زمان : 24 Aban 1388 - 18:52
شناسه : 19934
بازدید : 17961
روایت تصاویر از مخملباف توبه نصوح تا سبز مخملی! روایت تصاویر از مخملباف توبه نصوح تا سبز مخملی!

داستان یك استحاله به روایت تصویر

مخملباف از توبه نصوح تا سبز مخملی!

تنظیم: دارا رادین

 
طرفه اینكه جنبش سبز اگر برای كروبی و موسوی جز كاستن آبرو و مشت‌های گره‌كرده‌ی دوستان انقلاب و شادی غرب و غربزدگان چیزی نداشت، برای خانواده‌ی مخملباف، فرصتی برای زنده‌شدن دوباره در رسانه‌ها و جایزه‌های رنگارنگ سیاسی را داشت. هرچه باشد خانواده‌ی مخملباف در محاسبه‌ی سود و زیان سیاسی خود بی‌تجربه نیستند.
 

 پانزده سال دارم و چریك هستم!
محسن استادعلی مخملباف، در  هشتم خرداد ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. در سن پانزده سالگی به شدت در قبال سرنوشت جامعه احساس تكلیف كرد و در اولین قدم به سراغ تاسیس یك گروه مخفی چریكی رفت. اولین عملیات این گروه، «خلع سلاح یك پاسبان» بود كه در هنگام اجرای آن محسن هفده سال داشت. خودش میگوید در آن زمان می‌خواستم دنیا را تغییر دهم.[1] و البته او موفق نشد كه دنیا را تغییر بدهد، چون در همان عملیات مورد اصابت گلوله قرار گرفت و توسط مردم عادی دستگیر و به ساواك تحویل و در دادگاه به چهار سال زندان محكوم شد. این رفتار مردم، شكست در اولین اقدام نظامی و تحمل زندان، او را از هدفش باز نداشت و همچنان به فكر تغییر دنیا بود.

                                                           
در زندان كمیته‌ی مشترك ضدخرابكاری
 

 پس از انقلاب از زندان آزاد میشود و به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی میپیوندد تا با یك گروه آزموده‌تر به دنبال آرزوی خود، یعنی تغییر دنیا برود. پس از مدتی به این نتیجه رسید كه اگر او نتوانسته دنیا را تغییر دهد، احتمالا به این علت بوده كه مسیر را درست انتخاب نكرده است. زمانه‌ی تغییر دادن دنیا با اسلحه گذشته و باید با سلاح فرهنگی به جنگ دنیا رفت. بنابراین اسلحه و تفنگ را زمین گذاشت و قلم و دوربین را محكمتر در دستان خود فشرد.

 ***
مخملباف كارگردان می‌شود
او كه برای تغییر دادن دنیا بی‌تاب بود، هرسال یك فیلم را روانه‌ی سینما كرد. فعالیت او در حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، منجر به ساخت توبه نصوح (۱۳۶۱)، دو چشم بی‌سو (1362)، استعاذه (1363)، بایكوت ( ۱۳۶۴) و دست‌فروش (1365) شد. برخی از این فیلمها كارهای ارزنده‌ای در فضای انقلابی بودند و فروش خوبی هم داشتند.
 

 در ادبیات عرفانی، افرادی را سراغ داریم كه ابتدا به فسق و فجور و گناه مشغول بوده و در اواخر عمر توبه كردند و به راه راست آمدند. محسن مخملباف مسیری كاملا برعكس طی كرده است. او زندگی سیاسی خود را با فیلم «توبه‌ی نصوح» (1361) آْغاز نمود و پس از طی یك مسیر قهقرایی، دو دهه بعد فیلم «جنسیت و فلسفه» (2005) را می‌سازد.

