یزدفردا "محمد حسین تقوایی : ديدار با نخبگان استان بود؛ استان يزد. "مهدی آذر يزدی" هم حضور داشت. هرچند كه مريضی و بستری شدن روزهای قبلش در بيمارستان، توان كمی برايش گذاشته بود.
آقا كه ايشان را ديدند، گفتند كه دلشان میخواسته نكتهای به استاد آذر يزدی بگويند. همه منتظر شنيدن بودند. پيرمرد كمی خودش را جابهجا كرد و شوری در دلش افتاد. آقا با همان لبخند هميشگی گفتند: "حال كه ايشان را میبينم، میگويم كه من خودم از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشهايی را از اين مرد و كتاب او میدانم... دورهای بود كه فرزندان من به دوران بلوغ رسيده بودند و در دورهی طاغوت كه فضا برای نوجوانان و جوانان گمراه كننده بود، كتاب ايشان (قصههای خوب برای بچههای خوب) كمك بزرگی به من كرد... اين كتاب را بسيار خوب ديدم و جلدهای اول تا ششم اين كتاب را برای فرزندان خود تهيه كردم و به همهی كسانی هم كه فرزندان همسِن فرزندان من داشتند اين كتاب را توصيه كردم... ايشان در يك برهه از زمان، خلاء زنجيره فرهنگی كشور را پر كردند. اين كتاب يك فرصت بسيار بزرگ بود و اطمينان دارم كه خداوند اجر شما را خواهد داد!"
سختی، فقر و كتاب!
مهدی آذر يزدی در اسفندماه 1300 هجری شمسی به دنيا آمد. در آبادی "خرمشاه" كه در آن زمان تا شهر يزد به اندازهی يك رودخانهی خشك و مقداری زمينهای كشاورزی، فاصله داشت. اما حالا ديگر جزئی از شهر يزد شده است.
پدرش جز درآمد باغبانی و رعيتی، درآمد ديگری نداشت و بسيار وسواسی و متعصب بود. مثلاً مدرسهی دولتی و كار دولتی و پوشيدن كت و شلوار را حرام میدانست. به همين علت هم نگذاشت تنها فرزند پسرش به مدرسه برود. مادرش هم جز قرآن، كتاب ديگری را نمیتوانست بخواند.
آذر يزدی در زندگینامهی خود مینويسد: "من تا بيست سالگی نانی را میخوردم كه مادرم توی خانه میپخت و لباسی را میپوشيدم كه مادرم آن را با دست خود میدوخت. به همين علت چون مثل لباده بلند بود بچهها مرا "شيخ" صدا میزدند! مختصر خواندن و نوشتن را توی خانه از پدرم ياد گرفتم و قرآن را از مادربزرگم. ما توی خانه هفت- هشت كتاب بيشتر نداشتيم كه عبارت بودند از قرآن، مفاتيح، حليةالمتقين، عينالحياة، معراجالسعادة، نصابالصبيان، جامعالمقدمات و ..."
و در جای ديگر مینويسد: "در خانه ما برنج اصلاً مصرف نداشت. فقط سالی يكبار پلو میپختيم؛ كه آنهم نوروز بود... در محيط محله ما كسی كتاب نمیخواند جز سه- چهار نفر روحانی اهل منبر... جز همان كتابهای خانه، پدرم هرگز كتاب تازهای نخريد... من اصلاً متوجه نبودم كه ما مردم فقيری هستيم. از همان زندگی كه به آن عادت كرده بوديم راضی بودم... اولين بار كه حسرت را تجربه كردم موقعی بود كه ديدم پسرخاله پدرم كه هر دو هشت ساله بوديم، چندتا كتاب دارد كه من هم میخواستم و نداشتم. به نظرم ظلمی از اين بزرگتر نمیآمد كه آن بچه كه سواد نداشت آن كتابها را داشته باشد و من كه سواد داشتم نداشته باشم... شب رفتم توی زيرزمين و ساعتها گريه كردم؛ و از همان زمان عقدهی كتاب پيدا كردم كه هنوز هم دارم! از خوراك و لباس و همه چيز زندگیام صرفهجويی میكنم و كتاب میخرم و از هر تفريحی پرهيز میكنم و به جای آن كتاب میخوانم."
