فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قران فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر میخورم ز خوان فراق
فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق
ببست گردن صبرم به ریسمان فراق
به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ
به دست هجر ندادی کسی عنان فراق
شرح لغت: زورق صبر: تشبیه صریح همچنین است بادبان فراق
۱- حضرت حافظ در بیتهای دوم، چهارم و ششم میفرماید:
دوست و همدم خیال یار در رویا گشتیم و هم صحبت صبر و بردباری و همنشین سوز دوری شدیم و با جدایی در یک جا فراهم آمدیم.
* آن سر که از بالش به آسمان میرسید، قسم به رهروان راستین که آن را بر درگاه هجران و جدایی گذاشتم.
* اینک چارهای نیست، زیرا که زورق شکیبایی من که بادبان هجران بر آن افراشته بود، در دریای عشق به غرقاب گرفتار شده است؛ و در بیت آخر میفرماید:
اگر راه وصال به پای اشتیاق طی شود، هیج کس زمام ناکامی و دوری از عاشق را به دست جدایی نمیداد.
حال خود باید نیت خود را تفسیر نمایید.
مدتها به امید رسیدن به روز وصال انتظار کشیدهای. درد دوری و فراق، تاب و تحملت را به نهایت رسانده و تو را از همه چیز خسته کرده است. زندگیت بی سامان و خودت ویران شدهای، اما بدان آنکه شوق طلب در سر دارد به این سادگی از میدان به در نخواهد رفت و با تمام قدرت پابرجا خواهد ایستاد.