 
***

 ترور به شیوه‌ی القاعده
دوربین، مخملباف را از آرمان‌ها و فضای چریكی جدا نكرده بود و هنوز هم گاه و بی‌گاه به فكر بازی با اسلحه می‌افتاد. پس از دیدن فیلم «اجاره‌نشین‌ها» برداشتی ضدانقلابی از فیلم میكند و به قدری عصبانی می‌شود كه حاضر می‌شود نارنجك به خود ببندد و «مهرجویی را بغل كند و با هم به آن دنیا بروند». البته او این كار را نمی‌كند و به جای آن به «محمد بهشتی» رییس بنیاد فارابی نامه می‌نویسد.

 
نامه مخملباف به بهشتی درباره فیلم اجاره نشینها:
بسمه تعالی

برادر بهشتی!
سلام

خسته نباشید. انصاف حكم می كند كه تلاش شما را در جهت رشد كمی سینما بستایم. اجركم علی الله؛ اما وجود فیلم هایی چون اجاره نشین ها را به چه حسابی بگذارم. بی دقتی شما؟، بی اعتقادی شما؟، در صورت آخر اعتماد پاك مهندس موسوی را به شما نمی توانم ندیده بگیرم. برادر عزیز از شما خیلی خوبی می گویند. خیلی ها می گویند دو سه سال پیش در محضر مهندس مرا امر به ثواب كردید، یادتان هست؟ پس من باب ثواب می گویم؛ حاجی واشنگتن را كه گردن نگرفتید، اجاره نشین ها به گردن چه كسی است؟ اگر فیلم را ندیده اید، ببینید. اگر دیده اید یك بار دیگر ببینید. شما را به همان حضرت اباالفضل(ع)تكلیف كسی چون من با شما چیست؟ ارج گذاریتان به جنگ را باور كنم یا اغماضتان را در مورد امثال اجاره نشین ها، امیدوارم كه همچنان ما را متحجر ندانید كه مثلاً به هنر تبلیغاتی و سفارشی معتقدیم یا با انتقاد مخالفیم. اما انتقاد در چارچوب انقلاب و اسلام یا هجو اصل اسلام و انقلاب؟ توهین می شود اگر بگویم فیلم دیدن بلد نیستید. می توانید بنشینید با هم اجاره نشین ها را ببینیم. من باب ثواب گفتم، گناه كه نكرده ام؟، واقع قضیه این است كه دو ساعت پیش كه فیلم را دیدم حاضر بودم به خودم نارنجك ببندم و مهرجویی را بغل كنم و با هم به آن دنیا برویم. اما یك ربع پیش كه با قرآن استخاره كردم خوب آمد كه به شما بگویم و نه به كس دیگر. ادای وظیفه كردم؛ ثواب یا گناه؛ آخرت خودتان را به دنیای دیگران نفروشید.
محسن مخملباف
***  
پاسخ بهشتی به مخملباف:
بسمه تعالی

هنرمند گرامی برادر مخملباف!
با سلام

نامه پرمطلب و موجز و برادرانه شما را خواندم. از اظهار لطف شما برادر گرامی سپاس‌گزارم. به دلیل اشتغالات مربوط به جشنواره متاسفانه هنوز موفق به دیدن بسیاری از فیلم‌ها نشده‌ام. در مورد فیلم اجاره‌نشین‌ها با نظراتی كه تا به حال از جانب برادران مسلمان و مطلع به سینما شنیده‌ام عموماً آن را فیلمی متوسط در سطح برنامه‌های انتقادی تلویزیون دیده‌اند و البته با ساختی سینمایی. بسیار خوشحال می‌شوم اگر نظرتان را مشروح‌تر بدانم.
امیدوارم هر چه زودتر موفق به دیدن این فیلم و فیلم‌های دیگر جشنواره بشوم و همچنین از نظر مشروح شما نیز راجع به این فیلم و احیاناً فیلم‌های دیگر امسال مطلع گردم.
با تشكر مجدد از عنایت شما و با امید به توفیق شما در راه خدمت به اسلام و مسلمین.
سیدمحمد بهشتی