بر اين اساس میتوان زندگی مهدی آذر يزدی را در سه كلمه خلاصه كرد: سختی، فقر و كتاب!
بهشت كتاب
تجربه در كارهای مختلف سرانجام مهدی آذر يزدی را به كتابفروشی میرساند. جايی كه گمان میبرد به بهشت رسيده است. "در اين كتاب فروشی بود كه فهميدم چقدر بیسوادم و بچههايی كه به دبستان و دبيرستان میروند چقدر چيزها میدانند كه من نمیدانم. برای رسيدن به دانايی بيشتر تنها راهی كه جلوی پايم بود خواندن كتاب بود."
آذر يزدی در سن 35 سالگی به فكر نوشتن كتاب برای كودكان افتاد؛ در صورتی كه تا 18 سالگی سواد خواندن و نوشتنش هم كامل نبود! "در سال 1335 در عكاسی يادگار كار میكردم و ضمناً كار غلطگيری نمونههای چاپی را هم از انتشارات اميركبير گرفته بودم و شبها آن را انجام میدادم. قصهای از انوار سهيلی را در چاپخانه میخواندم كه خيلی جالب بود. فكر كردم اگر سادهتر نوشته شود، برای بچهها خيلی مناسب است. تا آن وقت كليله و دمنه يا انوار سهيلی را نخوانده بودم. در ضمن اين كار ديدم عجب داستانهای خوشمزه و حكمتآموزی در انوار سهيلی است كه اگر قدری سادهتر برای كودكان نوشته شود، از هرچه تا آن روز برای بچهها چاپ شده و فراوان هم نيست، بهتر خواهد بود. تصميم گرفتم قصههای خوبش را استخراج و به زبان ساده بنويسم. جلد اول "قصههای خوب برای بچههای خوب" خود به خود از اينجا پيدا شد. آن را شبها در حالی مینوشتم كه توی يك اتاق دو در سه متری زير شيروانی، با يك لامپ نمره ده ديواركوب زندگی میكردم. نگران بودم كتاب خوبی نشود. آن را به انتشارات ابن سينا دادم. بعد از مدتی پساش دادند و رد كردند. گريهكنان آن را به انتشارات اميركبير بردم. وقتی يكسال بعد كتاب از چاپ درآمد، ديگران كه اهل مطبوعات و كار كتاب بودند، گفتند كه خوب است. كمكم اين كتابها به هشت جلد رسيد. البته قرار بود ده جلد بشود، ولی من مجال نوشتن آن را پيدا نكردم."
آنچه به نام ادبيات كودكان و نوجوانان به سبك جديد خوانده میشود، در كشورمان سابقهی چندان طولانیای ندارد. اين نوع نوشتن را استاد مهدی آذر يزدی به سامان رساند. او با ارزيابی و نقد فضای آن روز جامعه در عرصهی نشر كتابهای كودكان كار خود را آغاز میكند و اصولی را بازشناسی میكند كه بر اساس آنها میتوان به وضع مطلوب نزديك شد. آذريزدی جريانی را در زمينهی ادبيات كودك و نوجوان بهوجود آورد به نام "بازنويسی و بازآفرينی ادبيات كهن" كه لازمهی ادبيات غنی و محكم فارسی است.
