زمان : 23 Aban 1388 - 01:23
شناسه : 19912
بازدید : 4844
 بهشتی و خاطره ای ازآیت الله مدرسی (ره) بهشتی و خاطره ای ازآیت الله مدرسی (ره)

خاطره ای ازآیت الله مدرسی (ره)

 محمد رضا بهشتی ، از کسبۀ بازار یزد



قبل از انقلاب بود ، ما یک مغازه در بازار داشتیم . پدرم براي حساب سال و بعضي مسائل شرعي به مرحوم آیت الله سید جواد مدرسی(ره) رجوع مي‌كرد و خلاصه با ایشان رفت و آمد داشت . آقا هم گاهی می آمدند مغازه ما و مي‌رفتند. من آن روزها یک نو جوان ده دوازده ساله بودم. يك روز آقا به من توصيه فرمودند: كه شما هنگام ظهر و عصر و مغرب و عشا جلوی همين مغازه بایست و اذان بگو . گفتم: آقا ، خجالت می کشم! گفتند: « چرا خجالت می کشی ؟ این کار خیلی هم ثواب دارد .» و بعد یک سکّه یک ریالی به عنوان تشویق به من دادند . از آن روز ، از مدرسه که بر می گشتم موقع اذان جلوی مغازه می ایستادم و اذان می گفتم . خلاصه تشویق ایشان مقدمه ای شد برای این که من اذان گفتن در بازار را شروع کنم . حاج آقا ، امام جماعت مسجد بياق خان بازار بودند ، از آن زمان خیلی به ایشان علاقه پیدا کردم و مرتب در نماز ایشان شرکت می کردم .
يك روز حاج آقا از من سئوال کردند : « مقلد كي هستي؟ »
گفتم: هنوز مقلّد کسی نیستم . فرمودند : « شما بايد مرجع تقلید خودت را انتخاب کنی تا عباداتت صحیح باشد .» گفتم : حاج آقا ، بیشتر مرا راهنمایی بفرمایید . گفتند: « من يك كتابی به تو خواهم داد، حتماً مطالعه كن ، با مطالعۀ این كتاب، خودت متوجّه خواهی شد. سپس فرمودند: مرجع تقليدی که انتخاب می کنی باید کسی باشد که از همه شجاع تر و خلاصه اعلم باشد. گفتم: آقا ، من نمي‌دانم! اصلاً شناخت ندارم! من فقط آقاي وزيري و آقاي علاقبند را می شناسم . آقا به من توصيه فرمودند كه شما می توانی از بین مراجع ، آيت الله خميني را به عنوان مرجع تقلید انتخاب كني، ولي یادت باشد که نباید اسم مبارک ایشان را جائي ببری ! چون بردن نام ایشان از نظر رژیم شاه جرم است . واقعاً تعجب کردم از اینکه آقا فرمودند، بردن نام یک روحانی دینی و یک مرجع تقلید در کشور جرم است. اما قول دادم که به کسی چیزی نگویم . آقا، کتابی را به من دادند که جلد نداشت و مشخص نبود، نویسنده آن کیست ، گفتند: اين را ببر مطالعه كن! همۀ مسائل احكام داخل آن هست! کتاب را بردم منزل و با عشق و علاقه ، مرتب آنرا مطالعه می كردم و به توصیه آقا ، حتی نمی گذاشتم پدرم نیز متوجّه بشود .
چند سالی گذشت ، جشن روز چهارم آبان بود. مغازه را تازه سفيدکاری و قفسه بندی كرده بودم . پشتي و بالش مي‌فروختم. یک سالی بود که ترك تحصيل كرده بودم و بابا مغازه را به من واگذار کرده بود . یک روز از طرف اتحاديه‌ی صنف آمدند كه اگر پروانه کسب می خواهید حتماً باید یک عكس شاه با فرح را قاب بگیرید و بزنيد داخل مغازه . چون می خواستم پروانه مغازه ام را بگیرم ، چاره ای نبود، قاب عکسی تهیه کردم و زدم روی دیوار مغازه . چند روزی که گذشت. آقای مدرسی تشریف آوردند مغازه ما . متوجه این عکس که شدند ، با عصبانيت مرا صدا زدند و گفتند: " بیا مسجد با تو کار دارم و سریع از مغازه خارج شدند ". رفتم مسجد . آقا چشمشان که به من افتاد ، گفتند: « اين چه عكسی است كه زدي داخل مغازه ؟! گفتم : آقا، رفتم جواز کسب بگیرم ، اتحاديه گفت که اگر پروانه کسب مي‌خواهید باید اين عكس را بزنيد ، چاره ای نداشتم ، چهارم آبان، سالروز تولد شاه هم نزدیک هست و باید این کار را می کردیم .