم سفارش مرا نكرده است این قدر در مجالس و محافل پچ پچ نكنید دل شاد ندارید و امید نبندید زیرا عده‌ای بدنبال قاب عكس رفته‌اند تا عكس مرا در قاب در كنار عكس دیگر مدیران باز نشسته گذارند ولی قاب یافت نمی‌شود و گرنه لحظه‌ای نمی‌ماندم.
از عجایب آنكه مولانا باغستانی روزی اهل خبر و روزنامه را جمع كرد اصحاب جراید گلایه‌ها بسی داشتند كه چرا حضرت اشرف، ما را در خور مصاحبت و مجالست نمی‌بیند گفت: مرا خداوند (آسایشی) داده كه نیازی به شما ندارم.
«البته ایهام لطیف در آسایش بود كه بعضی از شوخ طبعان و مزاح كنندگان گویند. مدیرصور اسرافیل است و خبرهای معارف را بازگو كند و عكس ماه رخ مولانا را اكثر مواقع با حواریون وی نشان دهد.»
یكی از اهالی خبر از مولایمان پرسید؛ ایها الرضا این رفعت از كجا یافتی ؟گفت:چه رفعتی مگر نمی‌دانید مدام كه قیافه‌ام را در جعبه جادویی نشان می‌دهند چه صدقاتی می‌دهم تا از چشم زخم حسودان در امان بمانم.
یاد آن روزگاری كه در نظامیه خودمان بر تخت ناز نشسته بودیم با خدم و حشم، شیك و با ادب همه فرمانبردار و شاطر در خدمت تلامذه و من چون حاتم طایی خرج كردی و امور تمشیت نمودی ولی فردی تنگ نظر، چشم زخم زد و ما بدین جا گرفتار آمده ایم كه نه آن خزاین پر بار و نه آن كارمندان پر كار، نه زمینه تحول و نه یارای( آمد و برد) هر كارمند كه بینی، میخ میز خود را در جایی فرو كرده گویا پشت میز دخیل بسته وبا دیلم رستم هم از جای نجنبد و من خوف دارم آبرو و نام و نان سی ساله بر سر این كار گذارم خدایم مرا عاقبت بخیر كناد. در این حال آب در چشم آورد و اصحاب سخت بگریستند همگان را وقت خوش شد اما خیل عظیمی چشم براه تا قاب عكس خریداری شود و. . .


یزدفردا