(هر دو نامه به نقل از كتاب «تاریخ سینمای ایران»، نوشته جمال امید، جلد دوم، صفحه ۵۴۷ )
***
مخملباف، مهمل‌باف می‌شود
كم‌كم كارگردان انقلاب و پرشور ما، خسته می‌شد. تلاش‌های او برای تغییر دنیا به جایی نمی‌رسد. او دچار تنش‌هایی با خود می‌شود و ناامیدی و پوچی بر نوشته‌ها و فیلم‌های بعدی او حاكم می‌شود. دست‌فروش، آخرین فیلم او در حوزه‌ی هنری، اولین فیلم جشنواره‌ای بود. فیلمهای «بای‌سیكل‌ران»و «عروسی خوبان» او مورد حمایت حوزه‌ی هنری قرار نگرفتند و توسط بخش خصوصی ساخته شد. دو فیلم بعدی او «نوبت عاشقی» و «شبهای زاینده رود» پس از چندی توقیف شدند و او رسما راه خود را از جمهوری اسلامی جدا كرد.
 
 
 
***
خانه‌ی فیلم سبز:
 

محسن مخملباف می‌تواند ادعا كند كه از سالها قبل سبز بوده است! او در اواخر دهه شصت تصمیم گرفت تهیه كننده آثار خودش بشود. بنابراین موسسه ای تشكیل داد و همراه با گروهی از دوستانش خانه فیلم سبز را ایجاد كرد. فیلم های «هنرپیشه» و «ناصرالدین شاه آكتور سینما» آخرین فیلمهای مخملباف بودند كه برای تماشاگران ایرانی ساخته شدند و تقریبا این دو فیلم كمترین اقبال در جشنواره های جهانی و بیشترین اقبال در داخل كشور را در آن سالها داشتند.

مخملباف با ساختن فیلم «سلام سینما»كاملا از مخاطب ایرانی جدا شد و به ساخت حرفه‌ای فیلم‌های جشنواره‌ای پرداخت. فیلم‌هایی كه هدف آن راضی كردن داوران جشنواره‌های غربی بود و مشخص است كه این داوران چه فیلم‌هایی را می‌پسندند.

  
خانواده‌ی مخملباف:
محسن مخملباف در سال ۱۳۵۹ با فاطمه مشكینی ازدواج كرد و سمیرا، میثم و حنا سه فرزند او هستند. فاطمه‌ی مشكینی در بسیاری از فیلم‌های او به ایفای نقش پرداخت و در برخی دیگر به عنوان دستیار كارگردان حضور پیدا كرد. وی به علت حادثه‌ی آتش‌سوزی – و به گفته‌ی برخی خودسوزی [2] - در گذشت و مخملباف با خواهر او مرضیه‌ی مشكینی ازدواج كرد. 
محسن مخملباف، فاطمه مشكینی، سمیرا مخملباف و میثم مخملباف
آن روزها هنوز چندان سبز نبودند و یا رنگ سبز آنها مذهبی‌تر بود!
 
  به همراه سمیرا در كودكی و آموزش بازیگری
 

 

به همراه سمیرا در جشنواره‌ی كن و پس از به ثمر رسیدن زحمات یك پدر!
 
سمیرا مخملباف به رنگ سبز!
 
فعال شدن دوباره‌ی مخملباف‌ها:
پیوستن مخملباف به جنبش سبز، كاملا قابل پیش‌بینی بود . كسانی ادعای رهبری جنبش سبز را دارند كه از گذشته‌ی خود پشیمان شده‌اند. شعارهای انقلابی را كنار گذاشته‌اند و طرفداران مستضعف و حزب‌اللهی خود را با مرفهین بی‌درد و دوستداران آمریكا و دشمنان روز قدس، عوض كردند. این مسیری بود كه محسن مخملباف مدت‌ها قبل انتخاب كرده بود. او را می‌توان یك سبز پیشكسوت به حساب آورد.
 

