پیش از نگارش
این نوشته تقلیدی از سیاحتنامه تخیلی ابراهیم بیگ نوشته زینالعابدین مراغه در عهد قاجار بوده هر نوع تشابه تصادفی است بنده مسوول تصادف نخواهم بود.
…گرچه در هواپیما نشسته عازم نیویورک هستم ولی هنوز باورم نمیشود (من و نیویورک!)
آن روز صبح که دوست اخوی زنگ زد و گفت زود ساکت را ببند یک سفر دورهمی جایزهای با بروبچ! به فرنگستان داریم.
گفتم: حاجی ممنون جایزه را نقدیش کنید بیشتر به دردم میخورد. من سیاسی و دانشگاهی که نیستم زبان خارجکی هم نمیدانم.
خندید و گفت وزیرش هم بلد نیست همان خالص بودن و داد و کتک زدنت عشقه!
نمره سیاستمداری تو هم که بیست است چون فهمیدی باید در باند پرواز خالصها وارد شوی! دانشگاه هم اگر برای تحصیل نرفتی فداسرت برای ادب کردن بچه سوسولهای بیادب که رفتی همین اصل است معادل ارشد میارزد مداحی میدونستی دکترا روشاخش بود ببین همین که خارج داد بزنی و هل بدی باقیش بعهده من!
در عالم هپروت و رویا بودم و پیش خودم میگفتم راستی راستی این منم که سوار جت شخصی فرست کلاس… به نیویورک و سازمان ملل میروم؟ که صدای خنده همسفران بلند شد.
روایتگر یزدی از همراهان ما بود ادای لیز خوردن جوبایدن را درآورده پاچهخاری کرده بود که باران نیویورک از پا و قدم سید ما است. همه خندیدید خب نبات! یزدی است… خوشمزه…
القصه فردا صبح ما را بردن سازمان ملل حاجی گفت خبرنگارهای سوسول وطنفروش تا حرف زدن تو داد بزن هلشان بده.
گفتم کسر شأن ماست برای لوطی افت داره! ما در ایران تو سرشان میزدیم حالا فقط داد بزنیم نچ! جان داداش اصلا!
که دیدم صدایی بلند شد اوسای تشریفاتیها بود به پسره میگفت: آقای (نو تاچ می) چرا میلرزی؟
به بغل دستیم گفتم این خبرنگار از ایران در رفته چه اسم خندهداری دارد!
یارو خندید گفت نه بابا اوسای تشریفاتیها همان است که در مسکو اشتباهی خواست بگوید (come) یعنی بیا گفته (Go) یعنی برو ماشین رئیسش هم رفته بود و در سرما میدوید! یادته؟
اینجا هم خبرنگار به انگلیسی میگوید: (Do not touch me) یعنی (به من دست نزن!) فکر میکند اسم خبرنگار (نو تاچ می) است…
خسته و کوفته برگشتیم هتل کرکر خنده بود.
امیرعبدا… دوباره گاف داده بود فکر نکنید مثل سفر عراق به عربی حرف زده که نخستوزیر عراق از سه خط؛ پنج تا ایراد آماری و تلفظی از او بگیرد.
امیرعبدا… حین تماشای فوتبال اوسای بزرگ را قرآن سردست کرده دیده خواسته پاچهخاری کند در گوگل کلمه؛ قرآن خواندن؛ را سرچ کرده شعری از حافظ آمده آنهایی که معنیش را فهمیده بودند میخندیدند و میگفتند به اوساش به جای تحسین کردن توهین کرده ولی خدا را شکر اوسا وزیر و هیات همراه هیچکدام نفهمیدند… خودش نعمتی است.
القصه اگر سفر هیچی نداشت در برگشت چندتا کامیون؛ بار همراهان و خانمها و خالهباجیها داشت.
فکر کردم سوغاتی است گفتند مگر خالصان مثل قدیمیهای واداده غربزده هستند سوغات آن هم از شیطان بزرگ بخرند داروهای تحریمی مثل پانسمان برای زخمهای پروانهای خریدند بعنوان؛ نذر سوغاتی؛! تا به بیماران هدیه کنند ولی تاکید کردند جایی نگویم ریا میشود و دشمن سوءاستفاده میکند و مردم میخندند!
…بعد چند روز از غربت برمیگردیم راست میگفت زبان خارجه از ضروریات نیست زبان بدن و مشت و لگد هم بینالمللی شده است آنجا هم حالیشون میشه.
آخرین قسمت سفر رسید گفتند نوبت مژده مهم دادن به مردم یا حسن ختام؛ سوتی سفر؛ است.
همه در جایی که پاویون! میگفتند ولی دور گردن نبود جمع شدند گفتند مژده رسیدن الواح هخامنشی کاری که سه تا اوساها و وزرای قبلی نتوانستند بکنند را خواهند داد.
به محض اعلام مژده چندبار رئیس تلویزیون و رئیس گردشگری و رئیس ارشاد و اینا از شوق و تعجب غش کردند که آن خشتها را آبزده جلوی دماغشان گذاشتند تا هوش بیایند.
اوسای بزرگ از سفار ت ایران در نیویورک به خاطر تلاش برای بازگشت الواح هخامنشی تشکر کرد.
دوباره گیر این سوسولهای قلم بدست افتادم خواستم داد بزنم و هلشان بدهم اوسا گفت ماموریت تمام! اینجا باید ادبشان کرد داد زدن مال آنجاست.
گفتم اینها خنده میکنند و میگویند ما که سفارت در آمریکا نداریم اگر هم داشته باشیم سفارت در پایتخت یعنی در واشنگتن است نه نیویورک! ضمنا هخامنشیان و کوروش کبیر که میگفتید وجود خارجی نداشتند ساخته ذهن پهلویها و خارجیها هستند و آدمهای بدی بودند.
چطور حالا که پیدا شدند و الواحشان هم برگشته الواح خوبند خودشان بد؟
در این حال گولاخی گولاختر از من داد زد: خفه…
زباندراز