استاد مهدی آذر يزدی تاكنون بيست و سه عنوان كتاب برای كودكان و نوجوانان نوشته است. كتابهايی كه هركدام ورودیهای مناسب و زيبايی هستند به كتابهای قديمی و كهن. كتابهايی چون قصههای كليله و دمنه، قصههای مرزباننامه، قصههای سندبادنامه و قابوسنامه، قصههای مثنوی معنوی، قصههای قرآن، قصههای شيخ عطار، قصههای گلستان و مُلستان و قصههای چهارده معصوم كه به ترتيب عنوان جلدهای اول تا هشتم مجموعهی "قصههای خوب برای بچههای خوب" هستند.
بیفايده؛ با فايده!
اصول و مبانی تدوين و تنظيم قصههای خوب برای بچههای خوب
به نظر دكتر حسن حبيبی، استاد آذر يزدی در دههی سی، پيش از شروع به نوشتن و پس از آن، همزمان با تأليف، در ضمن مطالعه و ارزيابی مطبوعات مربوط به ادبيات كودكان، اعم از روزنامه و مجله و كتاب، بهويژه در زمينهی قصه و داستان(چه ترجمه و چه تأليف) به مبانی و اصولی میرسد كه اساس انتخاب قصههای وی قرار میگيرند. او با توجه به مطالعات خود، افسانهها، داستانها و قصههای كودكان را به چند دسته تقسيم میكند:
الف) قصههای مفيد و مناسب:
روشن است كه آذر يزدی مجموعهی قصههای خوب برای بچههای خوب و نيز قصههای تازه از كتابهای كهن و ديگر نوشتههای داستانی خود را قصههای مفيد و مناسب میداند.
ب) قصههايی كه كمی از بیفايده بهترند:
"بعضی از افسانهها و قصهها ممكن است زيان بخش نباشند، اما چيزی به بچه نمیآموزند و اگر بچهها از بزرگها منظور و مقصود اين قصهها را بپرسند، پاسخی وجود ندارد. شايد اينگونه قصهها روزی و روزگاری دور از اين ايام، كمی از بیفايده بهتر بوده است؛ اما امروز طبع و نشر آنها برای بزرگها، كه در كار گردآوردن كلكسيون آثار پيشينيان باشند، بيشتر به درد میخورد تا بچهها."
ج) قصههايی كه از بیفايده بدتر نيستند:
"محتوای بعضی از قصههای كليله هم با مقتضای سن كودكان مناسب نيست و در آنها از عشقها و نيرنگها سخن رفته است كه فقط برای آدمهای پخته ممكن است از بیفايده بدتر نباشند."
د) قصههايی كه از بیفايده هم بدترند:
"برخی از داستانها هست كه سراپا پوچ و بیمعنی و پر از خواب و خيال است و از بیفايده هم بدتر است"؛ اثر آن هم معيوب كردن مغز سالم بچهها و بازداشتن ايشان از پيروی افكار سالم و سودمند است. برای مثال، بعضی قصههای مرزباننامه گرچه گيرا بهنظر میآيند، ولی از بیفايده هم بدترند؛ زيرا دارای مضامينی هستند كه حاصلی جز بدآموزی ندارند. بسياری از قصههای سندبادنامه هم برای كودكان از بیفايده بدترند و تنها بررسی نثر فارسی آن برای اهل تحقيق سودمند است و بس. همچنين استاد، آثار جادويی را هرچند تخيلانگير باشند از بیفايده هم بدتر میداند.
در اين دستهبندی، آذر يزدی به برخی از مقتضيات از جمله مسئلهی زمان، اوضاع و احوال اجتماع، مراتب بزرگسالی و خردسالی و فوايد ادبی و مانند اينها توجه دارد و مفيد بودن محتوای قصهها را برای كودك معيار خوبی و بدی آنها میداند و از اين روست كه در طبقهبندی خود از مفهوم "فايده" برای ارزيابی قصهها استفاده میكند.