 دخترانش از هر فرصتی برای به رخ كشیدن سبزی خود استفاده می‌كنند و این روزها به همراه پدر، مشغول مصاحبه و سبز كردن جشنواره‌های كوچك و بزرگ خارجی فیلم و دریافت جایزه‌ها هستند. طرفه اینكه جنبش سبز اگر برای كروبی و موسوی جز كاستن آبرو و مشت‌های گره‌كرده‌ی دوستان انقلاب و شادی غرب و غربزدگان چیزی نداشت، برای خانواده‌ی مخملباف، فرصتی برای زنده‌شدن دوباره در رسانه‌ها و جایزه‌های رنگارنگ سیاسی را داشت. هرچه باشد خانواده‌ی مخملباف در محاسبه‌ی سود و زیان سیاسی خود بی‌تجربه نیستند.

 

 در خانواده‌ی مخملباف، همه فیلم می‌سازند. پسرش عكاس است و همسر (مرضیه مشكینی) و دو دخترش نیز به تولید فیلم برای جشنواره‌های دنیا مشغولند. 

 
حنا مخملباف و فیلم «روزهای سبز»

كوچكترین دختر محسن مخملباف كه در ادامه‌ی راه پدر استعداد شگرفی از خود بروز داده است. او هم می‌داند چه بسازد كه داوران جشنواره‌های غربی را خوش آید و در مقابل جایزه‌ای دریافت كند. در آینده منتظر شنیدن خبرهای جدید از او باشید. او راه خود را یافته است.

 
 
 
صحنه‌ای از فیلم روزهای سبز

 «خلاصه داستان فیلم روزهای سبز:
آوا دختر جوان ایرانی افسرده است. او برای تراپی پیش روان شناس می رود. او علت نا امیدی ها و امیدهایش را كه ریشه در حوادث سیاسی گذشته ایران دارد به یاد می آورد.
روان شناس از او خواسته است برای تراپی پله ها را تمیز كند و حتی تئاتر كار كند. اما تئاتر او كه الهام گرفته از مشكلات زندگی است نیز توقیف می شود.
یكباره مردم امیدوارانه به خیابان‌ها می‌ریزند تا با رای دادن رئیس جمهور را عوض كنند. اما آوا از تغییر نا امید است. به خیابان ها می رود و با مردم صحبت می كند تا شاید بر ناامیدی خود غلبه كند....» (به نقل از وبلاگ مخملباف) 

 حنا نشان داده كه از سبك فیلم‌سازی پدر پیروی می‌كند. این فیلم دقیقا ویژگیهای مشترك كارهای محسن مخملباف را به ارث برده است: شعاری بودن شدید، سطحی‌نگری و سیاست‌زدگی.

 
 
 
 
 حنا در جشنواره‌ی سن‌سباستین

حنا از پدر یاد گرفته است با حاشیه‌پردازی، ‌عیب فیلمهای خود را پنهان كند. او ادعا می‌كند كه این فیلم در ایران ساخته است و پس از اتمام كار توانسته با زرنگی خاصی از دست مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی فرار كند. او توضیح نمی‌دهد كه چگونه این مأمورین در طول ساخت فیلم مزاحم او نشدند و فقط پس از اتمام كار او را تحت تعقیب قرار دادند؟ به هرحال او با همین ترفند توانست مسئولین جشنواره‌ی سن‌سباستین را راضی كند كه فیلم او را در جشنواره شركت دهند.

 
 

از پدر آموخته است كه برای كسب شهرت و به دست آوردن جایزه باید جلب توجه كند. بنابراین با لباس سبز روی سن رفت و جایزه‌ی خود را دریافت كرد.