حرفم تمام نشده بود که آقا گفتند : « پسرجان! این عکس، برکت را از مغازه شما می برد . آدم مسلمان که عکس زن بی حجاب، داخل مغازه اش نمی زند » گفتم: آ قا ، عکس زن شاه است! گفتند: « همين كه بهت مي‌گم! برو و سریع عکس را بیاور پایین». گفتم چشم و بازگشتم مغازه و خلاصه عکس را آوردم پایین . بعداً رفتم خدمت ایشان و گفتم: «آقا هر چه گفتيد، انجام دادم.» آقا اظهار رضایت کردند و بعد فرمودند : «والله نیّت کرده بودم تا زمانی که آن عکس داخل مغازه شماست ، دیگر آنجا نیایم . مغازه ای که جلوی آن اذان گفته می شود . مغازه ای که صاحب آن آدم مذهبی هست ، نبايد اين برنامه ها داشته باشد . سریع می روی یک آیت الکرسی می گیری و جای آن نصب می کنی . » گفتم: چشم! رفتم و يك تابلو آيت‌الكرسي گرفتم و نصب کردم و الحمدالله! ديگر كسي هم نیامد اعتراضی بکند که چرا عکس شاه را برداشتی و همه چيز به خیر و خوشی تمام شد.
یکی از کارهای دیگری که بنا به پیشنهاد آقا در منزل ما راه اندازی شد، مراسم هفته خوانی بود .
یک روز آقا فرمودند : منزلتان مراسم هفته خوانی دارید ؟ گفتم : خیر فرمودند: تصمیم بگیر هفته‌خواني راه بینداز که این کار باعث خیر و بركت خانه شما خواهد شد . بعد فرمودند: اگر قرار شد مراسم داشته باشید، حتماً مرا خبر کن تا از این دوستان روحانی که ممنوع المنبر شده اند را به شما معرفی کنم و شما دعوتشان کن ، هم اين كه مراسم هفته خوانی ، یعنی بیان احکام و روضه خوانی شما راه می افتد ، هم این بندگان خدا از نظر مخارج زندگی تا حدودی تأمین خواهند شد . خدا را خوش نمی آید و در شأن آنها هم نیست که کسی بخواهد کمک مالی به آنها بکند . گفتم: چشم و دنبال این برنامه را گرفتم و خلاصه مراسم هفته خوانی ما با همان ویژگی هایی که مدّ نظر آقا بود، شکل گرفت . ضمن آنکه افراد دیگری را هم که می شناختم، بنا به سفارش آقا ترغیب به این کار خیر کردم . همین جلسات، مقدّمه ای شد برای روشنگری افراد و زمینه سازی برای انقلاب .
موضوع دیگر که قابل ذکر هست، سرکشی و دلجویی آقا از افراد تبعید شده بود . از جمله خاطرم هست که آقا افرادی را از بازار یزد مشخص کردند تا سفری به شهرستان ایرانشهر داشته باشند و در آنجا خدمت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله العالی و همچنین حاج آقا راشد یزدی که در تبعید بودند ، برسند. این دوستان، شیرینی و هدایایی را نیز از طرف حاج آقا مدرّسی با خود بردند . .
روزی مرحوم آیت الله مدرسی فرمودند : با آقاي دکتر پاك نژاد بيشتر ارتباط داشته باش! گفتم: راجع به چه امری؟ آقا گفتند: آقاي پاكنژاد یک جلسه ضد بهائیت تشکیل داده اند و جلسۀ خوبي است ، ایشان را همراهي كن. گفتم: چشم! آقاي دکتر پاكنژاد (ره) مطبّش روبروي بازار بود؛ گاهی خدمت ایشان می رسیدم و سئوال می کردم ، آقای دکتر؛ جلسه این هفته كجاست؟ و ایشان آدرس می دادند و شرکت می کردم.
خدا رحمت كند حاج آقا مدرسي را، يك شب به من فرمودند: وقتي درب مغازه را بستی ، بيا مسجد. با شما کار دارم . رفتم ، تعدادی برگۀ اعلامیه به من دادند و گفتند محرمانه هست ، می خواهم همین امشب که می روی منزل، در طی مسیر، خیلی با احتیاط ،بیندازی داخل خانه های مردم. اطلاعیه ها را تحویل گرفتم و خیلی با احتیاط از مسجد خارج شدم و همانطور که آقا سفارش کرده بودند ، آنها را توزیع کردم . این ارتباط و همکاری من با حاج آقا در طول دوران انقلاب ادامه یافت . پس از پیروزی انقلاب نیز ، ما با آقا ارتباط تنگاتنگ داشتیم . خدا را شاهد می گیرم خدمتی که این مرد به جبهه ها و رزمندگان کرد و هدایایی که در مقاطع مختلف و مناسبتهای گوناگون برای رزمندگان می فرستاد و دلجویی و عیادتی که از خانواده های رزمنده و شهدا می کرد ، حداقل، مشابه آنرا در یزد ندیدم . ایشان یک انسان استثنایی بود و به جرأت می توانم عرض کنم که رحلت این بزرگ مرد ، خسارتی جبران ناپذیر برای همه، بویژه استان دارالعباده یزد بود . خداوند روح این عالم جلیل القدر را با اجدادش محشور فرماید.

یزدفردا