هفت سال پس از پیروزی اصولگرایان در انتخابات شورای شهر و آغاز ناکامیهای پیاپی اصلاحطلبان در رایگیریهای سراسری، اصولگرایان همچنان قوای مجریه، مقننه و شورای شهر را در اختیار دارند. این در حالی است که اصولگرایی شاخههای متعددی پیدا کرده و برخی اختلافنظرهای داخلی در مورد موضوعات مصداقی، صفبندیهای درون جناحی جدیدی را تشکیل داده است. در چنین وضعیتی اصولگرایان دو آرایش سیاسی جدی را شکل دادهاند؛ طیفی به عنوان حامی دولت شناخته شده و طیف دیگر جریان اصولگرایان منتقد را شکل دادهاند. این دو طیف در گروهها، احزاب و در پارلمان نمایندگانی را دارا هستند اما هنوز مبانی تئوریک اندیشههایشان به صورت دقیق تبیین نشده است. هرچند که تلاشهایی در این باره از سوی برخی از چهرههای شاخص به خصوص اصولگرایان منتسب به طیف منتقدین صورت گرفته است. اگر در مجلس هفتم، عماد افروغ نماد اصولگرایی منتقدان بود در مجلس هشتم این علی مطهری است که همراه با تعدادی دیگر از نمایندگان با موضعگیریهای اصولگرایانه و انتقادات جدی خود، پرچم اصولگرایان منتقد را همچنان برافراشته نگاه داشته است. علی مطهری در گفتوگو با «تهرانامروز» نگاه ویژهاش به اصولگرایی را تبیین کرده و انتقاداتش را شفافتر عنوان میکند.
آقای مطهری! در دستهبندیهای سیاسی جنابعالی را جزو مجموعه اصولگرایان میشناسند. ابتدا تعریفی از اصولگرایی بفرمایید که اصلا اصولگرایی یعنی چه؟
اصولگرایی در حوزه سیاست یعنی پایبندی بهاصول و معیارهای اسلامی در عمل سیاسی و اجتماعی و توجه به این نکته که ما باید شخصیتها را با اصول و ارزشها و با حق بسنجیم نه اینکه حق و اصول و ارزشها را با شخصیتها بسنجیم. چنان که امام علی(ع) فرمود حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی و باطل را بشناس تا اهل باطل را بشناسی.
مقام معظم رهبری چند سال پیش جملاتی داشتند بهاین مضمون که هیچ اصولگرایی نمیتواند اصلاحطلب نباشد و هیچ اصلاحطلبی نمیتواند اصولگرا نباشد. اما امروز شکاف عمیقی میان اصولگرایان و اصلاحطلبان در عمل مشاهده میکنیم. این شکاف ناشی از چیست؟
ببینید، آنچه رهبر انقلاب فرمودهاند مربوط به اصولگرای واقعی و اصلاحطلب واقعی است. واقعا اصولگرا و اصلاحطلب واقعی خیلی بههم نزدیکند و شاید اصلا یکی باشند. در واقع هیچ مرزی بینشان نیست. هر دو یکی هستند و یک تفکر و یک خط مشی دارند. چون همانطور که رهبری هم فرمودند هر اصولگرایی در واقع اصلاحطلب هم هست. در واقع اصلاحطلبی یکی از اصول و معیارهای اصولگرایی است و هر اصلاحطلبی هم بالاخره این اصلاح خودش را میخواهد بر اساس یک اصولی انجام بدهد و خودبهخود اصولگرا هم است. اصلاح گزاف و بدون معیار که معنی ندارد. وقتی میگویند اصلاح، خب سوال میکنند که اصلاح در چه جهتی و بر چه اساسی؟ طبیعی است که باید یک اصولی، یک معیارهایی وجود داشته باشد که اصلاحات بر اساس آن انجام بشود. بنابراین همانطور که رهبر انقلاب فرمودند اساسا مرزی بین این دو وجود ندارد. منتهی مشکل در این است که اصولگرای واقعی و اصلاحطلب واقعی بهعقیده من خیلی کم است. تعدادشان شاید از تعداد انگشتان دست هم کمتر باشد. در واقع این فقط یک نامگذاری است که ما برخی افراد را اصولگرا و برخی دیگر را اصلاحطلب مینامیم. اما کسانی که واقعا متعهد بهلوازم اصولگرایی و اصلاحطلبی باشند خیلی کم هستند.