بنابراين در مورد قصههای خوب برای بچههای خوب نيز همين معيار، يعنی فايده داشتن، مبنا قرار گرفته است. وی با توجه به مناسب و مفيد بودن قصه و نفی و طرد موارد بیفايده و بدتر از بیفايده، تعريف زير را به دست میدهد و میگويد: "قصههای خوب برای كودكان، قصههايی است كه اگرچه چون آثار درسی به دانش و فنی راهنما نيست، دستكم مطالب و نتايجی كارآمد به خواننده تلقين كند و از خرافات و جادو و طلسم و ديو و پری (كه ذوق و انديشه را به بيراهه میبرد) و از عشق و نيرنگهای ننگين و افكار مسموم پاك كند."
انشای فارسی سالم و شيوهی بيان شيوا و جاذب نيز از شرايط نوشتهی خوب است. اين شرط، گرچه شرط لازمی است كه استاد در موارد متعدد به آن اشاره میكند اما آن را شرطی كافی نمیداند؛ شرايط و لوازم ديگر بايد با مفيد بودن همراه باشند. استاد همانطور كه بارها به صراحت گفته است، با طرح ديو و پری و جادو و... كه همه را امور غيرمعقول میداند، مخالف است. سخن گفتن از زبان حيوانات را گرچه ضمناً غيرمعقول میيابد، اما با آن كنار میآيد؛ با اين استدلال كه كودك خود میداند كه اين امر دستاويز گفتوگو است؛ ولی بايد همهی مفاهيم، مربوط به آدمها باشند و مربوط به زندگی؛ زندگی با رنگها و نيرنگهايش و با واقعيات و آرمانهايش؛ و اگر جز اين باشد، قصههای خوب نيست.
بازهم فقر؛ بازهم كتاب
برای عيادت و گفتوگو با استاد مهدی آذريزدی به همان محلهی قديمی كه در آن به دنيا آمده بود، رفتيم. استاد هرچند سالهای زيادی را در تهران زندگی كرده اما دوباره به يزد برگشته است؛ همان خانه قديمی. با فقری كه همچنان گريبانگيرش هست. تقريباً يك ساعت دير رسيديم؛ بُرده بودندش بيمارستان و تا همين لحظهی نوشتن هنوز در بيمارستان بستری است. همسايههايش، همه از تنهايیاش میگفتند. از تنهايی مردی كه سهم زيادی در بزرگ شدن و دانايی بچههای ميهن اسلامیمان در زمان كودكی و نوجوانی داشته است. میگفتند از رنجوری بدن و حالش. از اينكه بارها در بيمارستان بستری شده است؛ اينكه هنوز به فكر كتاب است!
استاد مهدی آذر يزدی در انتهای زندگینامهی خود مینويسد: "اگر كسی از من بپرسد كه با آنچه گذشته، حالا و بعد از اين، از زندگی چه میخواهی؟ بايد بگويم: هيچچيز. گذشته به هر حال گذشته است. در آينده هم اميد اينكه وضع بهتری پيدا كنم ندارم. فقط آرزو داشتم كه بعضی كارهای نيمهكارهام را كامل كنم و چاپ شود و بعضی سوژههايی را كه در ذهنم است برای بچهها بنويسم. ولی اگر قرار باشد كه به چاپ نرسد، میبينم نوشتنش بیفايده است؛ به جای آن، بهتر است بنشينم كتاب بخوانم و اقلاً خودم از آن خوشحال باشم! برای بچهها هم، كسانی كه موفق به چاپ آثارشان میشوند، خواهند نوشت. بهخصوص كه حالا امكانات توليد كتاب هم بيشتر شده و كتابخانه بچهها دارای هزاران كتاب است."
آبرو
همه در جلسه نگاهشان به آقا بود و مهدی آذر يزدی كه كنارشان نشسته بود. بعد از صحبتهای آقا، استاد آرام چشمان خيسش را پاك میكرد. بعد با لحنی آرام و دوست داشتنی گفت: "مقام معظم رهبری به كتابهای من آبرو دادند."
نگارش : امير اسماعيلی
پايگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمی سيدعلی خامنه ای (مدظله العالی) - مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی.