به داغگاه بلا، گرچه سوخت جان وتنش
چراغ راه خدا گشت ، سوزسوختنش
بهارسبزعدالت دوباره گل می کرد
زسوزشعله ی گلزخمهای سرخ تنش
بزرگ سرورآزادگان عالم گشت
شهی که دست جفا سربریده ازبدنش
رموزدلبری و راز آسمانی عشق
سرشته با گهرناب جاری سخنش
به گرد تربت اوهردلیست پروانه
فروغ محفل جانست شمع انجمنش
به هرکجا که صبا بوی سنبل او بُرد
فرات اشک روان شد زچشم مرد وزنش
هماره چشمه ی خورشیدِ زندگی سازاست
درآسمان هدایت شهاب شب شکنش
زداغ یوسف زهرا کدام جان که نسوخت
کدام دل که نشد خون ز راز پیرهنش
هنوز خون خدا لاله لاله درجوش است
بهار روح خدا می رسد گرازچمنش
کجاست آهوی مشکین دشت خون که دوا
ل شکسته ی ما راست نافه ی ختنش
"کویر" گر به سرم زآسمان ببارد تیغ
فدای دین محمد هزارهمچو منش
«چراغ آسمان»
ميان عاشقان، عاشقترين بود
چراغ آسمان ، مهر زمين بود
چو باغ نوبهاران، عنبرآميز
چو گلبانگ هزاران دلنشين بود
زلال جاري ايمان و ايثار
بلور ناب اخلاص و يقين بود
ز مغز استخوان شعله برخاست
که داغ جانگدازش آتشين بود
عنان گريه از دستم چنان رفت
که جوي ديدهام دريانشين بود
ببار اي ديده خون دل به دامن
بنال اي دل که تقدير اين چنين بود
حسينش نام و عشق کربلا داشت
دلش با شور عاشورا عجين بود
نجابت، سادگي، پاکي، صداقت
به بحر هستياش موجآفرين بود
«کوير از داغ» اگر غمنامهاي خواند
مکن غيبش که حرف دل همين بود