پیش از انتخابات ریاستجمهوری نیز برخی معتقد بودند شکاف بین جریان سیاسی اصولگرا و اصلاحطلب روبهفزونی است، بنابراین میگفتند باید در انتخابات این شکاف را کاهش داد. شما هم پیش از انتخابات چنین دیدگاهی داشتید؟
من به این شکل قبول ندارم که تنها بین جریان اصولگرایی و اصلاحطلبی شکاف زیاد شده بود، بلکه میخواهم بگویم که علاوه بر این بین جریان اصولگرای منتقد دولت و اصولگرایان حامی دولت هم این شکاف روبه گسترش بود. اگرچه اکثر اصولگراها در نهایت به آقای احمدینژاد رای دادند، ولی این یک نوع رای دادن اضطراری بود و بسیاری از آنها با چشم گریان به ایشان رای دادند و در دل خودشان راضی نبودند. در واقع شخصیت خاص آقای احمدینژاد که در مناظرهها بیشتر بروز کرد بهگونهای بود که اختلافات را تشدید میکرد. البته الان باید رو بهاتحاد حرکت کنیم.
چرا اضطرار؟
برخی دوستان اصولگرا معتقد بودند چون رهبری از دولت نهم حمایت کرده و برای دولت دهم نیز علامتهایی دادهاند پس مطرح کردن غیر احمدینژاد جایز نیست که البته بهنظر من تلقی اشتباهی از سخنان رهبری بود؛ چون این امر با طبیعت انتخابات سازگار نیست.
شما قبل از انتخابات بهصورت جدی طرفدار تشکیل دولت وحدت ملی بودید و تلاشهای زیادی نیز در همین زمینه انجام دادید اما بههر حال موفق نشدید. حالا با گذشت چند ماه از انتخابات هنوز فکر میکنید کار درستی انجام دادید؟
بله، در واقع با جریاناتی که بعد از انتخابات رخ داد، آن اعتقاد من تقویت شد و خیلی از افراد هم به این نتیجه رسیدند که پیشنهاد ما گام خوبی بود و بهتر بود که حمایت میکردند. البته من تعبیر «دولت وحدت ملی» را بهکار نبردم. در هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا تقریبا این پیشنهاد مورد قبول بود. لااقل سرانشان پذیرفته بودند. چون من ملاقاتی با آقای خاتمی داشتم ایشان قبول کردند که اگر آقای ولایتی بهطور جدی وارد میدان بشوند و احساس شود که ایشان رای قابل توجهی دارند، از انتخابات کنار بروند و کاندیدا نشوند یا در ملاقاتی که با آقای هاشمی داشتم ایشان هم اعلام حمایت از این طرح کردند و گفتند که اگر احساس کنیم عده قابلتوجهی از اصولگرایان بهطور جدی دنبال این طرح هستند، من هم تلاش میکنم آقای خاتمی کاندیدا نشود. بنابراین آن طرف قبول داشت. حالا آقای هاشمی را نمیتوانیم بگوییم اصلاحطلب یا اصولگرا ولی در هرحال بهعنوان فردی که تمایلی بهاصلاحطلبان داشتند، این طرح را پذیرفته بودند.