 

 از آموزه‌های مهم پدر این است كه به واقعیت نباید وقعی نهاد. برای كسب جایزه باید برای مخاطبان غربی ادا و رسوم درآورد و آنچه داوران را خوش آید گفت. مهم نیست كه مردم ایران چه می‌خواهند و چگونه فكر می‌كنند. آنها وسیله‌ای هستند برای ارتزاق و كسب جایزه در جشنواره‌های غربی. 

پس از پایان جشنواره با بوق و كرنا روی فرش قرمز می‌رود و پلاكاردی را به همراه جان مدن فیلمساز انگلیسی، پیلار لوپز هنرپیشه اسپانیایی، دانیل گیمنز هنرپیشه اسپانیایی ، بونگ جونن هو كارگردان كره ای ، لئونور سیلویرا هنرپیشه پرتغالی، مایكل اولاكی رگی بلند می‌كند كه بر روی آن نوشته شده بود:

«ما بمب اتمی نمی خواهیم، ما صلح و دموكراسی می خواهیم. "از طرف مردم ایران"»

در هیچ یك از تظاهرات سبزها در مورد بمب اتم شعاری داده نشد و اصولا دغدغه‌ی هیچ‌كس در ایران(اعم از موافق و مخالف جمهوری اسلامی) بمب اتم نیست. اما این جمله برای مخاطبان غربی حذابیت دارد و دوست دارند این جمله را از زبان مردم ایران بشنوند. بنابراین حنا، دختری در جشنواره، تردید نمی‌كند و«از طرف مردم ایران» و به نمایندگی از جانب همه‌ی ایرانیان به این خواسته‌ی غرب احترام می‌گذارد و بخشی از محبت آنها را در اعطای جایزه جبران می‌كند.

 

محسن مخملباف و تقدیم جایزه به مهدی كروبی
«محسن مخملباف جایزه بزرگ فستیوال حقوق بشر"نورنبرگ" را كه به خاطر یك عمر دست آورد هنری و فعالیت های حقوق بشری به وی اهداء شده بود را به مهدی كروبی تقدیم كرد.

 
وی در مراسم اهداء جایزه گفت: "جایزه گرفتن و جایزه دادن در جهان امروز باید به نوعی مبارزه دموكراتیك تبدیل شود، من جایزه‌ام را تقدیم می كنم به مرد بزرگی كه تجاوز در زندان های ایران را با شجاعت افشاء كرد. بسیاری از ایرانی ها او را برای جایزه صلح نوبل سال آینده پیشنهاد كرده اند، او در جامعه ای كه استبداد با ایجاد ترس حكومت می كند با شجاعت مرزهای این ترس را عقب می زند. نام این شخص كروبی است. سی و چند سال پیش من و او در زندان های شاه شكنجه می شدیم و او آن روز هم چون امروز شجاع بود. كروبی در 30 سال گذشته در هر مقامی بوده از حقوق بشر دفاع كرده است و هر زندان رفته و ظلم دیده ای خاطره ای از حمایت های او را به یاد دارد. او برای این جایزه هزاران بار سزاوارتر از من است." »[3]

كروبی و مخملباف نقاط مشترك فراوانی دارند كه یكی از آنها پشیمانی از گذشته است. و دیگر اینكه اصرار دارند آنها عوض نشده‌اند و بر سر آرمان‌های خود باقی مانده‌اند. بلكه نظام جمهوری اسلامی و نظام جهانی تغییر كرده است. طبیعی است كه این احساس قرابت بین این دو انقلابی پشیمان باید باشد.