بسیاری از اصولگراها هم این طرح را قبول داشتند، منتهی تلقی آنها از حمایتهای رهبری از دولت نهم اینها را مردد کرده بود و فکر میکردند که اگر از این طرح حمایت کنند نوعی عدم التزام بهولایت فقیه است. در حالی که اینطور نبود؛ یعنی طبیعت انتخابات این است که بالاخره هر کسی و هر گروهی دنبال کاندیدای مورد نظر خودش باشد و تکلیف در یک رقابت سالم سیاسی روشن بشود. حتی ما میتوانیم با کار خودمان در نظر رهبری هم تاثیر بگذاریم. یعنی فرض کنید که نظر رهبری روی آقای احمدینژاد بود و اگر ما میتوانستیم کاری بکنیم که ایشان احساس کنند که کسی مثل آقای ولایتی رای خیلی خوبی دارد آن وقت نظر ایشان هم تغییر میکرد. بنابراین اینکه بهگمان خود بیایند و بگویند که ما احساس میکنیم تمایل رهبری بهآقای الف است، بنابراین ما هیچ اقدامی نمیکنیم، کار غلطی است و در واقع این افراد معنای ولایت فقیه را درست نفهمیدهاند و برداشت غلطی از ولایتفقیه دارند. البته آنجا که ولیفقیه در مسالهای مثل جهاد و دفاع حکمی صادر کردهاند جای این حرفها نیست ولی در انتخابات جای این حرفها هست. بههر حال همین مسائل باعث شد که این طرح موفق نباشد ولی همانطور که شما هم فرمودید بعضی از جریانات پس از انتخابات سبب شد خیلیها بهدرستی این طرح اعتراف کنند. خیلیها به خود من مراجعه کردند و گفتند طرح خوبی بود که حاکی از یک نوع دوراندیشی است. البته امروز همه موظفیم با این دولت نهایت همکاری را داشته باشیم.
بههر حال آقای احمدینژاد بهعنوان نامزد اکثریت اصولگرایان بهریاستجمهوری رسیدند بنابراین باید پذیرفت الان دولت دهم دولت اکثریت اصولگرایان است. درست است؟
ببینید من قبل از انتخابات هم این مطلب را گفتم که آقای احمدینژاد یک کاندیدای مستقل است و نماینده جریان اصولگرایی نیست. همانطور که در سال 84 هم ایشان در واقع نماینده جریان اصولگرایی نبودند. در آن دوره نیز وی برخلاف نظر اکثریت اصولگراها و بهویژه سران جریان اصولگرایی وارد صحنه شد. با تمهیداتی هم که از قبل چیده بود و ارتباطی که با مساجد و توده مردم برقرار کرده بود بالاخره رای آورد اما من تقریبا از حدود یک سال بعد احساس کردم ایشان افکار خاصی دارد و مخصوصا در مسائل فرهنگی دید خاصی دارد. به این نتیجه رسیدم که تصور ما درباره ایشان تصور درستی نبوده است و از همان موقع معتقد شدم که او یک اصولگرا نیست. در انتخابات سال 88 هم باز اعتقادم همین بود. در مصاحبههایی که قبل از انتخابات داشتم چند بار گفتم که ایشان یک کاندیدای مستقل است؛ نه اصولگراست و نه اصلاحطلب. در یک نامهای هم که بهخودشان نوشتم، ذکر کردم که پیروزی شما پیروزی اصولگرایی نیست و شکست شما هم شکست اصولگرایی نیست. اینها یک جریان خاصی هستند؛ حتی میتوانیم بگوییم یک فرقهای هستند با افکار ویژهای که برخی افکارشان را هم خیلی بروز نمیدهند. گاهی مثلا در صحبت آقای مشایی یک چیزهایی بروز پیدا میکند. یک دید خاصی نسبت به اسلام دارند، نوعی احساس خودکفایی در شناخت اسلام دارند، نوعی بینیازی از روحانیت احساس میکنند و خلاصه افکار خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارند و در مجموع من اینها را اصولگرا نمیدانم. البته در نظر توده مردم ایشان نماینده جریان اصولگرایی است و در برخی بخشها مانند ایستادگی سیاسی (نه فرهنگی) در مقابل غرب ایشان واقعا اصولگراست.
خب ممکن است آقای احمدینژاد هم شما را اصولگرا ندانند. کما اینکه چند روز پیش یکی از خبرگزاریها خبری را منتشر کرده بود بهنقل از آقای احمدینژاد که تکذیب هم نشد مبنیبر اینکه من افتخار میکنم در دولت یازدهم معاون اول آقای مشایی باشم. همچنین گفته بود که آقایان رضایی، ولایتی، لاریجانی و قالیباف اصولگرا بهشمار نمیآیند. بنابراین شما ایشان را اصولگرا نمیدانید، ایشان هم شما را! فکر نمیکنید شاید تعریف اصولگرایی اینقدر باز و غیردقیق است که هر کسی خودش را اصولگرا میداند و دیگری را خارج از دایره اصولگرایی؟
بله. خب این هم بستگی بهتعریفی دارد که ما از اصولگرایی داریم. ولی من فکر میکنم مساله آنقدرها هم پیچیده نیست که تشخیصش مشکل باشد. ببینید بالاخره مثلا کسی که التزام کافی به ولایت فقیه نداشته باشد، مثل جریانی که در انتصاب آقای مشایی بهعنوان معاون اول پیش آمد و ماجرای دستور رهبری و... یا اینکه عقایدی در باب مسائل فرهنگی داشته باشد که با برخی اصول اسلامی سازگار نباشد، چنان که آقای رئیسجمهور در تبلیغات انتخاباتی خودش اعلام کرد که من از ابتدا با ممیزی کتاب مخالف بودم یا اعلام کرد که من اصلا با نظارت بر مساله پوشش اسلامی در جامعه از همان ابتدا مخالف بودم یا اینکه معتقد باشد مساله اختلاط بین زن و مرد اهمیت زیادی ندارد و بانوان میتوانند بروند در ورزشگاه آقایان و... در حالی که اینها احکام مسلم اسلامی است، یا اینکه فرض کنید در موضوع عدالتورزی احساس کنیم که عدالتورزی بیشتر بهعنوان ابزار بهکار میرود؛ ابزاری برای حفظ قدرت،مثل آن چیزی که در انتخابات ریاستجمهوری رخ داد که در واقع در مناظرهها بهگونهای عمل شد که معلوم شد هدف، ایجاد فضای خاص در جامعه است برای افزایش آرا نه اینکه واقعا دنبال اجرای عدالت باشند، برای اینکه اولا چرا در همان چهار سال گذشته این کار انجام نشد و این حرفها زده نشد و درست در شب انتخابات انجام میشود؟ ثانیا چرا درباره اتهامات اقتصادی شخصیتهایی که حامی شما هستند صحبتی نمیکنید؟ شخصیتهای حامی شما و خانوادههای آنها. ثالثا چرا زمانی که آقای پالیزدار همین حرفها را در سطح وسیعتری گفت از او حمایت نکردید و او بهزندان افتاد؟ اینها نشان میدهد که عدالتخواهی بیشتر بهعنوان یک ابزار برای خارج کردن رقیب از صحنه دیده میشود.
خب اگر این جور باشد این یک نشانه است برای اینکه شما اصولگرای واقعی نیستید. یا درباره مساله آزادی بیان که یکی از معیارهای اصولگرایی است میبینیم دولت حساسیت لازم را ندارد و عملکرد آنها نشان میدهد که خیلی پایبند نیستند. روزنامههایی بسته میشوند، سایتهایی فیلتر میشوند و فضایی ایجاد میشود و دولت هم اعتراضی ندارد،یا افرادی بدون آنکه جرمشان مشخص باشد در بازداشت طولانی و گاهی انفرادی هستند و دولت اعتراضی ندارد. اینها نشانه فاصله گرفتن از اصولگرایی است.