 محسن مخملباف در حال معركه‌گیری با شال سبز در جشنواره‌ی نورنبرگ!
جایزه‌ای كه به كروبی تقدیم شدند
 
  نامه مخملباف به «اوبامای عزیز»
آقای اوبامای عزیز
خودمان و شما را به راه ماندلا دعوت می كنم كه وقتی پس از سال ها شكنجه از زندان آزاد شد گفت: "نمی توانم فراموش كنم اما می توانم ببخشم."
ما ایرانی ها نشان داده ایم آنچه را طی 56 سال به سبب كودتای آمریكایی ها بر ما گذشت نتوانسته ایم به راحتی فراموش كنیم.چرا كه در این 56 سال لااقل سه نسل از ایرانی ها به جای تجربه دمكراسی و آزادی در گیر تبعات استبدادی آن كودتا در دوران شاه و عكس العمل به آن كودتا در پس از انقلاب بوده اند. اما اكنون پس از تجربه ای دردناك و در عین حال آموزنده به آن جا رسیده ایم كه بتوانیم شما را ببخشیم.
از سویی درك می كنیم كه حمله به سفارت امریكا و گروگانگیری كارمندان آن از سوی جوانان انقلابی ما ملت شما را عمیقا رنجانده است و فراموش كردن آن برای شما بسیار دشوار است، به سهم خود از شما عذر می خواهیم و امیدواریم كه ما را ببخشید.
ما پیشنهاد می كنیم ایرانی ها و امریكایی ها به جای تصحیح گذشته، روابط امروزمان را به خاطره آینده تصحیح كنیم. ما به شما پیشنهاد می كنیم روز 13 آبان را به عنوان روز دوستی ملت های ایران و آمریكااعلام كنیم.چرا كه اكنون دست های مردم ایران و آمریكا برای فشردن همدیگر بیش از هر زمان به سوی یكدیگر دراز شده اند و برای خلع سلاح جهان از خطر بمب اتمی و مبارزه با تروریزم و استبداد بیش از هر زمان به یاری یكدیگر نیازمندند.
 محسن مخملباف 18/10/2009»[4]
 
 
نامه‌نگاری مخملباف به عنوان نماینده‌ی خودخوانده‌ی ایران با رئیس جمهور آمریكا – كه هیچ واكنشی را بر نینگیخت – نشان می‌دهد كه او هنوز هم در موردخود دچار توهم است. كسی كه نتوانسته است حتی مراقب همسر خود باشد تصور می‌كند كه می‌تواند با كارهای هیجان‌انگیز و پر سر و صدا دنیا را تغییر دهد.
 او دارای علائم بیماری خطرناكی است كه بسیاری از مبارزان گذشته و سرخوردگان امروز را مبتلا كرده است. كسانی كه بدون داشتن مبانی نظری، وارد كارزار انقلاب شدند و به بركت انقلاب به مقامی رسیدند و اكنون با دور شدن از توده‌ی مردم و محصور شدن در حلقه‌ی نخبگان، تصور می‌كنند كه حق دارند از جانب ملت ایران پیشنهاد كنند و تصمیم بگیرند و سخن بگویند و از پشیمانی و شكست آرمان‌های انقلاب دم زنند. مبتلایان به این بیماری بیش از آنكه فكر كنند دهان خود را می‌گشایند و لاف گذشته‌ی خود را می‌زنند.
خضوع در برابر «اوبامای عزیز»، آخر جاده‌ای است كه با انقلاب مسلحانه‌ی یك كودك آغاز می‌شود كه ادعای مبارزه دارد ولی به علت ضعف بنیه‌ی نظری انقلاب، قادر به هضم حوادث و فتنه‌های جدید نیست. این جاده از تعفن غرور و نخوت بویناك است و بسیاری از انقلابیون فرسوده از مسافران این جاده بوده‌اند. به نظر می‌رسد برخی دیگر از مدعیان انقلاب كه خود را وارث امام روح‌الله می‌دانند و بیش از آنكه از اندیشه‌ی او بهره‌مند شده باشند، از انقلاب و امام، آبرو و مقام و مكنت كسب كرده‌اند، كم‌كم دل به این جاده می‌زنند و بدان سوی روانند.
آیا مخملباف و منتظری و بنی‌صدر را در آخر این جاده نمی‌بینند؟


[1] فیلم نون و گلدون
[2] http://mirza.persopan.com
 

یزدفردا