بقیه اصولگرایان نسبت به مساله آزادی بیان و بسته شدن روزنامهها حساسیت لازم را داشتند که حالا آقای احمدینژاد حساسیت نداشتند؟
نه، الان بحث سر دولت است. اینها که میگویند ما اصولگرا هستیم و دیگران اصولگرا نیستند، خب این ادعا را بررسی میکنیم. بالاخره یک معیارهایی در دست هست که معلوم شود چه کسی اصولگرا است و چه کسی اصولگرا نیست.
دیگر چه معیارهایی برای اصولگرایی وجود دارد؟ ارتباط و پیوند با روحانیت چقدر معیار مهمی است در جریان اصولگرایی؟
بله این معیار مهمی است. برای اینکه روحانیت، اسلام را از سرچشمههای اصلی فراگرفته است و احتمال خطایش کم است ولی گروههای دیگر بالاخره اسلام را از منابع دست دوم فرا گرفتهاند و معمولا متاثر از مکاتب بیگانه هستند. احتمال خطای اینها خیلی بیشتر است؛ همانطور که تاریخ انقلاب اسلامی این موضوع را نشان میدهد. راهی که مجاهدین خلق(منافقین) طی کردند بهخاطر این بود که پیوند خودشان را از روحانیت بریدند و خواستند اسلام را خودشان درک بکنند و گفتند ما نیازی به اسلام شناس نداریم، نیازی بهروحانیت نداریم. یا راهی که نهضت آزادی طی کرد و خواستند اسلام شناسی خودشان را در اولویت قرار دهند. خب اینها همه خطا بود و منجر به انحراف شد. یا گروههایی مثل گروه فرقان همینطور بودند. اینها همه کسانی بودند که خواستند اسلام را از غیر روحانیت بگیرند و نوعی احساس خودکفایی نسبت به شناخت اسلام داشتند. بدیهی است که اینها زودتر منحرف میشوند تا آنهایی که میگویند روحانیت را بهعنوان بهترین مرجع شناخت اسلام قبول داریم.
بنابراین پیوند با روحانیت یکی از اصول اصولگرایی است و اگر ما نگاهی توأم با بدبینی بهروحانیت داشته باشیم این نقصی در کار اصولگرایی ما است. البته انتقاد بهروحانیت یا مبارزه با آفات روحانیت، مساله دیگری است. اینکه قابل انکار نیست. کسانی مثل امامخمینی(ره) و شهید مطهری انتقادات اساسی نسبت به روحانیت دارند. کسی به اندازه شهید مطهری بهروحانیت انتقاد نکرده است ولی از آن طرف هم کسی به اندازه ایشان از روحانیت دفاع نکرده است. بودند عدهای که معتقد بودند باید این درخت را از ریشه بکنیم. او با این فکر بهشدت مبارزه کرد و حتی جان خودش را در این راه یعنی مبارزه با تز «اسلام منهای روحانیت» فدا کرد. اما از آن طرف هم انتقادات جدی بهروحانیت داشت و خود امامخمینی(ره) انتقادهای زیادی داشتند. تعبیر «آخوند درباری» را امام(ره) زیاد بهکار میبردند. اینها بهجای خود، اما اینکه ما روحانیت را بهعنوان یک مرجع بیان اسلام قبول بکنیم یک اصل درستی است و اگر کسی این اصل را قبول نداشته باشد در اصولگرایی او نقص وکاستی وجود دارد.
چند بار گفتم که ایشان (احمدینژاد) یک کاندیدای مستقل است؛ نه اصولگراست و نه اصلاحطلب. در یک نامهای هم که بهخودشان نوشتم، ذکر کردم که پیروزی شما پیروزی اصولگرایی نیست و شکست شما هم شکست اصولگرایی نیست. اینها یک جریان خاصی هستند؛ حتی میتوانیم بگوییم یک فرقهای هستند با افکار ویژهای که برخی افکارشان را هم خیلی بروز نمیدهند
منبع: تهران امروز
|